داستانهای عاشقانه ای که از کودکی شنیده اید را یک بار مرور کنید. انگار جدایی جزو جدایی ناپذیر عشق است و عقل و آرامش هم با این احساس میانه ای ندارند. برای شمایی که از کودکی این افسانه ها را شنیده اید، وارد شدن به احساس افسارگسیخته ای که عشق نام می گیرد می تواند به معنای ورود به یک دنیای پر از رنج و آسیب باشد. اگر شما هنوز هم درگیر داستانهای غم انگیز عاشقانه اید و به یکی از این نشانه ها دچار شده اید، بهتر است نام دیگری روی احساستان بگذارید و برای تبدیل شدنش به عشق واقعی تلاش کنید.
بدون عشق می میرید؟
اگر اغلب دوستانتان به خانه بخت رفته باشند، حضور شما در جمع آنها بدون داشتن همراهی در کنارتان ممکن است کمی عجیب به نظر برسد و سیل سؤالها در مورد آینده و زندگی مشترکی که قرار است بسازید را به سمتتان روانه کند. در چنین شرایطی عجیب نیست اگر شما با تمام انرژیتان خود را به سمت عشق هول دهید و با پر و بال دادن به احساسهای کوچکی که در ذهنتان چرخ میزند، از خود یک عاشق بسازید. اما مراقب باشید! درست است که نباید در برابر چنین احساسی مقاومت کنید اما اجازه ندهید توهم عاشق شدن بهانه شما برای آغاز یک رابطه و وارد شدن به جمع متاهل ها باشد.
آقا بالاسر می خواهید؟
وقتی صحبت از عشق به میان می آید، در ذهن اغلب ما رابطه ای تداعی می شود که بتواند جای تکه های گمشده پازل زندگی مان را پر کند.اگر پیش از این از محبت بی بهره بوده اید به دنبال یک عاشق مهربان و همیشه بخشنده می گردید و اگر هیچ س در سالهای کودکی و بعد از آن بر رفتارها و زندگی تان نظارت نکرده باشد و آزادی بی قید و شرط تان را محدود نکرده باشد، احتمالا به دنبال یک عاشق مقتدر می گردید که تک تک رفتارهای شما را زیر ذره بین بگذارد. اگر احساس می کنید در زندگی تان آنطور که می خواستید حمایت نشده اید و کسی از شما مراقبت نکرده، احتمالا به یک مرد کنترل گر دل می بندید اما صبر کنید. نیاز شما به کنترل شدن به معنای عاشق بودنتان نیست. شریکی که برای زندگی تان انتخاب می کنید باید در کنار شما قرار بگیرد نه در مقابلتان. شما قرار نیست با امضا کردن عقدنامه به یک جلسه محاکمه تمام نشدنی وارد شوید، پس نام نیازتان به کنترل شدن را عشق نگذارید.
برای ساختن یک زندگی موفق باید آنقدر بالغ شده باشید که صلاح زندگیتان را تشخیص دهید و البته می توانید از کسی که عاشقش شد ه اید، برای پیدا کردن راه های بهتر کمک بگیرید اما قرار نیست در کنار او به کودکی بی دست و پا که از پس ساده ترین کارها برنمی آید و نمی تواند برای زندگی اش تصمیم بگیرد، تبدیل شوید.
عشق را گدایی می کنید؟
اگر در جریان زندگی آنقدر تحقیر شده باشید که احساس کنید شایسته دوست داشته شدن نیستید با پیدا شدن مردی که به شما می گوید دوست تان دارد و برایش از هرچیزی با ارزش تر هستید، چشمهای تان را بر واقعیت می بندید و عاشقش می شوید. تصور اینکه فرد مقابل تنها کسی است که می تواند به شما دل ببندد باعث می شود هر روز بیشتر از قبل احساس عاشق بودن را به خود تلقین کنید. در چنین شرایطی شما به اینکه او تا چه اندازه همراه خوبی برایتان است، تا چه اندازه سبک زندگی اش شبیه شماست و تا چه اندازه به شما احترام می گذارد توجهی نمی کنید و به هیچ قیمتی حاضر نمی شوید عشق گرانبهایی که بالاخره در خانه شما را هم زده از دست بدهید. البته ماجرا به این جا ختم نمی شود و با وارد شدن به رابطه ای که می ترسید از دستش دهید، مدام به این شاهزاده سوار بر اسب باج می دهید و می خواهید با محبت بی اندازه او را به خود وابسته تر کنید یا با سکوت در برابر آزارهایش راه خروج را بر او ببندید.
به جای آنکه عشق را از دیگران گدایی کنید و به فکر بستن راه فرار معشوق تان باشید، در وجودتان به دنبال دلیلی بگردید که شما را شایسته دوست داشته شدن می کند. ماندگار کردن فرد مقابلتان در رابطه و سرازیر کردن محبت نامحدود و بی قید و شرط به سمتش به معنای وارد شدن شما به یک رابطه عاشقانه نیست. عشق هیچوقت نمی تواند یک طرفه ایجاد شود یا دوام بیاورد.
شما چه نشانههایی را نشانه توهم عشق میدانید و چه نشانههایی را عشق واقعی؟