خودش پسر خوبیه. با فامیلاش چیکار کنم؟
حقیقتش یه مشکلی برام پیش اومده که واقعا نیاز به کمک دارم و در حال حاضر نمیتونم حضوری پیش مشاور برم. میخواستم از شما کمک بگیرم من مربی مهدکودک هستم و تقریبا 3 ماه پیش دایی یکی از شاگردام به خواستگاری من اومد، ولی من گفتم قصد ازدواج ندارم اما مادر و خواهرش خیلی اصرار کردن که حالا همدیگه رو ببینین شاید از هم خوشتون اومد. با اجازه مامانم اونا پسرشونو آوردن مهد و ما همدیگرو دیدیم،خیلی پسر سربه زیری بود،فقط در حین ورود خیلی گذری یه نگاه به من انداخت، ولی یه دل نه صد دل عاشق من شده بود، خواهرش هرروز میومد مهد و با من حرف میزد که منو راضی کنه ولی چون من یه خواهر از خودم بزرگتر دارم میگفتم نه. خلاصه اینکه انقدر اصرار کردن تا اینکه مامان و بابام قبول کردن که بیان خونمون و ببیننش. حقیقتش وقتی که اومدن مامان و بابام خیلی ناراضی نبودن، پسر خوبیه، تو یه شرکت کار میکنه، تقریبا حقوق خوبی داره، خونه، ماشین داره ولی تحصیلاتش دیپلمه و من لیسانس. این برای من اهمیتی نداره چون به نظر من شخصیت انسانها توی مدرکشون نیست. خلاصه اینکه بعد از اینکه اومدن بابام اینا رفتن تحقیق کردن. پسره خودش هیچ مشکلی نداره و خیلی پسر خوب و سربه زیریه. پدرشم مشکلی نداره ولی چندتا عموی ناتنی داره که همه معتاد و قاچاقچی هستن. ولی واقعا خودش هیچ مشکلی نداره،ولی این شده دلیلی که خانوادم مخالفت میکنن،آخه خانواده مادری من خیلی خانواده بزرگ و سرشناسی هستن ما تو یه شهر کوچیک زندگی میکنیم که همه پدربزرگ منو میشناسن چون یه آدم خیر و سرشناس و پولدار بوده،ولی الان مامانم اینا میگن که این خانواده به درد ما نمیخورن و ما خیلی از اونا سرتریم البته اینم بگم که بعد از مراسم خواستگاری تقریبا یه هفته بعدش پسره شماره منو از خواهرش گرفته بود به خیال اینکه جواب ما مثبته و پیام داد میخواست باهم آشنا بشیم،حقیقتش منم همین تصور رو داشتم و جوابشو دادم،الان یه ماهه که ما باهمیم و واقعا پسر خوبیه، سرش به کاره خودشه و با اینکه سن زیادی نداره(27 سالشه) ولی خودش کلی تلاش میکنه و زحمت میکشه که دستش تو جیب خودش باشه،ولی خانوادم به این وصلت راضی نیستن،من به مامانم گفتم که ما باهم در ارتباطیم،ولی گفت که کار اشتباهی کردی و خانواده اونا اصلا به ما نمیخورن، از کارش، از تحصیلاتش، از خانوادش از همه چی ایراد میگیرن و میگن موقعیت تو خیلی خوبه هم از لحاظ خانواده، زیبایی، موقعیت اجتماعی میتونی با خیلی از این بهتر ازدواج کنی؛ از طرف دیگه ما واقعا به هم وابسته شدیم و نمیتونیم از هم دل بکنیم، ناراحتی من از اینه که خودش پسر خوب و با شخصیتیه و داره قربانی کارای عموهاش میشه، من بهش گفتم که بیخیال من بشه و بره دنبال زندگیش ولی قبول نکرد، ازتون خواهش میکنم راهنماییم کنید که بتونم درست تصمیم بگیرم،واقعا کلافه شدم چون دیگه مغزم کار نمیکنه و نمیدونم باید چیکار کنم. لطفا راهنماییم کنید.
پاسخ
با سلام
با توجه به شرایطی که توضیح دادید یکی از شرایط ازدواج برای خانواده شما تناسب فرهنگی و مادی هست. این موضوع از اون جهت قابل توجه هست که فرهنگ محیط و خانواده ای که هر یک از ما در اون زندگی میکنیم در سبک زندگی ما، طرز فکر ما و انتخاب های بعدی ما اثرگذاره. به نظرم شما باید چندین نکته را در نظر بگیرید:
آیا در این مدت در ارتباط با این فرد نشانه ای از اثرگذاری منفی خانواده ایشان بر این فرد دیده اید؟
ارتباطات ایشان چقدر با عموهاشون صمیمی و نزدیکه؟
ایشان به طور کلی فرد تاثیرپذیر و منفعل از اطرافیانشان هستند یا فردی اثرگذار و تغییردهنده محیط یا فردی که انزوا و فاصله رو انتخاب کرده اند؟
در مورد نظر خانواده شما باید بگم که تلاش شما برای اثبات ایشون نه تنها اثرگذار نخواهد بود بلکه در مواردی اثر معکوس ایجاد میکنه.
به همین دلیل بهتره اگر امکان دارد شرایط رابطه این فرد را با خانواده خودتون ایجاد کنید تا در رفت و آمد و ارتباطات خود به خانوده شما اثبات شود و در عمل شناخته شود.
اما نهایتا باید این نکته رو هم اشاره کنم که هر انتخابی به معنای قربانی کردن برخی موارد و انتخاب برخی دیگر است. چنانچه انتخابتون در اثر شناخت و اگاهی با ارزش های شخصی شما منطبقه می تونید بهای نارضایتی خانواده تان رو بدهید و یا اگر ملاک های خانواده بخشی از ملاک های ارزشی شما نیز محسوب میشود بهای کنارگذاشتن این رابطه را بپردازید.