در دوره عقد طلاق بگیرم؟!
پرسش : 23 ساله هستم و تازه لیسانسمو گرفتم. از 15 سالگی با پسری آشنا شدم تا 2 سال پبش اومد خواستگاریم و از اون موقع عقد کردیم. اما اون کلا آدم بی احساسیه. ما هنوز عقد هستیم اما تا حرف عروسی میاد من میترسم چون اون آدمیه که فوق العاده زورگو و لج بازه. من خودمم اصلا صبور نیستم و زود از کوره در میرم. حالا فکر میکنید زمانی که ما دعوامون میشه چه حرفایی بینمون رد و بدل میشه. ما بارها حرمتا بینمون شکسته و داستان بی احترامی ها و دعواهامون زبانزد شده. حتی یک بار این قدر دعوامون شدت گرفت که دور از خانوادهامون طلاق توافقی گرفتیم. اما دوباره آشتی کردیم. خانواده هامون فکر میکنن ما هنوز زن و شوهریم الان به من گیر داده تابستون یعنی تا چند ماه دیگه عروسی کنیم. اما من از ادامه با اون میترسم و مطمئنم عمر زندگیمون کوتاه خواهد بود نمیدونم چی کار کنم نه میتونم با اون بمونم نه میتونم بی اون بمونم. از این وضعیت خسته شدم.
پاسخ
پاسخ: عجیب نیست که شما تا به حال برای حل مشکلات تون به مشاور مراجعه نکردین؟ شما حتی تصمیم گرفتین برای خودتون که جدا بشین بی اینکه با مشاور مشورت کنین؟ به نظر من شما دقیقا برعکس اون کاریو کردین که باید. یعنی هیچ کدوم از فامیل و آشنا نباید از مشکلات شما سر دربیارن که میگین این طور نیست و زبانزد خاص و عام شدین و از اون طرف، باید برای حل مشکل از یک مشاور حرفه ای کمک می گرفتین و این کارو هم نکردین و خودتون دارین مساله رو برای خودتون پیچیده تر می کنین.
توصیه من اینه که همراه همسرتون جلسات مشاوره داشته باشین. اگر حتی ارزیابی مشاور این باشه که بهتره جدا بشین، یه مشاور خوب تو اون زمینه هم می تونه کمکتون کنه تا همین اتفاق با عوارض و مشکلات کمتری بیفته.
###
عزیزم از اینکه ممکنه شرایط سختی داشته باشی ناراحت شدم. اما بدون، همیشه اولهای هر ازدواج و زندگی مشترکی، سختی هایی هست. تو نباید با شوهرت لج کنی. نمیدونم شوهرت چند سالشه، اما اگر اونم سنش مثل شما باشه، یه کم هنوز ممکنه بچه بازی داشته باشین. در همه کارها آرامش داشته باش. اگر شرایط دارید، به مشاور خوب مراجعه کنین
سلام من ۴ ماهه عقد کردم ۱۶ سالمه البته بزارین از اول بگم من دوسال بایکی بودم واقعا هم عاشق هم بودیم البته الانم دوسش دارم ولی وقتی این اومد خاستگاریم من تا یماه هی عضا میگرفتم ک نمیخوام و این چیزا ولی خانوادم خیلی اصرار میکردن تا اینکه رابطه منو عشقمو بهم زدن و مجبورم کردن بااین ازدواج کنم منم ک شکست عشقی خیلی بدی خورده بودم چون واقعا خرد شده بودم دیگ هیچی برام مهم نبود گفتم هرچی قراره بشه بشه بعد دیگ روزا میگدشت و منم هرکاری میکردمتا فقد سرگرم بشم بلاخره ماعقد کردیم از اون لحظه ای ک خطبه رو خوندن ما بحثمون شرو شد هروز سر ی چی بحث میکردیم الانم دوهفتس باهم حرف نمیزنم از بدقولیایی ک کرد بگم واستون قبل عقد گف من ازت چادر نمیخوام همینجوری ک هستی خوبه و قول تحصیل داد ک تو درستو ادامه بده برو دانشگاه اگه کارهم پیدا شد میری ولی تا عقد کردیم زد زیر همشون ..... من لج میکردم ک میرم مدرسه اون میگف نه میگف میخوای بری برو ولی هروز باید بهم جواب پس بدی هروزت جهنمه حتی ب من میگه پیش داییات راحت نباش من وقتی بدنیا اومدن ۱۸ ماهم ک بوده پدرم فوت میکنه و پدر ناتنی دارم از وقتی ک این پاگذاته تو خونه ماشر و جنگ و جدل داریم هروز بابام ک انقد ارومه بود توی این ۱۵ سال حتی از گل کمتر بهم نگفته بود هروز بامامانمو من جنگ داره واقعا دیگ کم اوردم نامزدمم ی اخلاق بدی دار زود عصبی میشه میزنه ب سیم اخر اونرو من از روی عشق گازش گرفتم عصبی شد مشت زد ب شیشه ماشین اینه جلو شکست شیشه شکست منم انقد از ترس گریه میکردم واقعا دلم خیلی پره از همه من چندین بار ب طلاق فکردم ولی هیشکی پشتم نیس خیلی ببخشید ولی ما رابطه داشتیم باهمبخاطر اون خانوادم نمیزارن جدا شم خیلی دلم پره ازهمه تورخدا کمکم کنید
اما گاهی وقتا گذشت زیاد ادما رو متوقع میکنه با این باید چه کرد؟
واقعا نظر مضخرفی بود خانم سمیه !!!!
چقدر نظرات رو دوست دارم، سمیه جان
گذشت داشته باش عزیزم برای شروع دوباره با همین شوهر هنوز دیر نیست اگه نتونی اینو درست کنی توزندگی بعدی هم قطعا به مشکل برمیخوری زبونتو نگه دار گلم