خانواده ام مخالف ازدواج من با فرد مورد علاقه ام هستند
پاسخ: از صحبت شما میشه فهمید که شخصیتی بالغ و رویکردی منطقی و عاقلانه دارید. این بزرگترین مساله ایه که پیش آگهی ازدواج شما رو خوب می کنه. یعنی میشه پیش بینی کرد که شما تو هر شرایط، بهترین تصمیم رو می گیرین و البته دیگه نتیجه این تصمیم ها از اختیار ما خارجه. ما فقط موظفیم چیزی که در توانایی ما هستو انجام بدیم (لایکلف الله نفسا الا وسعها) و بقیه رو باید به خدا بسپریم.
تاکید شما برای اینکه خواستگارتون صادقانه برخورد کنه و چیزی رو پنهان نکنه، کاملا درسته. رویکرد خانواده شما هم رویکرد غیر منطقی ای نیست. بنابراین شاید بهترین کار این باشه که خواستگار شما صبوری به خرج بده و شما هم تلاش کنین که خانواده رو به صورت طبیعی راضی نگه دارین.
نکته ای که هست اینه که شما اطلاعات کمی درباره ایشون ارائه کردین. آیا به ویژگی های شخصیتی ایشون هم توجه کردین؟ آیا صرف نظر از موقعیت شغلی و تحصیلی، به خانواده ایشون، دوستانشون و فضای تربیتی که در اون شخصیتشون شکل گرفته هم توجه کردین؟ چقدر تو این مدت سعی کردین بشناسیدشون؟ و از اون مهم تر، اصولا چقدر از خودتون شناخت دارین؟ می دونین که مهم تر از شناخت طرف مقابل، شناخت خودتونه. اگه ندونین خودتون چطور آدمی هستین و نقاط ضعف و قوت خودتونو نشناسین و ندونین چی خوشحالتون می کنه و چی ناراحت و ...، شناخت طرف مقابل هم فایده چندانی نخواهد داشت.
می خوام تاکید کنم که به هرحال، توجه شما به راضی کردن خانواده تون برای این ازدواج و تامین شرایط مورد قبول اونها، نباید باعث بشه شما از موارد دیگه غافل بشین.
امیدوارم بهترین تصمیمو برای زندگیتون بگیرین. موفق باشین.
برقراری ارتباط مؤثر پایه و اساس دستیابی به یک ازدواج موفق را شکل میدهد که شامل کیفیت رابطه شما با خانواده تان نیز است. بهصورت خصوصی با خانواده خود صحبت کنید و در مورد نامزد تان از آنها نظرخواهی کنید. آنها یک دنیا حرف برایتان دارند که میتوانید بشنوید و از تجربیات آنها در ازدواج خود استفاده کنید. همچنین در هنگام صحبت با خانواده فرصت توضیح دلایل علاقه خود به نامزدتان را پیدا میکنید و از آنها میخواهید که به شما برای ازدواج با این شخص فرصت بیشتری بدهند. به خانواده خود بگویید چقدر نامزد تان ازلحاظ عاطفی و روحی مراقب شماست و در مورد اوقات خوشی که باهم داشتید و اینکه چگونه از شما حمایت میکند با آنها صحبت کنید. تمامی مسائل را برای آنها بازگو کنید و به نگرانی های آنها در مورد این ازدواج پاسخ دهید. این روند شاید دیدگاه منفی و اشتباه آنها را نسبت به نامزدتان تغییر دهد.
ممنونم از وقتی که گذاشتید
لرستان؟ نه مشاورها خیلی کمک میکنن. ببین باید واقع بین باشی. سخته. اما باید راضی بشن خانواده ها. بعدم یه چیزی بگم، عشق بعد ازدواج به وجود میاد. اینایی که قبلشه خیلی حساب نیست. به خدا جدی میگم. من خودم تجربه کردم
نه.شهرستان.خرم آباد.چه کمکی؟مطمئنم که میگه از هم جدا شید
بله.نه نرفتیم.
تهران هستین؟
زود عاشق شدی. از 19 سالگی... با هم رابطه هم داشتین؟ مشاوره رفتین؟ خیلی کمک میکنه هاا.
ولی بخدا من عقلمو از دست دادم.۵سال باهم بودیم
بله متوجه منظورتون هستم
میدونی چی میگم عزیزم؟ منظورم اینه پخته تر فکر کنیم. تازه ماشالا فوق لیسانس هم هستی
سنتون هم زیادنیست عزیزم. چند ساله باهمید؟ یه نصیحت خواهرانه از من داشته باش. هر راهی بجز راه درست، میخوره به دیوار. اگر از راه درستش بهم رسیدید، خوشبختین. اما فرار و خودکشی و اینا ته ش از همین اول معلومه! بعدشم خودت رو بزار جای پدرمادرت. یه عمر زحمت کشیدن، الان حق دارن که راضی شون کنی .و دلشون شاد کنی
که حداقل این درد نداشتن همدیگه از بین بره😢😢😢
خودکشی چیه. ول کن بابا. درست میشه. خودکشی کنید که چی بشه مثلا؟!!!
من ۲۴،ایشونم ۳۱.بخدا فکر خودکشی و فرار هم به سرمون زده
ببین خونواده ت دقیقا چی هست مشکلشون. بعد با خودت رو راست ببین چقدشون قابل حله. راستی چند سالتونه؟
درکت میکنم عزیزم. بیشترمون عاشق شدیم. به نظر من اگه با هم رابطه نداشتین و میتونی یه مدتی منطقی تر باشی که بهتره به نظرم. یعنی رو راست بگم اگه رابطه داشتین و فکر میکنی راه بازگشت نیس یه قصه س، اگه نه، یه قصه دیگه. ولی این رو میدونم که اگه خونواده ها ناراضی باشن، خیلی سخته. حتی اگه بهم برسن دونفر، همیشه زیر ذره بین هستن
حق با شماست،ولی واقعا ما به قول شما عاشق شدیم و تمام.و هیچکسم اینو درک نمیکنه.یه راهنمایی کنید لطفاً ببینم چکار کنیم.اگر راه حلی به دهنتون میرسه.ممنونتون میشم بخدا
خوب سخته تصمیم واقعا. فکر کنم عاشق شدی و دل رو دادی رفته😘. درس که خیلی ملاک نیست. ولی باید ببینی واقعا فهم و درکش به اندازه ای هست که بتونی باهاش کنار بیای. منظورم اینه که خوب تو دانشگاهی بودی و قاعدتا نوع زندگی ت فرق میکنه. اینم همه میدونم که شوهر هم کم پیدا میشه. البته شوهر خوب و مرد زندگی. وگرنه آدم دوزاری که بعد یکسال میزنه زیر همه چیز و طلاق و خیانت، زیاده
من بیکارم.ایشونم شغل آزاد دارند.هفت سال ازم بزرگتره.خانواده میگه غریبه ست و این همه درس خوندی به یه جایی برس.اما من میگم کنار اون.نمیذارن.
سلام عزیزم. همکارین؟ فقط به خاطر مدرکش مخالفن خونواده ت؟ از خودت کوچکتره؟ علت مخالفت چی هست؟
سلام.تو روخدا یکی کمک کنه.عاشق یکیم همو به شدت میخواییم.من فوق لیسانس و پسره دیپلم.ولی باشخصیت و شعور و همه چی.ما نمیتونیم بدون هم.خانواده م ناراضی،حتی راضی نمیشن پسره رو ببینن،به هر دری زدیم نشد.توروخدا کمک کنید
سلام.من با ی پسری ۸ سال هست ک همو میخوایم یجورایی آشناییت فامیلی ب حساب میاد .من گرگانمو اون زاهدان مشکل اینجاس ک دوطرف خانواده ها راضی نیستن برای محل زندگی بابام برای زاهدان راضی نیست.بابای اونم برای گرگان راضی نیست.این مشکل رو چجوری حل کنیم لطفا راهنماییم کنید .
سلام
http://moshaverebama.com/family-disagreement-with-marriage/
ازدواج یکی از تصمیمات مهم شما در طول زندگی است و در این حین، خانواده شما می خواهد عشق و حس حمایت خود را در هنگام آغاز زندگی زناشویی شما ابراز کنند. از سوی دیگر ، از دید خانواده این یک تصمیم مناسب در انتخاب همسر مناسب شما نیست و معتقدند که نامزد شما معیارهای دستیابی به یک ازدواج موفق را ندارد و زندگی شما بعد از ازدواج به طلاق می انجامد.
سلام ایشالا ک بهش میرسی
سلام
سلام، به نظر من اگر همدیگه رو میخاین و شرایط زندگی مشترک رو داری، به راحتی کوتاه نیا
سلام من ۲ساله ی دخترو میخوام ک هم کلاسیمه الانم ترم اخریم..برای اینکه رابطمون پنهونی نباشه من ب ب دخترخانوم گفتم ک بهتره ب خونوادت بگیو منم با پدرم حرف میزنم ک با پدرت حرف بزنه ک ترو واسم نگه دارن تا من بعد خدمت بیام.شرایطمم جوریه ک هیچ مشکلی بابابت سربازی ندارم.چون امریه شرکت نفت گرفتم.الانم هم درس میخونم شبام کار میکنم.شغل دارم.منتها وقتی دختر خانوم ب خونوادش گفت نظر مادرشون ب این بود ک پسره ب دردت نمیخوره.دلیلشم فقط پولهداهکار چیه.خواهش میکنم کمکم کنین.
سلام من ۲ساله ک ی دخترو میخوام و الانم تو دانشگا هم کاس
یکى منو راهنمایى کنه 😔 پسر خونه داره ماشین داره پایان خدمت داره اما چون شغلش مکانیکه خونوازم راضی نمیشن من چطور راضیشون کنم؟
کسی میتونه راهنماییم کنه؟ پسر خونه داره ماشین داره پایان خدمت داره دانشجو هم هست فقط شغل نداره
با سلام دختری هستم 18ساله با پسری 25ساله بسیار با کمالات و منطقی اشنا شده ام 1سال هست باهمیم وکاملا به این نتیجه رسیدیم که انتخابمون واسه ازدواج درسته پدر من از روز اول از رابطمون فهمید و شروع به مخالفت کرد تا سر صحبت باز میشه زود عصبی میشه و میگه نه خودتونم بکشین نه نمیدونم چه کنم هرچقدم میخوام پسرو متقاعد کنم بابام لجبازه و نمیزاره بهم برسیم گوش نمیده میترسم هم واسه خودمون هم از اخلاق بابام
راس میگی سمیه👍
اگه دو نفر عاشق هم باشن به هم میرسن ولی اگه بهم نرسن یکیشون عاشق نبوده😔
مرسى گلم خداروشکرکه یکم اروم شدایشالاهرچى زودتربهم برسین زهراجان
سلام.ممنون بخاطر راهنمایت اما تصمیمون انداختیم عقب تر اما همین کاری که شما گفتی انجام دادم اما فقط پسررو اتفاقی به مامانم نشون دادم یکم نرم تر شده مامانم.بازم ممنون عزیزم .انشالله همه به عشق پاک واقعشون برسن مخصوصن شما فاطمه جان
زهراجان چیکارکردى حرفام بدردت خوردکمکى بهت کردیانه
سلام زهراجان به مادرت بگومن ازهمکلاسیم جداشدم به حرفت گوش دادم بعدازچندروزبامادرت بروبیرون به همکلاسیت هم برنامه ریزى کن که بامادرش بیادهمونجایى که بامادرت هستى مادرش بیادجلوبامادرت صحبت کنه بگه دخترتون پسندیدم واسه پسرم اگه اجازه بدیدخدمت برسیم عزیزم مامانت که پسرروندیده ازکجامیفهمه این پسرهمون همکلاسیته فکرمیکنه مادرپسره تورودیده پسندیده واسه پسرش اولین بارتومراسم خواستگارى پسررومیبینى فقط یه چیزفقط بین خودتون باشه که قضیه چیه حواستون باشه خوب پیش بره ایشالاخوشبخت شى زهراجان به پاى هم پیرشیدواسه منم دعاکن به عشقم برسم التماس دعا
سلام دختری هستم20ساله عاشق پسریم که یکسال ازمن کوچیکتر اما از نظر چهر.درک و فهم به23میخوره جفتمون همکلاسیم رشتمون حقوق اونم خیلی منو دوس داره قصد خواستگاری اومدن داشت اما مامانم فهمید که باهاش درارتباط تلفنیم همکلاسیم گفت حق نداره بیاد کمک کنین که چطوری راضیشون کنم اجازه بدن بیان؟
کسى نیست جواب ماهاروبده اى بابا
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به لطف منومامانم بهزادم ازادشدکلى کریه کردم خواستم شبش خودکشى کنم که مامانمم باهام کریه کردکفت توروخداخودتونکش باشه کمکت میکنم که به عشقت برسى ازدواج کنى خلاصه کفتم باشه جندماه کذشته کارى نکرده فقط میکه صبرکن این صبرکردناامونموبریده دیکه طاقت ندارم نه من نه بهزادداریم دق میکنیم ازدورى هم واسه هم جونمون میدیم اکرمامانم کارى نکردمنوبهزادیافرارمیکنیم یاخودمونومیکشیم لطفاراهنماییم کنیدمامانم میخادوکیل بکیره یجورى شناسنامموازبابام بکیره که ازدواج کنیم اکرخدابخوادکمکم کنیدلطفاسریع جواب بدید
جلوخودم بهزادشاه رکشوزددنیاروسرم خراب شدشبش بردنش دادکاه فرداشم یه دادکاه داشتیم منم بایدمیرفتم خلاصه فرداش شدقاضى ازجفتمون برسیدمنم تودلم کفتم بسه دیکه بایدبجنکم بابابام بهزادکفت اقاى قاضى من جونمم واسش میدم این دختردنیاى منه منم کفتم واسش میمیرم اون زندکى منه عاشقى کناه نیست قاضى کفت دست بندشوبازکنیدبهزادازاده جرمشون عاشقیه ایناخیلى هم دیکه رومیخان قاضى به بابام کفت توحق ندارى جلوشون بکیرى ایناعاشقن بابام صداش دراومدقاضى کفت حرف بزنى میندازمت زندان مارفتیم دیدیم خالم اینااومدن بابابامم هستن میخواستن نظرمنوعوض کنن ازاین ازدواج ولى من کوش نمیدادم
قبل ازاینکه بابام خونه مامانم بلدباشه من یه مدتى بابهزادبدرش زندکى میکردم شادخوشبخت ترین ادم روى زمین بودم خیلى بهم وابسته شدیم منوبهزادباباش اصلابدون هم نمیتونیم زندکى کنیم یکیمون نباشیم مریض میشیم دق میکنم بعدازمدتى بهزادزنکزدبابام منوازش خواستکارى کرداماهزاران باربابام بدون که ازمن نظرموببرسه میکفت نه اماهزاران باربهزادبه خواستکاریم امداماجوابش عوض نشدتااینکه یک شب اومدجلومون ماروبردخونش یواشکى کوشیموشناسناممودزدیدازتوى کیفم بهزادزنکزدبودبه کوشیم دیدم کوشیم نیست فهمیدم بابام برداشته جواب داده داره به بهزادفوش میده همون شب انداختش زندان
من١٧سالمه بایک بسر٢٧ساله اشناشدم ازاولش قرارمون ازدواج بودبهم علاقه شدیدى داریم باباش مادرش همشون منوبه عنوان دخترشون وعروسشون قبول دارن مامان بابام میخان جداشن ومامانم خونه جداکانه داره منوداداشم مامانم باهم زندکى میکنیم
بابام روزکارموسیاه کرده روزکارمامانمم همینطور
توروخداکمک کنیدبه کمکتون نیازدارم
لطفا کمکم کنید
سلام من دختر ٢٩ ساله هستم .از ٨ سال قبل با پسری که همسن خودم هست اشنا شدم ،ایشون پسر سالم با شخصیت و با شعور و فهمیده ای هستن،من بعد از ١ سال که با ایشون رابطه داشتم تصمیم گرفتم ازدواج کنم،اون موقع من در رشته پزشکی درس میخوندم و ایشون در رشته کشاورزی،در حال حاضر که من فارغ التحصیل شدم و ایشون هم فوق لیسانس گرفتن و سرباز هستن این تصمیمم رو از ٢ سال قبل با پدر و مادرم در میون گذاشتم و با مخالفت شدید خانواده مواجه شدم،خانوادم با ایشون شدیدا مخالف هستن چون مدرک تحصیلیمون با هم فرق داره و میگن که اون خیلی پایینتر ار منه و خجالت میکشن جلوی فامیل که همچین ازدواجی صورت بگیره و اینکه ایشون هنوز سرباز هستن و توی یه اداره امریه دارن که تو یه شهرستان کوچیکه، میگن کارش واسه بعد سربازی مشخص نیست ممکنه سربازیش که تموم بشه بیکار بشه ومن مجبور باشم که برای در اوردن خرج زندگی تنهایی کار کنم، در حالیکه از شناختی که من از ایشون دارم ادم فعال و سالمی هستن و مطمئنم که حتما یه کاری پیدا میکنن به هر حال این موضوع باعث اختلاف و دعوای من و خانوادم شده و نه من میتونم اونا رو قانع کنم و نه اونا میتونن منو از انتخابم پشیمون کنن فقط دعوا و سر و صدا و قهر