همسرم می گوید حق نداری بروی مشاوره!

سلام آقای دکتر خسته نباشید. 27 سالمه من و همسرم یک سال باهم بودیم سه سال عقد بودیم و الان نزدیک یک ساله عروسی کردیم. توی دوران عقدمون مشکلات زیادی داشتیم از لحاظ اختلافات خانوادگی ولی خب تحمل میکردم و میگفتم همه چیز درست میشه و الانم اون مشکلات برام کمتر اهمیت داره چون معتقدم به مرور حل میشه ولی چیزی که منو خیلی آزار میده بی علاقگی شوهرم هست. ما با عشق ازدواج کردیم. همو دوس داشتیم و خانواده هامونو راضی کردیم. ولی الان چند وقته شوهرم همش ازم ایراد میگیره از هیکلم از قیافم از لباس پوشیدنم. چندین بار که خیلیم ازش ناراحت بودم رک بهم گفت دوستم نداره. بعدا گفت ببخشید ولی بارها ازش خواستم که چی میشه بهم بگی دوسم داری اگه واقعا دوسم داری حداقل به خاطر دل من ولی نگفت. دید که دارم داغون میشم ولی نگفت. بارها هم گفته میدونم بگم دوست دارم باورت نمیشه ولی نمیخوام زندگیمونو خراب کنم. سر همین مسائل ظاهری و علاقه و موارد اینجوری رابطه زناشوییمونم کم شده. شوهرم که آدم گرمی بود و خودمم همینطور الان خیلی سرد شده و میگه تو منو نمیتونی تحریک کنی. ظاهرتو هیکلت منو تحریک نمیکنه و این حرفا منو داغون کرده. جوری که همش دلم میخواد یه گوشه بشینمو گریه کنم. صد باااار گفتم بریم مشاوره مشکلمونو حل کنیم ولی به هیچ وجه قبول نمیکنه. گفتم پس من برم ولی دعوا راه میندازه که حق نداری بری. واقعا نمیدونم چیکار کنم. بارها به طلاق فکر کردم ولی پشیمون شدم. تو رو خدا اگه میشه راهنماییم کنید. ممنون
پاسخ

شما نیازمند زوج درمانی و سکس تراپی در کنار هم هستید. مساله شما، فقط رابطه زناشویی نیست. گمان می کنم تعارض های بین فردی شما، رابطه جنسی شما را هم تحت الشعاع قرار داده و برای همین، زوج درمانی را برای شما مقدم می دانم بر سکس تراپی.

اما در مورد آنچه گفتیه اید، چند نکته دارم:

1- نوشته اید: «توی دوران عقدمون مشکلات زیادی داشتیم از لحاظ اختلافات خانوادگی ولی خب تحمل میکردم و میگفتم همه چیز درست میشه». این اشتباه است و حالا دارید نتیجه همین اشتباه را می بینید. الان فکر می کنید دیگر آن تعارض ها کمتر برایتان اهمیت دارد؛ اما از طرف دیگر می بینید که صمیمیت عاطفی و جنسی تان کم شده. اگر مشکل را به رسمیت می شناختید و مشاوره را همان زمان شروع می کردید، حالا اوضاع این طور نبود. تعارض ها را نباید با این تلقی که «ولش کن درست میشه» رها کرد. گاهی تعارض ها مثل یک گلوله برفی اند. کوچک اند اما هرچه می گذرد، بزرگ و بزرگتر می شوند. شما در همان دوران عقد نیاز داشتید به مشاوره.

2- نوشته اید: «ما با عشق ازدواج کردیم. همو دوس داشتیم و خانواده هامونو راضی کردیم.ولی الان چند وقته شوهرم همش ازم ایراد میگیره ». همین است که می گوییم عشق، دلیل خوبی برای ازدواج نیست. چون عشق، یک وضعیت ناپایدار و گذراست و ازدواج قراردادی است برای تمام عمر. نمی گویم فقط باید عاقلانه ازدواج کرد. نه. بهترین حالت، ازدواج با کسی است که دوستش دارید (نه لزوما عاشق ش باشید) و البته همه محاسبات عقلانی را هم در نظر گرفته اید.

3- نوشته اید: «بارها ازش خواستم که چی میشه بهم بگی دوسم داری اگه واقعا دوسم داری حداقل به خاطر دل من ولی نگفت». واقعا فکر می کنید گفتن دوستت دارم، به عنوان لقلقه زبان، ارزشی دارد؟ از او می خواهید که دروغ بگوید؟ شما با دروغ خوشحال می شوید؟ اگر قرار است همسر شما دوست تان داشته باشد، باید رابطه شما درمان شود، تا این حس خوب از درون شما و همسرتان بجوشد.

4- نوشته اید: «شوهرم که آدم گرمی بود و خودمم همینطور الان خیلی سرد شده و میگه تو منو نمیتونی تحریک کنی.» و من از این جمله ها این را می فهمم که آنچه شما را در ابتدا به هم پیوند داده، شور و هیجان ناشی از تغییرات بیوشیمیایی بوده. آن شور عاشقانه، فروکش کرده و از سوی دیگر، در بستری از تعارض های بین فردی، صمیمیت و میل جنسی رو به افول گذاشته. نمی گویم که صدردرصد می شود این ازدواج را نجات داد، اما منطقی است که برای درمان همه تلاش مان را به کار ببریم.

5- نوشته اید: «همش دلم میخواد یه گوشه بشینمو گریه کنم.» و این یعنی شما دارید به سمت افسردگی می روید. افسردگی هم اگر اضافه شود، شرایط پیچیده تر می شود. برای اینکه بتوانید در روند زوج درمانی به ازدواج تان کمک کنید، اول باید خودتان را درمان کنید. اینجا شما خودتان مسئول هستید. مراجعه کنید به مشاور برای اینکه افسردگی خودتان درمان شود، تا انرژی لازم برای زوج درمانی را داشته باشید.

6- نوشته اید: «صد باااار گفتم بریم مشاوره مشکلمونو حل کنیم ولی به هیچ وجه قبول نمیکنه. گفتم پس من برم ولی دعوا راه میندازه که حق نداری بری.» این واکنش همسر شما نشانه این است که او مکانیسم های دفاعی سنگینی را به کار می برد تا اضطراب خودش را کم کند. مشکل را انکار می کند چون اگر با این واقعیت رو به رو شود، اضطراب سهمگینی را باید تحمل کند. همسر شما خودش باید به این نتیجه برسد که نیاز به کمک دارد؛ اما شما چطور؟ آیا صرف گفتن اینکه «بیا برویم مشاوره» کافی است؟ شاید لازم باشد بگویید: «عزیزم من می خواهم بروم، شما خواستی بیا» و بارها و بارها این را تکرار کنید و واقعا هم اقدام کنید. آیا همسر شما به پای شما زنجیر بسته؟ یا با اسلحه شما را تهدید کرده که اگر مشاوره بروی، شلیک میکنم؟ آیا اگر شما خدانکرده بیماری جسمی ای داشته باشید و همسرتان بگوید حق نداری بروی دکتر و داد و فریاد راه بیندازد، شما می گویید چشم؟ اگر چنین باشد، آن وقت من می گویم پس بازهم اولویت، درمان شخصیت منفعل خود شماست.

سالن عقد تهران

لطفا کمی صبر کنید...