بعد از عقد، پشیمان شده ام
من دختری 24 ساله هستم که چند ماه پیش به آقای 28 ساله ای معرفی شدم و خیلی سنتی بعد از 3 هفته نامزدی، عقد کردیم. من همون هفته اول بعد عقد متوجه شدم این آقا و خانواده اش اونی نبودند که من میخواستم. کم کم ناسازگاری های هردومون شروع شد و در عرض این 4 ماه عقد بیش از 4 دعوای بد داشتیم که بزرگترها وساطت کردند ایشون خیلی مغرورند و اصلا نمیخوان زن و عواطف زنونه رو درک کنند تنها چیزی که من فهمیدم و برای این آقا مهم بوده کار و پولش بوده گرچه هیچ خرجی هم در این مدت برای من نکردند و دائم گفتند دستم خالیه. مشکل دیگه اینکه این آقا در دوران نامزدی خوردند زمین و حس جنسیشون مشکل پیدا کرد که با دارو مشکلشون حل شد و نسبت به اوایل عقد سردیشون بهتر شده اما نه آنچنان که من از مردای تازه عقد کرده دیدم. این برای من جالبه که این آقا حتی برا نیاز جنسیشون هم حاضر نیست منو ببینه. من اگه بهشون بگم بیان منو ببینند یا ببرند خونشون میان اما اگه نگم نمیان.
بحث و دعوا زیاد داریم. شبی نیست که به این فکر نکنم که چه انتخابهای بهتری میتونستم داشته باشم و انتخاب نکردم. هیچ وقت دوست نداشتم حسرت گذشته رو بخورم اما 4 ماهه کارم همینه بیش از اندازه لاغر و رنگ پریده شدم موهام در حال سفید شدنه. 1 ماه هم هست رفتم پیش متخصص اعصاب و قرص ضد افسردگی می خورم اما فرق خاصی نکردم.
خانواده ام مخالف 100 درصد این هستند که من جدا بشم گرچه من همون هفته اول گفتم ما نمیسازیم باهم. الان ترسم اینه عروسی کنم و نتونم باهاش کنار بیام و اون موقعه جدایی خیلی بدتره.
منکر اینم نمیشم که وقتی باهاشم کمتر غصه میخورم و یادم نمیاد که چقدر میتونستم بهتر انتخاب کنم اما موندم چیکار کنم کار هر شبم گریه است و با گریه خوابیدن. انتظارم از ازدواج چیز دیگه ای بود.
شما راهنماییم کنید ادامه بدم یا نه؟
پاسخ
سلام
تنها نکته ای که می توانم به شما بگویم این است: باارزش ترین چیزی که ما در این دنیا داریم، عمر ماست.
ثروتی که هر روز که می گذرد دارد از آن کم می شود و هرگز هم جایگزینی ندارد. در ازدواج، شما عمرتان را معامله می کنید. یعنی ازدواج مهم ترین قراردادی است که در زندگی می بندید.
چطور وقتی می خواهید خانه یا ماشین بخرید هزار جور تحقیق میکنید. یا حتی وقتی می خواهید یک لباس بخرید. آنجا فقط برای خرج کردن مقداری پول که در مقایسه با عمرتان هیچ ارزشی ندارد و قابل جایگزینی هم هست، کلی وسواس به خرج میدهید و به حرف هیچ کس هم گوش نمی کنید و چیزی که خودتان دوست دارید را می خرید.
حالا به نظر خود شما برای قراردادی مثل ازدواج چقدر باید وسواس به خرج داد؟ یا اگر اشتباهی در این قرارداد شده، برای جبرانش چقدر باید انرژی صرف کرد؟
امیدوارم پاسخ اولیه ای به سوالتان داده باشم.
سوالات دیگرتان را هم در کلینیک نوعروس بپرسید. همکاران و متخصصان ما، بیشترین تلاش را میکنند تا به شما کمک کنند.
عزیزم منم ب سرنوشت شما دچار شدم بعد 1 سال زندگی مشترک رفتم دادسرا درخواست طلاق دادم بعد 3سال تونستم جدا شم بدونی ک بتونم ازش مهریه بگیرم قانون پشت مرداست
ازش جدا شو ازدواجم کنی بی فایده است
پیشگویی تضمینی در واتساپ09389750153
ولی توی فکرش بود تا اینکه با کلی مشاوره اون خانم مطلقه رو از ذهنش بیرون کرد و الان دیگه اون خانم مطلقه جایی تو زندگیمون نداره ولی واقعا این جریان منو داغون کرد. پس دختر ها و پسرها اگر کس دیگر رو دوست دارین یا تو ذهنت نه جوون مردم رو بدبخت نکنید. گر چه شوهرم به من برگشته و سمت هیچ زنی نمیره ولی اعتماد کردن خیلی سخته. حالا بالاخره با این هم کنار اومدم و گذشت. مساله بعدی بیکاری شوهرم بودکه هنوز بعد چند سال از ازدواج نتونسته خرج یک ماه زندگی رو بده یا بیکار بوده یا کم درآمد ولی من نه به خانواده ام گفتم نه به خانواده اش. ولی هر دو خانواده میدونستند که عمده خرج زندگی رو من میدم. که عمده خرج زندکی نبود کل خرج زندگی. شوهرم هم بگم اخلاقش خوبه نه. معتاد و دست به زن اهل فحش و اینا نیست که البته اینا وظیفه هر مرد و زنیه لطف نیست ولی خیلی لوسه. مدام قعر میکنه، کوچکترین کوچکترین انتقاد به خانواده اش رو نمیپذیره. در صورتی که تحصیلات و شغل و فرهنگ و سواد عمومی و آگاهی و اوضاع مالی خانواده اش خیلی خیلی از من پایین تره. کاری با ظاهر ندارم. الان هم حامله ام. تا حالاها تو این دوران چندین بار به خاطر مسائل کوچیک و پیش پا افتاده باهام قهر کرده. جویای احوال مادر و خواهراش هست. صبح تا شب قربون صدقه خواهر زاده هاش میره. فقط وقتی که روی کوکه قربون صدقه بچه توی شکم من میره. وقتایی که قهره احوال خانواده اش رو میپرسه ولی از من و بچه اش هیچی. احساس میکنم اونا براش در اولویت هستن.حتی شوهرم یه مدت پیش متخصص مغز و اعصاب هم میرفت و قرص استفاده میکرد. . از اول از ازدواجم پشیمون بودم علی رغم اینکه دوسش هم داشتم ولی حاضر به جدایی بودم و خانواده ام مخالف بودن. یک زن فوق العاده مستقل و مدرنی هستم ولی پاسوز سنت های مسخره ایرانی شدم. الان فقط دلم برای بچه توی شکمم میسوزه. دلم نمیخواد زیر دست شوهرم یا خانواده اش روانی و بد تربیت بشه
سلام. چرا جوون ها آنقدر ظاهرا گرا و از نظر فکر کم سطح شدند، اینکه زنم یا شوهرم از من زیباتر نیست، اصلا دلیل خوبی نیست، اینکه نیاید از نامزدتان زده شدیدن اصلا منطقی نیست. به قول یه مشاوری فکر کردین بیرون دایره چه خبره. من خودم ۲۹ سالگی ازدواج کردم، بعد از عقدم پشیمون شدم البته از نامزدی هم ۱۰۰ درصد راضی نبودم از همون ابتدا به خانواده ام گفتم ولی قبول نکردن. دلیلم چهره یا وضعیت مالی یا خانواده اش یا ... نبود. شوهرم با یه دختر مطلقه در رابطه بود و به من هیچ حس عاطفی و جنسی نداشت. متاسفانه هیچ کس حق رو به من نمیداد. زود هم سر خونه زندگی رفتیم. بعد از چند ماه رابطه اش رو با اون خانم مطلقه قطع کرد
سلام کاش میشد بگین الان چطورین راضی این .من ۵ روزه عقد کردم و ب شدت پشیمونم ب طلاق فک میکنم همش
سلام. دوست عزیز من هم کاملا مشکل شما را دارم. دوست دارم بدونم اللن که ۵ سال از این ماجرایی که تعریف کردید می گذره، چه اتفاقی افتاده. شما چه راهی رو در پیش گرفتید. آیا الات مشکلتون حل شده یا نه. آیا الان احساس رضایت دارید یا پشیمانی. اگر لطف کنید بگید واقعا کمک بزرگی به من می کنید
دوست عزیز
بعد از لحاظ احساساتم یکم مشکل داشت کلی باهاش صحبت کردم تا تونستم راهش بیارم .ازلحاظ احساسی و عاطفی خیلی مشکل داشت ولی خیلی بهتر شد .بعد فقط همون یه روز بهم زنگ زد و درگه بهم زنگ و پیامی نداد نزد
سلام دوستان وقتتون بخیر . یه مشاوره یه راهنمایی میخواستم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید . من و خانومم ۵ماهه نامزدیم و میخواستیم که برج ۱۰ عقد کنیم ولی بخاطر کرونا نشد و خانواده عروس میگفتن که باید باید تو خونه باشه و مامحضرنماییم اگه نمیتونی ماخودمون هزینشو نیدیم و سفره عقد میاریم خونمون .پدربنده گفت که توابن شرایط هیچ کس خونه نمیتونه بیاد اگه خونه دوسدارین باشه و با شرافتمندانه پس نگه داریم به ایام عید که همه ام بتونن بیان . بعد با اینکه بهترین طلا و جواهر و ... رو براخانومم گرفتم و هیچ چیزی براشون کم نذاشتم .بعد از شنیدن این ماجرا زنگ زد و بهم گفت که من دیگه نمیتونم ادامه بدم و تموم . بعد از این صحبتش من واقن دلم شکست و دقیق ۱ساعت بفد تا شب نزدیک ۴۰ تا تماس بی پاسخ ازخودشو و خانوادش داشتم و گفتن که غلط کرده گفته . بعد فقط یه پیام عذرخواهی فرستاد گفت که بخاطرحرفم معذرت میخوام . نه عزیزمی نه عشقمی نه ... هیچی یه جمله خشک و خالی . اقا ایا واقن میشه با همچین ادمی زندگی کرد ؟؟
ب
اینوبگم ازاین بابت میگم خسیه چون نوع رفتارش فهمیدم کلا توی این چندسال ایشون فقط چهارتیکه لباس دارن طوری که یه لباسش لکه لکه گرفته ولی بازمیپوشه وکفش های دوران سربازیشو پاره شده وکفشی دیگه نداره وضعشم خوبه ولی دلش نمیادپول بده ..متاستفانه من میدونستم خانوادش خسیسن توری که مجردبودم مادرش میگفت ایشون برای خودش لباس نمیخره الکی مول نمیده جمع کنه تشویقش میکردن .
سلام منم همسرم بی احساسه وبه شدت کم توجه ..قبل عقدوقتی رفتیم آزمایش بدیم پوله آزمایش روخودم برای خودمودادم ..موقع آزمایش خون رنگم پریدایشون هیچی نخریدن برام..من به پدرومادرم گفتم این آدم ماله من نیست ..ماپسرعمودخترعموهستیم خانواده همسرم به شدت خسیس هستندوهمسرم هم همین طور اوایل منوچندبارفقط میبرد دوربزنیم توی خیابون فوقش توی راه یه بستنی دوهزاری میگرفت ..به شدت خجالتی وکم رووکم حرفه اصلاحرف نمیزنه ساعت هاهم بشینی چیزی نمیگه توی جمع هم همین طور دیگران میگن میخندن ولی هیچ واکنشی نشون نمیده ..یه بارنشده دستموبگیره اصلا خیلی بی احساسه توری که خانوادش میگن چراساکتی حرف نمیزنی ..من همش باهاش حرف میزنم سعی میکنم سوالای بیخودیه کلمه ای نپرسم ولی وقتی حرف میزنم به شدت پاسخ های کوتاه میده..خیلی هم فراموش کاره وبیخیال ..اصلامسئولیت نداره خوب وبدرونمیتونه تشخیص بده خانوادش بهش میگن ..چیزی ازازدواج نمیدونه فقط فک میکنه به نظرم رابطه جنسی حله..برام تولدنگرفت ولی من براش گرفتم یه تشکرخشک خالی هم نکرد ..من الان عقدنامزدی هستم آزمایش ژنتیک نگرفت گفت پول ندارم درصورتی که داشت..به شدت بدحسابه به یکی بدهکارباشه طرف رواذیت میکنه طوری که دیگه خوده طرف میگه به من بدهکاری..بهشم برمیخوره ولی وقتی یکی ازش طلب داشته باشه فوری امون نمیده سروقتش بیادمیره ازش میگیره..یکی بهش چیزی تعارف میکنه فرق تعارف رونمیدونه میگیره واصلانمیدونه بایدبگه پولش چقدرمیشه ..اصلاتوی این شش ماه به من زنگ نزده حالم روبپرسه فقط چندبارکارداشته یاتازگیازنگ میزنه بیاخونمون به چندثانیه نمیرسه قطع میکنه ..خیلی هم بچگانه فکرمیکنه یه چیزی بهش بگی یه جوردیگه میگیره ..تاالان هیچی برای من نگرفته ..دیگه نمیتونم واقعاهرشب به طلاق فکرمیکنم ..خانوادش ازمن توقع جهازآنچنانی دارن ولی خودشون طلانگرفتن ودنباله جهاز ارزون ..دیگه خستم واقعا ..ازبیتوجهی همه ی اطرافم میگن چراشوهرت حرف نمیزنه ..دیگه نمیدونم چیکارکنم
مشاوره ام رفتیم ولی درست نشد
سلام من ۱۶سالمه و سه ساله که نامزدم یعنی ۱۳سالگی من بعد از عقد پشیمون شدم به خانوادم گفتم ولی اونا گفتن درست میشه من بعد از عقد فهمیدم که برای این مسعولیت بزرگ خیلی کوچیکم و نمیتونم ب عهده بگیرم این بارو الانم به یه اختلاف بزرگ خوردیم او اون هی دارع محدودم میکنه اینم بگم اون اقا ۲۹سالشه خیلی به حرف مادرش گوش میکنه خاهش میکنم کمکم کنید
سلام عزیزان مطالب را کم و بیش خواندم و ب منم احساس بدی دست داد. اما نکاتی را میگم: بنده هم آقاهستم و طلاق توافقی گرفتیم. روزِ بعد طلاق احساسِ آزادیِ فوق العاده ای داشتم پس از حدود دوسال با دیگری (ک توجه کردم خصوصیات قبلی و مشکلات را نداشته باشد، نامزد کردم) اما مشکلات دیگری داشت در حدی ک شب عقد، او بهم زد. در این مدت فهمیده ام: -هرکسی مشکلاتی دارد این بینش ما به زندگیست ک سازگارمان میکند یا خیر. اینکه آیا نقاط مثبت را میبینیم اینکه شاکریم یا خیر. اینکه اهل مقایسه ایم یاخیر اینکه بیشتر از اصلاحِ طرف فکر اصلاح خودمان هستیم یا خیر؟ آیا ب این فکرمیکنیم ک پس خدا منِ بد را چطور تحمل میکند؟ ب اینکه مشکلات، من را میسازد و این منم ک باید قویتر شوم....
مشاوره رفتیم یه مدت درست شد ولی همه حرفاش دروغ بود خانوادش بشدت دخالت میکردن من متوجه شدم بچه نته ست متوجه شدم یه آدم بی عرضه ست که نمیتونه بدون حرف خانوادش تصمیم بگیره من خیلی اعصابم داغون شد شبا بیدار میمونم نمیتونم بخوابم 10کیلو کم کردم همین امروزم بهش اس دادم بیا تموم کنیم اون با اینکه ذره ای بهم علاقه نداره میگه نه چون میخواد عذابم بده حتی مهریمم اجرا گذاشتم فقط و فقط گمشه از زندگیم بیرون ولی هیچی ب هیچی انگار اتفاقی نیوفتاده گوشیشو خاموش کرده واای که بخاطرش دیوونه دارم میشم کاش هیچ وقت بهش بله نمیگفتم کاش بخاطر ترس از آبرو این همه با۶اش نمیموندم همون هفته اول که متوجه شدم درجا طلاق میگرفتم
خیلی سعی کردم
من دارم جدا میشم
سلام دقیقا مشکل تو مشکل منه من کم اوردم بریدم دکتر رفتم مشاوره رفتم ولی هیچ فایده نداشت اگر ادمه بدیم در اینده جدایی نصیبمون میشه الانم ترس از حرف دهن مردم فامیل داره ازارم میده
دوستان از نامزدم متنفرم پنجاه روزه عقد موقت کردیم ده روز دیگه تمام میشه باید عقد دام کنیم حالم ازش بهم میخوره چون مراسم خاستگاری سنتی بوده من دارم میگم جدا بشیم اون ول کن نی میگه پایی ابروم وسطه ولی من حتی حاضر نیستم بهش دست بدم لطفا راهنمایی کنید انگار تو جهنم گیر افتادم انگار فشار قبر دارم تحمل میکنم تو یه شهر هم هستیم همه همدیگر میشناسن
سلام دوستان
وای چه سخت😔خیلی سخته نتونی تحمل کنی
من با همسرم ۳سال دوست بودیم اما خانوادم سخت گیر بود زیاد همدیگرو نمیدیدیم مثلا ماهی یک بار فقط در حد تلفن بودیم بخاطر همین زیاد همدیگرو نشناختیم به دلمون نگاه کردیم و باهم عقد کردیم الان یک ساله عقدیم مدام دعوا داریم خسته شدم خسسسسسته خودم ۲۱سالمه همسرم ۲۵هردمونم سید هستیم ....همش میگم برگردم عقب هیچ وقت باهاش ازدواج نمیکنم آخه چه گناهی دارم من خیلی حرفا بهم میزنه شاید درست بعضی وقتا هم من مقصر باشم اما خیلی با حرفاش اذیتم میکنه دیگه دوسش نداررررررم کاری کرده که خیلی فکرا به سرم زده ای خدا کمکم کنید خستم خسسسسته
واقعا بعضی مردا و زنا پیش خودشون چی فکر می کنن خودشون فقط فرشته ان بقیه ادم هم نیستن؟ همه ادما خوبی دارن و بدی بفهمین اینو
با سلام من دوماهه عقد کردم سنتی ولی علاقه ای ب همسرم ندارم چیکارکنم؟ فک میکردم درست میشه ولی بد تر شد همش دعوا داریم مشکلمون همه چیزه همه از خانواده ها گرفته تا پول نمیدونم چیکار کنم حسی بهش ندارم حتی ب طلاقم فکر کردم
باسلام لطفا ب من کمک کنین
با سلام ممنونم از نظراتی ک نوشتین ولی اگر نظرات رو بخونین ب این نتیجه میرسیم ک خانم ها اکثرا بعد عقد فک میکنن خروس همسایه غازه ن بابا ببینید مردی ک شما دارین ازش پشیمون میشین بی هیچ مورد خاصی،اون طرف یکی دیگه داره بخاطر همون مرد از شوهر خودش سرد میشه پس نتیجه میگیریم چشمتونو درویش کنید و محکم ب زندگیتون بچسبین و مردتونو بسازین دنبال حاضر خوری نباشین
سلام من ۲۳سالمه وخانومم۱۷سالشه ۲سال نامزدبودیم بعدازیک ماه ک عقدک،دیم حرف ازطلاق زدگفتم چرا؟گفت بعدازااین دوسال ویک ماه هیچ حسی نسبت بهت پیدانکردم من دوسش داشتم عاشقش بودم گفتم طلاق ب هیچ وجه دیگه نشنوم الان مهریشواجراگذاشته وباهام مث نامحرم های توخیابون رفتارمیکنه من میترسیم اگه ازدواج کنم اوضاع بدتربشه نمیدونم چی کارکنم فعلارفتم شکایت کردم برای تمکین
خب جدا بشین ک ن شما غصه بخوری ن اون دختر طفلکی
تو رو خدا کمکم کنید زندگیم داره نابود میشه
سلام خدمت دوستان من ۲۷ سالمه و مجرد هستم یه سالی میشه که با یه خانومی ک ۷ سال ازم کوچیکتره و طلاق گرفته در ارتباطم و قرار شده که عقد کنیم ولی خانواده من با افکار قدیمی پیش میرن وهزار دلیل میارن ک ب درد ما نمیخوره و چرا طلاق گرفته و از این حرفا حتی اطرافیانم و دوستام یه نفر نیست بهم موج موبت بده همه بد میگن و منو پشیمون کردن ولی من واقعا دوسش دارم و عاشقش هستن طوری شده ک دیگه میخام با هم فرار کنیم ولی میترسم از حرف اینو اون ک فردا چی میکن و هزار تا فکرای منفی میاد سمت مغزم تو رو خدا کمکم کنید چیزی بگید ک بتونم ی کاری بکنم زندگیمو با این خانوم میبینم ولی ....مشاوره بدید ممنون
سلام . من پسری ۳۳ ساله هستم که با توجه به اصرار خانواده و تعریفهایشان به خواستگاری رفتم و موقع دیدن طرفم متوجه شدم اصلا ظاهرش رو دوست ندارم ولی بخاطر خانواده و ناراحت نشدن اطرافیان بزرگترین اشتباه عمرم رو کردم و بلافاصله عقد کردم که الان با وحود گذشت دو سال از عقد هیچ رغبتی برای زندگی و زنده بودن ندارم و همش حصرت میخورم کاش همون لحظه گفته بودم نمیخوام .البته همه چیزش عالیه با ایمان با خانواده و قانع میباشد ولی من خواسته م از خدا و زندگی این ظاهر نبود . روزی صدبار آرزوی مردن میکنم و اگر بخاطر ناراحتی خانوادم نبود همین الان خودم رو راحت میکردم . خواهشا کسی که ظاهر طرفش رو پسند نکرد اشتباه من رو نکنه و با حرف دیگران پیش بره به امید اینکه معجزه شه و ازش خوشش بیاد که بزرگترین ظلم در حق خودشه . یک پایان تلخ بهتر از تلخی بی پایان میباشد
سلام . من پسری هستم که با توجه به اصرار و درخواست پدر و مادرم اقدام به زنگ رفتن به مودم
سلام
سلام.من دختر۲۴ساله ودبیر آموزش وپرورشم.باپسری۳۱ساله عقد کردم که دیپلم هستش خودم لیسانسم.ایشون شغل آزادن؛نمیدونم چرا بعد از یه مدت که از عقدم گذشت به ایشون بی علاقه شدم؛قبلا۲سال باآقایی دوست بودم وخیلی میخواستمش وچون باهم قهر بودیم تو این مدت از لجبازی ازدواج کردم ولی بعدا بهم پیام داد که دوستم داره چرا صبر نکردم تاباهام ازدواج کنه؛الان همش اون شخص توذهنمه وآه وافسوس میخورم وهمسرمو باهاش مقایسه میکنم.دارم دیوانه میشم. چکار کنم تا بتونم به همسرم علاقمند بشم بعضا بفکر جدایی هم میفتم فقط از سر ترحم با همسرم هستم وعلاقه خاصی بهش ندارم. بخدا دارم دیونه میشم کمکم کنید.توروخدا راهنمایی کنید. چکار کنم
منم ۳ناهه عقدم خیلی پشیمونم
سلام، عزیزم اینقدر تو متنت غم بود اشکم در اومد
دقیقا. رابطه های قبل ازدواج فقط وقت تلف کردنه. عشق واقعی بعد از ازدواجه
سلام دوستان چرا اینقدانرژیمنفی دارین؟اول پیشنهاد میکنم حتماااافیلم سینمایی شماره۱۷سهیلا رو ببینین.یکم قدر زندگیمشترکتون رومیدونیین.منیبار بای آدم اشتباهینامزد کردم اینقد خدا دوسمداشت کخود ب خود خورد بهم الانفکرشو میکنم کخورده بهم سجده شکر بجا میارم. بعداز اون اتفاق من افسرده شدم اون زمان فکر میکردم چرا خورد بهم الان میفهمم خدچقددوسم داره.بعد دوسال با ی ادم خیلی خوبعقد کردم الان از همه چی راضی ام خداروشکر .من اوایل فقط دوسشداشتم اما بعد ازعقد عاشقش شدم واقعا عشق بعد ازدواج ی چیزدیگست چونشما با دیدن همه ی اخلاق واقعیش تو همه ی شرایط عاشقش میشین. عشق قبل ازدواجب نظرم خوبنیست چون تو عاشق اون لحظه های کوتاه و خوبی ک باهاش داشتی میشی تو ک ۲۴ساعته باهاش نیستی همیشه مرتبو اتو کشیده دیدیش همیشه سالم وسلامت وبا اخلاق خوب...پس سعی کنین یکیو انتخاب کنین ک بعد از ازدواج عاشقش شین باین میگن عشق واقعی ن عشق کور کورانه.امیدوارم همتون حس خوب بیاد تو قلبتون حس پشیمونی نکنین.اون فیلم حتمااااااا نگاه کنین
البته مال دوس دختر داشتنم هس. زن یه جوریه که آدم خسته میشه ازش، وقتی دوس دختر داشته باشی، طعمهای مختلف و اینا. میفهمی منظورمو که. حالا دوروس میشه کم کم/
داداش تو که معلومه دوس دختر داشتی! تو دیگه چرا گول خوردی!؟
بله دقیقا
جان مادرتون سنتی ازدواج نکنید مخصوصا مذهبی.فقط یه گردی صورت میبینی و بعد محرمیت وقتی همو دیدین و باب میلت نبود دیگه ترس از آبروریزی و دلسوزی نمیزاره بهم بزنی و تا آخر عمر باید حسرت بخوری.۳۵ سالمه دارم تجربمو میگم بهتون.بعد اشنایی ازهر طریقی زیاد باهم بگردید.همبستر بشید اصلا ببینید بوی بدن همو میتونید تحمل کنید؟؟؟؟بقران خدا راضی تره از اینکه همو بپسندید و تا اخر عمر به هم وفادار بمونید و از هم لذت ببرید تا اینکه بعد محرمیت ببینید ازهم متنفرید.یه مطلب خوندم نوشته بود بزرگترین جنایت اینه که برای یه معتاد زن بگیری که ترک کنه.ازدواج کردن بگی بچه بیاری درست میشه.و حکایت من که همه میگن نترس برو جلو درست میشه بعدا از هم خوشتون میاد.الان سنتی رفتم جلو ولی تازه میفهمم گوه دوست دختر قبلیامو باید میمالیدم به چشمام
کاملا موافقم باهاتون. دقیقا همینه. منم همینطور بودم
بچه ها خیلی ها بعد ازدواج پشیمون میشن و شما تنها نیستید. به نظر من تو این شرایط باید تا حدی به رابطه فرصت داد. البته ی جاهایی هم خیلی نباید صبر کرد مثلا وقتی طرف دست بزن داره اصلا قابل تحمل نیست و موندن تو رابطه بی احترامی به خودمونه. اول از همه بدونید که نباید حتما همه چی ایده آل باشه، گاهی دید ما به موضوع اشتباهه و طرفمون آدم مناسبی هست و کافیه از خودمون شروع کنیم. من خودم شوهرم رو دوست نداشتم و توجهی که میخواستم رو اصلا از همسرم نمیگرفتم و هزار نارضایتی دیگه و کاملا پشیمون بودم. بعد از مدتی افسردگی تصمیم گرفتم از خودم شروع کنم و واقعا تأثیر داشت. الآن خیلی حسم بهش بهتره اما هنوز راه داره و دارم سعیم رو میکنم و امیدوارم ی روز عاشقش بشم. سفره دلتون رو همه جا باز نکنید چون نظرات دیگران بیشتر آدم رو گیج میکنه اما از ی نفر که قبولش دارید کمک بگیرید مثلا ی مشاور یا ی دوست خیلی عاقل که من خدا رو شکر ی دوست خوب کمکم کرد و دیدم رو عوض کرد. با خودم قرار گذاشتم که سعیم رو بکنم و اگر نشد گزینه طلاق همیشه روی میز هست. اینم بدونید که درست کردن رابطه ای که توش هستین گاهی خیلی بهتر از شروع کردن ی رابطه جدید هست که به نظر خیلی هم ایده آل میاد. موفق باشید دوستان😊
سلام دوست عزیز با این حرفت کاملا مخالفم چون اکثریت پرونده های مربوط به طلاق توی دادگستری مربوط به عشق های خیابونی ومجازی میشه که دختر وپسر قبل از ازدواج باهم دوس بودن خیلی هم به هم علاقه داشتن اما بعد از ازدواج سوءظن هاشون نسبت به همدیگه شروع میشه به خاطر خیانتشون به همدیگس اگه تو منظورتآشنایی قبل ازازدواج که دوران نامزدی واسه همینه اگه به تیپ هم خوردن که مبارکه اگه نه هم که اونارو بخیر ماروبه سلامت
درضمن اگه برات زحمتی نیست دارو هاتو همراه با دوزش لیست کن ببینم چطور داروهایی یه که تاثیری روت نداشته!البته به وضعیتت هم مربوط میشه
سلام دوست من.به نظرمن توخودت یه جورایی بهش وابسته شدی وقتی پیششی به دور از هر دعوایی کنارش احساس آرامش میکنی وحسرت گذشته رو کمتر میخوری از اونجایی که برخورداری زن وشوهراز آرامش روان وآسودگی خاطر،مطلوب ترین بستر رو برای اعتلای وجودوشکفتن همه قابلیت هاونیل به احساس خودشکوفایی وفلاح فراهم می کنه. تو میتونی زاویه دیدت رو نسبت بهش عوض کنی وباهاش خیلی منطقی درباره همه اینایی که گفتیصحبت بکنی وببینی نظر اون چیه البته قبلش همه اینایی رو که گفتیروی یه کاغذ بنویس وعلت اتفاق افتادن هرکدوم ازاین موارد رو برای خودت روشن کن
منم مثل شما هستم
سلام جانم منم اوایل دلهره داشتم حتی بهش شک هم میکردمو دائم بحث الکی داشتیم ولی بعد عروسی فهمیدم کاملا اشتباه میکردم الانم خیلی خوشبختم فقط زندگیتو بکن به حرف هیچ کس هم گوش نده
عزیزم حق داری که همسر زیبایی داشته باشی، اما این همه خوبی که همسرت داره، خیلی ها ندارن. چند سالت هست؟ مواردی که گفتی خیلی نکات مثبتی هستند که کمتر مردی یکجا داره. ضمنا اگر از نظر ظاهری از همسرت سر هستی، بهت وفادار میمونه. مرد خوشگل بدرد نمیخوره. وفادار و زن دوست خوبه
چی شد ازدواج کردی
اینقدر از نامزدم بدم میاد عکساشو نگاه میکنم حالم بهم میخوره همین الان داره بعد چند روز میاد ببینمش بخدا گریه ام گرفته
من از اینکه تو خیابون کنار نامزدم راه برم خیلی خجالت میکشم . خودم از اون خیلی بهترم . ولی به خاطر شرایط خانوادگی (مادر و پدرم فوت شدن ) مجبور شدم خواستگارم و انتخاب کنم . خیلی پشیمونم کاش بخوابم صبح بیدار نشم . میگم خدایا تو که پدر و مادرم خیلی زود از من گرفتی حداقل کاش کسی میومد کنارم که کمی بتونم از زندگیم لذت ببرم . 😑
من شش ماهه با اقایی که یکسال باهاشون دوس بودم عقد کردم. سه ماه هم نامزد بودیم. خیلی اخلاقایی دیدم ک اصلا باورم نمیشه این همونیه ک تو دوستی بود. اما این انتخاب خودم بوده. مردم و خانوادم ک مسخره ی من نیستن ک با یه تصمیم غلط من بخان پای من بسوزن. خانومای عزیز انقد توقعتون بالا نباشه. خودتون خاستید خودتون کردید خودتون روز اول چشم داشتید دیدید و پسندیدید. حالا درست نیس با ابروی دوتا خانواده بازی کنید.
سلام دوستان من همه ی نظرات شما عزیزان رو خوندم واقعا دلم گرفت و افسوس خوردم ...چرا با زندگی خودتون این کارو میکنید ؟؟ مگه چند بار قراره زندگی کنید که خودتون رو تو این شرایط قرار میدید لطفااا هر کدومتون که حس میکنید اشتباهرکردید هر جااای رابطه که هستید یه راه حلی پیدا کنید ... لطفا قبل شروع رابطه مخصوصا رابطه جدی مثل عقد و ازدواج خوب و کامل طرفتون رو بشناسید ... انشاا... مشکلات همه حل بشه و تا آخر عمر کنار کسی که لایقش هستن باشن 🌼🌼🌼
سلام من 24 سالمه و نامزدم 25 ما یک سال دوست بودیم من از همون اول میدونستم ادم عصبیی هست و چون دوستش داشتم باهاش کنار میومدم الان سه ماه هست نامزد شدیم و صیغه محرمیت خوندیم و با هم رابطه داریم من دوسش دارم اونم دوسم داره اما اخلاقش روز ب روز بدتر میشه قبلا فقط عصبی میشد و من صبوری میکردم و سکوت میکردم اما چند وقتی هست نمیتونه خودشو کنترل کنه فحش میده توهین میکنه منو تحقیر میکنه حتی ب من میگه خنگ و بی استعداد مثلا میخواست رانندگی یادم بده روز اول من چون کند بودم سرم دادو فریاد میزد یا جای دنده ها رو بلد نبودم عصبانی شد و بهم توهین کردو تحقیر م کرد تازه گیها ب خانوادم هم توهین میکنه من قبلا چنتا دروغ کچلو بهش گفتم مثلا یکیش من ی لک زیر چونم داشتم مال الکترولیز بود و چون خجالت میکشیدم بهش بگم مو داشت لک الکترولیز بهش نگفتم بعد خودش فهمید و هر وقت دعوا میکنیم میگه تو منو فریب دادی تو خودتو ی جور دیگه نشون دادی دقیقا اینو هزار بار گفته هزار بار توی عصبانیتاش حس میکنم از خانوادم هم خوشش نمیاد چون میگه تو خانوادتو گفتی مذهبین واقعا خانواده من ب جز ابجی کوچکم مذهبی هستن اما ن ب شدت خانواده اونا و همش گیر میده ابجیت مذهبی نیست ب من گفت چادر بزن من زدم گفت ارایش نکن من نکردم اما بازم راضیی نیست وازم ایراد میگیره دو روز پیش بازم دعوا کردیم ومن گریه کردم بازم مسخرم کرد بازم توهین بازم تحقیر واسش پیام نوشتم دیگه نمیتونم با همچین ادمی زندگی کنم من ارامش ندارم توی این زندگی با اینکه هنوز دوسش دارم اما میخوام جدا شم چون تنهایی برام لذت بخشتره و اینم بگم میترسم ب خانوادم بگم چون میگن تو ابروی مارو میبری لطفا منو راهنمایی کنید من خیلی خوحالم بده
عرض سلام خدمت دخترپسران عزیز، به طورخلاصه عرض میکنم شما درین مدت کم احساس پشیمونی میکنید وای به روزی که بخواهید یک عمر طولانی زیر یه سقف زندگی کنید ،ببینید بعضی از ایراد ها رو میشه نادیده گرفت چون همه بلاخره بدون ایراد نیستند ، اما بعضی از ایرادات مانند بددلی شدید و بددهن بودن و کتک زدن و فحاشی رو نمیشه تااخر عمر تحمل کرد، من خودم درزمان دوران نامزدیم بعداز4 سال که دریک دانشگاه بودیم بعد از اون مدت ازهم جدا شدیم چون هرچقدر تحمل کردم دیدم درست شدنی نیست یعنی به ازای هرروز که تحمل میکردم چون زندگیمو دوس داشتم اما احترام ها هرروز بیشتر ازقبل ریخته میشد اخیرأ احترام های خونواده هامونم داشت ریخته میشد و....من پشیمون شدم ازانتخابم یعنی فرزندآیندمو ، آرامش آیندمو بیشتر از اون زندگی میخاستم برای همونم جدا شدیم ،،،ببنید بهترین چیز درزندگی آرامش هست تحت هیچ شرایطی آرامش درونیتان رو نابود نکنید اگر میدونید واقعا اگر عروسی کنید اخرش به جدایی و بی حرمتی ختم میشه پس ازالان خیلی واضح حرفتان رو زوجتان بزنید و نگذارید یک عمر را مثل عاریه زندگی کنید و یا با بچه جداشوید،،،،هم بچه بدبخت میشه هم خودتون....پس ازالان عاقل باشید....من خودم نمونه ای ازفرزند طلاق هستم و دردوران دانشگاه بالغ بر 18 تا کتاب روابط و آرامش درزندگی و انتخاب همسر خوندم...انشا....هرکجا هستید موفق و شاد باشید .ازخداوند کمک طلب کنید .خدایارتون.
من نمیدونم چیکار کنم
لطفا نطراتتون رو بدید
من دوساله که عقد کردم و دو هفته دیگه عروسیمه کلا پشیمون شدم شوهرم ادم خیلی بداخلاق و غیر منطقیه اصلا به نظر من توجهی نمیکنه نه سال از من بزرگتره خونه رو باب میل خودش چیده و تا بهش میگم اینجا خونه منم هست میگه اصلا به تو ربطی نداره تو خیابون بلند بلند سرم داد میزنه و اخلاق بدی داره من ازش متنفرم و نمیدونم چیکار کنم
همسر من ب شدت بد دهن و بد دل،من کلا تو خونه حبسم ولی شب ب شب باز پیام میداد ک تو هرزه ای و هزاران فحش دیگه ،دست بزن و خیانتم ک کار هر روزشه،اونوقت چهرشو هر کی میبینه میگه چی میخوای پسر ب این خوشگلی بشین زندگیتو بکن در صورتی ک عیچ کس نمیدونه تو عمق زندگی ادم چ میگذره
الانم 6ماهه ک دردسر های جداییو داریم تحمل میکنیم،مدام دردسر درست میکنه گفتم بیا توافقی تمومش کنیم بدون هیچی اما نیومد مجبور شدم دادگاهارو تحمل کنم تا تحت فشارش بذارم،خیلی شرایط روحیم بده
من دو ساله عقد کردم از سه روز بعد از عقدم متوجه شدم ایشان اون جیزی که میگفتند نیست اصلااااا،کاملا پشیمون شدم اما با اصرار خانواده های دوطرف مجبور شدم ادامه بدم در صورتی ک این اقا اصلا علاقه ای ب بنده نداشت
قرار شده من برای زندگی برم شهر اونا اما توی دوماه متوجه شدم کاملا فرهنگ خانواده ها باهم تفاوت داره و نمیتونم کنار بیام..و اینکه اطرافیان از ظاهر نانزدم خیلی بد میگن و این موضوع منو اذیت میکنه و اینکه نامزدم خیلی زود عصبی میشه و شروع میکنه داد زدن..توی زندگی هیچ اختیاری از خودش نشون نمیده دلم نمیخواد ببینمش گاهی دلم میخواد انکار کنم که عقد کردم و حتی دلم میخواد موهامو که بخاطر عقد رنگ زدم از ته بزنم تا یادم نیاد که عقدم..اما متاسفانه نمیشه انکارش کرد پشیمونم بیش از حد لاغر شدم و فکر اینکه بخوام از خانوادم دور شم داره دیوونم میکنه
سلام..۲۵سالمهدوماهه عقد کردم البته خانوادم مخالف بودن و من خودم اصرار کردم اما الان پشیمونم فقط دو هفته اول حالم خوب بود..نامزدم زیادی به خانوادش و مادرش وابسته س و
سلام..۲۵سالمهدوماهه عقد کردم البته خانوادم مخالف بودن و من خودم اصرار کردم اما الان پشیمونم فقط دو هفته اول حالم خوب بود..نامزدم زیادی به خانوادش و مادرش وابسته س و
اشکال نداره عزیزم، همدیگه رو دوس دارین؟ شاید استرسی چیزی داره
وای خدایا تو که خود خود منی انگااااار. منم الان ده ماهه عقد کردم اما شوهرم فوق العاده کم حرف و اصلا اهل بروز دادن احساسش نیس و میگه اینا همش فیلم بازی کردنه زبون بازیه... اما من شدیدا احساسیم دلم میخواد محبت ببینم حالا اگه کلامی نمیتونه حداقل با رفتارش نشون بده اما کو کجا... هیچ خبری از محبت نیس تو زندگیم. انگار همیشه کسل و ناراحته. کارم شده گریه و گریه و گریه....
با اینکه با دروغ اومده جلو بازم خانواده شما پشتت نیستن؟با خانوادتون منطقی صحبت کنید.ولی فکره عاقلانه کنید چون هیچوقت به این سن برنمیگردید،تا سره خونه زندگی نرفتید جدا بشید بهتر از این هست که با یه بچه برگردید یا یه بچه رو اسیر زندگی خودتون کنید.
میدونید علاوه بر پشیمونی به خودکشی هم فکر میکنم هرشب کارم شده گریه با اینکه از همه لحاظ ازش سرم با اینکه تو خونوادشون دختری مثله من ندارن هرکی عکسشو میبینه میگه اخه چرا این مگه پسر دیگه ای نبود؟؟با اینکه بهم گفته بودن خونه داره ماشین داره شغل داره ولی هیچ کدومو نداره بازم صبر کردم ولی با اخلاقش با حرفاش اتیش میزنه به قلبم طلاق نمیتونم بگیرم چون خونوادم پشتم نیسن یه بار خواستم خودمو از پنجره بندازم پایین یهوویی اومد تو اتاق اصا هیچ کاری نمیتونم بکنم بهم گفته فاحشه منی که قبله اون حتی یه دوس پسرم نداشتم بهم گفت فاحشه چون عکس پروفایلم که عکس خودمم نبود یه متن نوشته بود با عنوان اینکه مرد داریم تا مرد من ۲۰ سالمه از تهران لطفا کمکم کنین
منم مشکل شمارو دارم نامزدم خیلی بد دهنه
اون خانمی که گفتین دوستم با سپاهی ازدواج کرده طلا جواهرات زیاد داره هرروز یک مدل لباس میپوشه ....یکی از دوستان منم اینطوری بود شوهرش سپاهی بود لباسای رنگارنگ طلاو جواهرات زیاد شوهرش عین پروانه دورش میچرخید اماخودش کفت ظاهرا خوشبختم و همه حسرت منو میکشن ولی عین یک سگ زندگی میکنم ....الانم طلاق گرفت تموم شد.... گول پول و جواهرات و لباس و مال و منال رو نخورین گول محبت شوهریکی به همسرشو نخورین همشون فیلمه به خدا فیلمه ...دیدم که میگم. .....میخواین باورکنین میخواین بشینبن غصه فیلم دیگرانو بخورین
سلام ازدواج سنتی غلطه غلط. بیستر طلاق هارو برین بپرسین میگن سنتی ازدواج کردیم قبل از عقد باهم نبودیم فقط توی جلسات خواستگاری و تحقیقات آشنایی پیداکردیم آخرشم طلاق شد. پسرا لطفا هنگام ازدواج دروغ نگین...نگین فلان مقدارپول دارم اصلا شکاک و بددل نیستم همسرم بره ادامه تحصیل بده مانعی نداره اما بعد ازدواج همین پسرا میگن همه رو دروغ کفتیم میخواستیم زود ازدواج کنیم همین...... بعدش همه چی میشه طلاق .... اینه که زندگیا دوروز دوام داره ....
دخترا چرا اینطوری هستید. همیشه چیزی که تو واقعیت هست اون چیزی نبوده که تو ذهنتون ساختید. و از رویاپردازی هم بیاید بیرون. همه شما فکر میکنید که اگه بغیر از نامزدتون با کس دیگه ای بودید الان این حس پشیمونی نداشتید تعجب تر میشم از اینکه میگید شوهر من خیلی خوبه با محبته اما من مشکل دارم. پس وقتی مشکل از شمست روحیه و درونتون درست کنید فکر کنید این حس شما رو نامزدتون داشت چه حالی بهتون دست میداد. اول تا مجرد هستید میگید شوهر شوهر بعد که ازدواج کردید میگید ای کاش مجرد بودم. فقط بنظر من در یک صورت شما باید پشیمون باشید اونم اینه که نامزدتون بد اخلاق باشه و دست ب زن داشته باشه و بیکار باشه و معتاد به مواد مخدر.. در اینصورت هم پشیمون بشید هم میتونید به جدایی فکر بکنید
من نزدیک یک ماهه ازدواج کردم به صورت سنتی .شوهرم خیلی خجالتیه من فکر می کردم چون اوایلشه اینجوریه اما حالا میبینم کلا اینطوریه حتی خجالت میکشه تو دور همیا باشه اگه هم باشه انقد ساکته که همه معذب میشن منم حرص میخورم.احساس میکنم اشتباه کردم باهاش ازدواج کردم چون خودم خیلی دختر شاد و اجتماعی هستم.خیلی افسرده شدم همش پشیمونم با خودم میگم کاش دوستی بود ولی اینطوری نیس همش میگم من چکار کردم چرا ازدواج کردم ؟ دلم همش هوس دوران مجردی رو میکنه.خیلی داغونم .شوهرمم کم حرف و خجالتیه بدتر داغونم میکنه .یه جورایی سرده هم تو احساسات هم تو رابطه جنسی.واقعا نمی دونم چکار باید بکنم .به شدت حسرت مجردیمو میخورم .چکار کنم ؟
بهترین راه حل جداییه
وقتی تو زندگی به یک دوراهی میرسید و لاجرم یک راهو انتخاب میکنید، وقتی راهی که انتخاب کردید پر پیچ و خم میشه فکر میکنید بیراهه اومدید و راه دوم درست بوده. این در حالیه که شما مسیر دومو ندیدید که چقدر سخته، شاید به بن بست برسه یا پرتگاه. درست نیست وضعیت حال حاضرتونو با اتفاقاتی که نیفتاده مقایسه کنید. قطعا اون لحظه ای که بله گفتید راه بهتری رو نمیدیدید.
سلام .من دختر ۲۰ ساله هستم که ۲ ماه جهت آشنایی بو شوهرم حرف زدم بعد دوماه اومدن خواستگاری و عقد کردیم الان ۲هفتهایی از عقدمون میگدره به شدت پشیمونم نمیدونم چیکار کنم کمکم کنین من بعد اینکه عقد کردم خیلیا ندونسته بودن عقد کردم و با شرایط عالی اومدن خواستگاریم درحالی که الان شوهرم هیچی نداره فقط اخلاق درست که به شددددت پشیمانم که چرا عجله کردم توروخدا دارم دیونه میشم کمکم کنین
بعضیا میگن ما دخترا پسرارو بدبخت کردیم. وقتی که مادر همسرت روز اول هنه چیزو به عهده بگیره بگه از یک قرون تا ۱۰۰ میلیون همه مخارج با من . وقتی همسرت قبل ازدواج عاشقو شیفتت باشه . بعد از عقدم باشه ها ولی کم بشه چرا چون چیزی ک خواسترو بدست اورده . وقتی مامان جونشون متلک بارت میکنن و تو مجبوری ساکت باشی . وقتی بعد از عقد بفهمی شوهرت یه ادم کینه ایه وحشتناکه ک حرفای صد سال پیشو میکشه دم به دیقه وسط حالا تو خدایی محبت کرده باشی و جبران کرده باشی . وقتی میفهمی شوهرت اصلا اون چیزایی نیست که قبل ازدواج ازش پرسیدی حتی به مشاوره هم ددوغ گفت . وقتی باز بعد عقد میری مشاوره برمیگرده میگه مشاوره چرتو پرت میگه و همش میخواد خانوادش تو زنوگیش و مسائل مالیش دخالت کنن. وقتی زنشو به جای اینکه ببینه داره چ محبتایی بهش میکنه روب روش میدونه و مادرشو کنار خودش. وقتی اوایل ازدواج از شور و دوق یه روز درمیون دلش تنگ میشد الان یه هفته هم نبینتت کیکش نمیگزه. وقتی بر میگرده میگه اگه منو دوست داشتی از خیر عروسی گرفتن میگذشتی خرج الکیه یعتی اصلا نمیفهمه تو دختری هزارها ارزو داری تمام زندگی خواب عروس شدنتو دیدی راحت دوست داشتنتو با گذشتن از همه ارزوت و زندگیت میبینه چی برای یه ادم میمونه .؟ معیار دوست داشتن چیه؟ عاشق شدن مال ماهاست اصلا یا تو قصه ها؟ دوست دادنشتنو با پول محک میزنن الان لابد فکر میکنید من دختر زیاده خواهیم نه اشتباه میکنید این اقا هیچی نداشت حتی شعلم نداشت به واسطه من شغل دولتی پیدا کرد به اصرار من پیگیر ادامه تحصیلش شد و خودم ارشد جفتمونو ثبت نام کردم همه جوره حمایتش کردم گفتم عروسیمونو ازدواج اسان کمک به کم درامد هاس میگیریم خونه اجاره میکنیم تو کرج سرویسو یه چیز ظریف بر میداریم و دو تیکه جهازی ک گردنته با مدرو مادم میریم بانه ارزون در بیاد بخریم. اینا خواسته های زیادی نبود ک این اقا بعد از ۱۰ ماه که عقد کردیم بیاد بگه عروسی نگیر. میشه ؟ من تمام ارزوم از ازدواج دیدن خودم تو لباس عروسی بود. حق من نیس یه عروسی ۵۰ نفره یا ۱۰۰ نفره تو یه تالار خیلی معمولی داشته باشم؟ اینم بگم من تک بچه خانواده ام مهندسم .قیافمم قد خودم خوبه قبل ازدواج ارتباط های نامشروع نداشتم تا جایی ک شد سعی کردمپاک زندگی کنم پدر مادر خوبی دارم تحصیل کرده ان بعد این اقا بچه ورامین . لیسانس حقوق زورکی کار پیدا کرد تو ۴ ماه ک حقوقشو دست من داد برنامه چیدم ۷ میلیون جمع کردم حقوقش ۱.۷۰۰ هست الان ۶ ماهه حقوقش دست مامان جونشه هنوز نتونسته ۲ میلیون جمع کنه پدر و مادرم چون پسر نداشتن عاشقش بودن هر کاری براش کردن از دکترای مختلف واسه معدشو حال بدشو زانوشو ... تا خرید لوازمو لباس و.. براش کادو تولد هر چی ب من دادن ب اون دادن ولی کو کسی ک قدر بدونه . وایمیسه تو صورتشون بی احترامی میکنخ هر چی بهش میگم میگه خودم میدونم دخالت نکن من چه کنم جدایی راه حله یا هست راه دیگه ای
ازدواج سنتی اصلا درست نیست. من خودم ازدواج سنتی داشتم و از فردای عقد متوجه شدم اون خانوم اونی نیست که واقعا من میخواستم. از نظر قیافه و اخلاق مشکلی نداره ولی واقعا واقعا واقعا نمیدونم چرا اصلا به دلم نمیشینه و به قول خودمون اصلا نمیتونم ازش فاز بگیرم. نمیدونم چیکار باید بکنم. روزگاره سختیو دارم میگذرونم
زندگی چیست خون دل خوردن.....بیخیال هر اتفاقی افتاد بگید این نیز بگذرد ....همه چی تموم میشه ی روز ..چ زندگی با عشق چ بی عشقو علاقه ..ی کم مشگل تو زندگی همه هست هر چی شد نگید طلاق طلاق
دوستان عزیز نظراتتون خوندم واقعا متعجب شدم ک همه بعد از عقد بی دلیل پشیمون شدن.من یک هفته هست با پسر خالم عقد کردم.یکسال باهم دوست بودیم من چن ماه بعد از دوستیمون عاشقش شدم و بهش گفتم ک باشه باهات ازدواج میکنم.خانوادش خیلی استقبال کردن از اینکه پسرشون میخاس بامن ازدواج کنه.یکماه نامزدی بودیم من عاشقش بودم.اما از فردای عقد حس پشیمونی دارم و فکر میکنم ک دوران مجردیم خیلی بهتر بود ولی اون موقع هم ک مجرد بودم همش دلم میخاس زودتر ازدواجکنم و از تنهایی در بیام. انگار دیوونه شدم. خیلی بیش از حد بهم محبت میکنه از نظر ظاهری فوق العاده زیباست چیزی کم نداره ولی نمیدونم چرا این حس اومده سراغم وانگار زورکی بهش محبت میکنم و از ته دلم نیس.خدا کنه بتونم بازم عاشقش بشم.دلیل اومدنم تو این پیج اینه ک میخواستم ببینم این حسی ک الان دارم طبیعیه یا نه.من خاستگارای خیلی زیادی داشتم ولی همیشه میگفتم باید تو دلم باشه و با عشق ازدواج کنم.الانم ک مثلا با عشق ازدواج کردم بازم انگار ی چیزی کمه.اهنگای غمگین گوش میکنم.ولی نذاشتم ک اون بفهمه چون واقعا گناه داره و از جون و دل منو میخاد.خدایا کمکم کن مثل قبل عاشقش بشم.و این فکرای الکی نکنم....
سلام
مدت کمى بعد عقد کسى که ارزوشو داشتم بهم پیام داد که باور نمى کنم ازدواج کردى همش خودشو مقصر دونست و سرزنش کرد من گفتم زندگیمو دوست دارم و همه راهاهاى ارتباطشو قطع کردم اما واقعیت داغیه که به دلم مونده و زندگى که هر قدر سعى مى کنم دوسش داشته باشم نمى شه نمى تونم نامزدمو مرد زندگیم تصور کنم همه مى گن پسر خوبیه تا جایى که تونسته برام کم نذاشته اما سطح خونوادش پایینتر از خونوادمه و مى بینم که قدر اینکه با کى و چه خونواده اى وصلت کردن نمى دونن ...خبراى اون آقا هم کم و بیش بهم مىرسه و دارم دیوونه مى شم همش فک مى کنم حکمت این اتفاق چى بوده
وای چرا اینقدر بی توکل از خدا حرف میزنین من الان ۵سال هست ازدواج کردم شوهر م هم دوست نداشتم چون تنوع طلبم ولی باید توی این جامعه دو راه انتخاب کرد یا ساختن زندگی که دوسش ندارین و بعد دوستش خواهین داشت یا دختر سن بالا شدن خونه باباهاتون مطمعن باشین ک که هیچ موقع به ایده ال تون نمیرسین پس شرایط و باب دلتون بسازین من که این کارو کردم و راضی ام همسرم خیلی زشته همه هم بهم میگفتن ولی الان توی زندگیمون اثری نداره خودتون باید با فکراتون کنار بیاین وگرنه به زندگی جهنمی قانع بشین چه با شوهر چه بی شهلا
منم تونامزدی به این نتیجه رسیده بودم که اشتباه کردم اماازترس آبروریزی وسرزنش دیگران چیزی نگفتم تاعقدکردیم توعقددیگه هرچی خودموبه زمین زدم که غلط کردمواینونمیخام کسی قبول نکردومن الان 7سال که عروسی کردم اماهنوزنتونستم باانتخابم کناربیام هرچنددیگه به همسرم عادت کردم ولی هیچ وقت ازته دل راضی نمیشم واقعاهم بخاطاشتباهم خیلی چیزاروازدست دادم
من یه دختر 25 ساله م 2 ماهه عقد کردم .شوهرم مرد خوبیه .هم تحصیلات خوبی داره هم خانواده ی خوب هم اخلاق خوب و تو کارش هم موفقه .ولی من دوستش ندارم .یه خواستگار داشتم از دوستای داداشم تو خارج از کشور .دو جلسه با هم حرف زدیم خیلی خیلی ازش خوشم اومده بود مرد رویاهام بود حتی خانوادمم باهاش مشکلی نداشتن اما بابام پاشوکرد تو یه کفش که زندگی تو غربت سخته و تو همینجا هم آدم موفقی هستی چرا بری اونجا کلی تلاش کنی و دوباره از صفر شروع کنی من راضی نیستم .خلاصه منم علیرغم میل باطنیم ردش کردم حتی خود اون آقا هم تعجب کرده بود که چرا ردش کردم چون طی دو جلسه ای که همو دیدیم و یک باری که بیرون رفتیم حسابی به تفاهم رسیدیم .حالا مثل سگ پشیمونم که به حرف بابام گوش کردم .همسرم آدم خوبیه ولی من دوستش ندارم .دست خودمم نیست .هیچ کسم درکم نمیکنه .شبا قبل خواب تمام عکسایی که کنار برادرم دارن رو میشینم نگاه میکنم و اشک میریزم .از خدا میخوام فردا صبح دیگه از خواب بیدار نشم بس که دنیا برام عذابه .دیگه حتی شوهرمم بو برده که دوستش ندارم میگه تو چرا برای خرید عروسی اصلا ذوق و شوق نداری چرا هر بار میریم بیرون همش میخوای زود تموم شه برگردی خونه .اون روز اومد دنبالم بریم کاغذ دیواری انتخاب کنیم در نهایت بی میلی و بی حوصلگی یه رنگ تیره و زشت پسندیدم .گفت ظاهرا قراره اونجا شام غریبان باشه نه خونه عروس داماد که اینقدر سیاه پسندیدی .دارم دیوونه میشم .آدم نمیدونه بلاخره به حرف پدر مادرش گوش کنه خوشبخت میشه یا بدبخت .من که خودمو بدبخت کردم با حرف شنوی از والدین .
سلام .شادی شما مشکل منو دارید من فکر میکنم با گذر زمان این مشکل حل میشه .
۲۳ سالم و ۲ماه که عقد کردم مذهبی هستم عاشق همسرم بودم زیاد اونو ندیدم در حد یه شب اخلاقش زبان زده همه هست الان اونو میبینم نه از اندامش خوشم میاد ونه از قیافش بینیشون هم بزرگه چند بار هم حرفمون شد اختلاف سنی ۵ساله داریم الان هم تصمیم گرفتم که طلاقشون بدم موندم چی کار کنم فامیلمون هم هستن .
وقتی چنین نظراتی رو میخونم از جامعه نا امید میشم.خواهرای من چرا قبل عقد دقت نمی کنید چرا با زندگی خود واین پسرای بدبخت بازی می کنید از خدا میخوام گیر دخترایی مثل شما نیفتم که واقع بین نیستن.دقت نمی کنن نمیدونم قبل عقد شما چکار میکردید چی بهم میگفتین واقعا دلم گرفت خدایا خودت رحم کن چه خبر تو جامعه ما.
چراکسی چیزی نمیگه لطفاکمک کنیدواقعانمیدونم چیکارکنم دیگه
منم۴ماه عقدکردم شوهرم لاغرشده
لطفاکمکم کنیدنمیخوام دوباره پشیمون شم یابازم بهش فرصت بدم ک دیگه دیرباشه خیلی پشیمونم چیکارکنم ک راضی ب جدایی شن الان حدود دوماهه ک کسی چیزی نگفته... ازاین بلاتکلیفی خسته شدم میخوام زودترجداشم کمک کنیدلطفا😔
سلام من یک سال نامزدبودم،بعدسه ماه پشیمون شدم اما ب کسی نگفتم قبلانامزدموخیلی دوسش داشتم امابعداخیلیییی پشیمون شدم نمیدونستم چیکارکنم اطرافیان همه میگفتن عقدکنیدخوب میشه...دوران نامزدی هم ی دعوای بد داشتیم بین خودمون وخانواده هامون ک میخواستیم جداشیم امامن یه فرصت دیگ بهشون دادم...عقدم شدیم بیشتربهش بی حس شدم درحدی برام مهم نبودوعلاقه ای بهش نداشتم حتی نمیتونستم ازش متنفرم بشم کلابرام مثل ی غریبه بود،کنارش احساس خفگی میکردم تااینکه بعددوماه ازعقدمون بازبی احترامی های اون وخانواده ش شروع شد،ودعوامون شد،،الان من تصمیم ب جدایی گرفتم حاضرم بمیرم امابااون ازدواج نکنم گذشته ازعشق وعلاقه اصلا خانواده ی باشعوری نداره وخودش مشکل اخلاقی داره بااینکه فامیل هستیم،خانواده م مخالف جدایی هستن لطفاراهنمایی م کنیدچیکارکنم ک جداشم
خانوما که میگن ما پشیمانیم از این حرفا وقتی شماها دارید با جوان های مردم این جور بازی میکنید پس نگید چرا مردها مثلا خیانت میکنند چرا مردها بد اخلاق میشوند باعث تمام این مشکلات تو جامعه شما ها هستین که یک زندگی رابدون دلیل به نابودی میکشید شاید بگید پشیمانیدجرم که نکردید اما من میگم چرا شما هم جرم میکنید هم گناه کبیره خدا به انسان عقل داده اگه پشیمانی از نظر مالی دارید وقتی یک پسر میاد خواستگاری شما مگه زبان ندارید که بپرسید شرایط مالی شما چگونه است اگر از ظاهر پسر پشیمان میشوید قبل عقد که کور نیستید پسرا میبینید همان جا جواب نه بدهید اگر میگوید تحصیلات پاین دارد بازم قبل از عقد این موضوع را میتوانید بپرسید که چقدر تحصیلات وجواب رد بدهید موضوع اخلاق پسر بعد عقد هم بر میگردد به رفتار و کردار خود شما شما دخترها باعث اول بدبختی خودتان بعد هم پسرها میشوید
سلام من یک پسر بسیارخوش تیپ خوش اخلاق و دارای شغل ثابت هستم بیست پنج سالم هم هست من بایک دختر به پیشنهاد مادرم عقد کردم البته.شرایط مالیم یکم ضعیف بود خلاصه نامزد من دانشجو بود چهار ماه بعد عقد به من گفت پشیمانم و طلاق میخوام خدایش من خیلی دوستش داشتم و حاظر بودم همه کار واسش انجام بدم هرچند واقعا از نظر قیافه از من خیلی پاین تر بود از نظر خانواده و شرایط مالی هم خانواده ها مون در سطح هم بود این خانوم به من گفت من تحصیل کردم وتو پرسنل یک شرکت هستی ومن اگه طلاق بگیرم دکتر یا مهندس میاد من میگیره خلاصه من که اطلا راضی نبودم با کلی بحث طلاق گرفتیم و امروز بعد گذشت چند وقت اون از این کارش واقعا پشیمانه و به قول اقوام خودش هزار سال دیگه هم کسی مثل من پیدا نخواهد کرد دوتا خاستگارم بعد من داشته که یکیش پنجاه سه سالش بوده و یکیشم چهل پنج سال با سه تا بچه حالا من فقد از خدا میخوام خدا جواب همچین دخترایی که با احساس جوان های خوب پاک مردم بازی میکنند یک جور بده که فرق پشیمانی بعد عقد و پشیمانی بعد طلاق را خیلی زود پس بدن
تنهای عزیز منم مثه توام خسته شدم چشام درد میکنه ن میتونم ادامه بدم ن عقب برگردم کاش زندگی تموم شه همینجا ...از اخلاقش بریدم ی روز خیلی مهربون ی روز خیلی بد خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بریدم
سلام. من یه ساله عروسی کردم. از همون فردای بله برون یه جوری بودم و حس میکردم تو انتخابم جوگیر شدم اما بقیه میگفتن طبیعیه. فقط 4،5 ماه عقد بودیم و همه کارا بسرعت انجام شد. خانواده بهم گفتن اگه میخای به هم بزن ولی پشیمون میشی. شرایطش خوب بود، خونه و ماشین و استخدام. ولی من با ظاهرش کنار نیومده بودم و نیومدم. تیپ شخصیتیش هم که خیلی آدم کندی هستش بشدت اذیتم میکنه و سر همین مساله بارها دلخوری پیش اومده بینمون. روز عقد حس خوبی نداشتم، روز عروسی گریه میکردم و زمان هم چیزی رو حل نکرد. یه مدت پیش روانپزشک رفتم و دارو مصرف کردم .الان نمیدونم باید چکار کنم، خودش هم میدونه راضی نیستم، در حق خودش هم داره ظلم میشه. نه میتونم قضیه رو اینوری کنم و فقط به اینکه باهاش زندگی کنم فکر کنم و نه میتونم تصمیم قاطع بگیرم و تمومش کنم، خسته شدم ازبس فکر کردم و گریه کردم و غصه خوردم. شما میگین چیکار کنم؟
به نظر من تو مطالبی که خوندم 90 درصد وسواس فکری هست. خیلی از همین دوستان که الان پشیمون هستن و از ادامه زندگی با شریکشون میترسن اگر با کس دیگه هم بودن همین احساسارو داشتن.این خودش یه بیماری هست
سلام من حدود یک ساله عقد کردم این افکار اولشه تو فکر ادم میاد نه بچه ها مقایسه نکنید خودتون رو با دیگران اینطوری خودتون اذیت میشید شما چی میدونید شاید اونی رو که تو زندگی حسرتشو میخورید تو چه وضعی زندگی مبکنه و صورتشو با سیلی سرخ نگه نداشته و چه بسا غبطه شما رو نخوره منسعی کنید بهم زیاد محبت کنید و خواهش میکنم مقایسه نکنید چ بسا موقعیت بهتری نصیبتان میشد باز میگفتید کاش اینو قبول نکرده بودم بخوام این همه تظاهر به خوشبختی کنم شاید بهتر بود از ی جنبه هایی ولی اخلاق نداشت پول و ثروت رو میشه بدست آورد دلی اخلاق رو نه
تصمیم گرفتم رفتم خونمون اگه نساختم باهاش خودموبکشم راحت شم من عاشق کسی دیگ بودم چطور تا اخر عمر پیش یکی دیگ باشم کاش دوستی بود تموم میشد کاش صیغه بود کاش....
ما دختریم و محدود هیچ غلطی نمیتونیم کنیم باید بسوزیم و بسازیم توهم یواش یواش روش کار من یدفه بگی جبهه میگیزه مردا ب نظر من لجبازترینن غیر بعضیا . منم پشیمونم ولی فایده نداره اخر ماه عروسیه و هر چی خاستم نشد
یکی کمک کنه
همش میگه اول تو بعد من همش میگه من همچیو واسه تو میخوام. میگم بخودت برس توجه نمیکنه. همه چی رو میره به خانوادش میگه. واقعا پشیمونم از انتخابم وقتی به مامانم میگم پشیمونم میگه انتخاب خودته درصورتی که خودشون انتخاب کردن هزاران باید و نباید جلو پام گذاشتن حالا که شده خودشو میکشه کنار هی میگه به خودش نمیرسه قدش کوتاه هست هزارتا عیب گذاشته روش واقعا خسته شدم دلم میخواد فرار کنم برم یه جای دور تنها زندگی کنم دارم دق میکنم
منم مشکل شما رو دارم اصلا به خودش نمیرسه حرفمم رو هم گوش نمیده دارم دق میکنم
اره واقعا نود درصد بخاطر بی پولیه طرفه مثلا خودم همش با دوستم مقاسه میکنم ک اون چقد طلا داره هر روز لباسای متنوع میپوشه...خونه داره پسره خودش سپاهی ...ولی من چی شغل ازاد بدون خ.نه و پول نمیدونم چطور شد انگار هلم دادن تو ازدواج نفمیدم چی شد اگ میشد برگشت از دوباره و...
دوستان اگه دقت کنید نود درصد پشیمونی بعد عقد برمیگرده به مشکلات اقتصادی. اینطور نیس؟؟؟ خب مثلا دخترا فکر میکنن چرا با یه پسر پولدارتر ازدواج نکردن و پسرام از اینکه پولی برای خرج کردن ندارن ناراحتن. مگه نه؟؟؟؟
سلام . من از 4 سال پیش عاشق پسر عموم بودم اونم عاشق من بود بعد ی سری اتفاقا افتاد ک نشد ما بهم برسیم و بخاطر داداشم بود ک با پسرعموم دعوا کرد ب خار زنگ زدن ب من ...دو ماه بعد دعوا ی خاسگار اومد برام از شمال منم ج مثبت دادم اصلا نمید.نم چطور شد منکه از ته دل راضی نبودم چرا ج مثبت دادم ... همه میگن بخاطر فرار از خاطرات پسر عموت لج کردی رفتی ب ایت .الان عقد هستیم و من پشیمون خیلی زیاد خانوادم میگن برگرد ولی من
من یه خانمی هستم که 17 ساله ازدواج کردم از اول بدون علاقه ازدواج کردم ولی الان همسرم رو خیلی دوست دارم . هیچ دقت کردید که همتون بعد از عقد احساس پشیمونی می کنید . این کاملا طبیعی که شما از یک دنیا وارد دنیای دیگه ای شدید نگران نباشید اینها کاملا زود گذره من بعد از عروسی احساسم بهتر شد طوری که همه هم و غمم پس انداز و خرید خونه و بچه و... شد به خدا توکل کنید و به همسرتون که هیچ گناهی نداره محبت کنید . به هیچ عنوان جدایی رو راه حل اول خود قرار ندید چون بعدش شرایط براتون خیلی بدتر میشه
دوستان منم مشکل شما رو دارم الان 4 ماهه عقد کردم ولی پشیمونم. چرا پشیمونم؟؟؟ چون فکر میکنم یه پسر با وضعیت مالی بهتر گیرم میومد. از نظر قیافه و تحصیلات چیزی کم ندارم شدیدا افسرده شدم. آخه چرا وقتی میتونستم با یه پسر پولدار ازدواج کنم این آقا رو انتخاب کردم؟؟
سلام من ازدواجم کاملا سنتی بود و اول که هنوز عقد نکرده بودیم میگفتم که من هیچ علاقه ای بهش ندارم ولی همه میگفتن که علاقه بعد عقد بوجود میاد الان شش ماهه که عقد کردیم ولی همش فکرم درگیره یه روز خوبم یه روز بد اصلا دلم نمیخاد که ببینمش وقتی که میبینمش ناخودآگاه اخلاقم بد میشه دوس ندارم بیاد خونمون و من برم اونجا از بودن باهاش لذت نمیبرم نمیدونم چیکار کنم بخدا راهنماییم کنید همسرم هم واقعا خوبه ولی نمیدونم چیکار کنم واقعا خسته شدم
سلام. من و شوهرم شش سال با هم دوست بودیم الان نزدیک دو ماهه با وجود اینکه به لحاظ مالی و واری فعلا شرایط ازدواج رو نداشتیم به اصرار خانواده ها ازدواج کردیم و دو ماهه از عقدمون میگذره و هیچ مشکلی با همسرم ندارم دقیقا همون کسی هست که تصورشو میکردم و حتی از زمان دوستیمون هم بهتر شده ولی به شدت من افسرده شدم چون هر دوی ما با وجود تحصبلاتی که داریم هر جا که برای کار اقدام میکنیم ناامید شدیم وفکر به مشکلات مالی همیت اول ازدواج خوره زندگیمون شده و جفتمون احساس میکنیم زندگیمون راکد شده بدون هیچ پیشرفتی یا حتی یه اتفاق خوب و این احساس ناامیدی رو هر دوی ما داریم و یکی دیگه از دلایل افسردگی من بی محلی خانواده شوهرم بمن هستش اونها از بعد عقد حتی یکبار هم من رو به خونشون دعوت نکردن و حتی به دیدن من نیومدن و این به من این احساس رو میده که حتما از من خوششون نمیاد میدونید حس میکنم بعد ازدواج هیچ فرقی نکردم و اصلا شبیه یه عروس نیستم هیچ اتفاق تازه ای نیفتاده و تنها چیزی که هست و نیبت به دوستیمون فرق کرده اینه که شوهرم دیگه میتونه به خونه بابام بیاد و منو ببینه. لطفا کمکم کنید وافعا به شدت افسرده و پرخاشگر شدم و این احساسات حتی رو غریزه جنسی من هم تاثیر گذاشته و بعد عقد من حتی یکبار هم به لحاظ جنسی تحریک نشدم هر چند از این نظر نذاشتم شوهرم چیری بفهمع ولی آخه تا کی میتونم نقش بازی کنم
منم قبل از عقد دلم میخواست سریعتر باهم ازدواج کنیم ولی به محض عقد کردن پشیمون شدم الانم که یک سال گذشته هروز بدتر شدم هیچ حسی به شوهرم ندارم هیچیشو دوست ندارم دوست ندارم زیاد بیاد پیشم. از طرفی دلمم واسش میسوزه اون همش دوست داره پیش من باشه ولی من نه. مسافرتم که باهاش میرم بهم خوش نمیگذره وقتی نیستش بیشتر خوشحالم. ما از لحاظ فرهنگی و مذهبی بهم نمیخوردیم عجله کردم. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم
یعنی این طبیعیه که بعد عقد همه پشیمون میشن؟من ١ماهه عقد کردم روزو شب کارم شده فکرو خیال و گریه فقط هم به خاطر بابام تحمل میکنم اگه جداشم سکته میکنه.من یکی دیگرودوست داشتم اوایل فکرمیکردم شوهرمودارم با اون مقایسه میکنم ولی واقعا این جوری نیست.یعنی میشه یه روز دیگه پشیمون نباشیم؟
سلام منم تقریبا ١ ماهه عقد کردم از روز بعد از عقد مشکلاتمون شروع شده ولی دوران قبل عقد خوب بود خوب پیش میرفت ولی متاسفاته پشیمونم احساس میکنم اگه ازدواجم سنتی نبود بهتر بود بیشتر میشناختمش ولی تمام زندگیش شده کارشو خانوادش اصلا براش مهم نیستم
اتنا جون ما هم بعد ده سال مشکل تو رو پیدا میکنیم
سلام خوبین من چی بگم که بعد ده سال زندگی بادوتابچه هنوزم از ازدواجم پشیمونم چو هنوز با چهره شوهرم کنار نیومدم من دختری بودم که هیچچی کم نداشتم فقط عجله کردم تو ازدواج فک کردم قحطی شوهر اومده شوهرم هیچچیش از من سر نیس که بهش دلم خوش باشه فقط خوش اخلاقه همین ولی من بعد ده سال نتونستم قبولش کنم و هنو ناراحت و پشیمونم نمیدونم چکار کنم اصلن دوسش ندارم
سلام منم همین مشکل شماها رو دارم دیگه الان به خدا توکل کردم و همه ی امیدم به اونه چون خدا خودش میگه در نا امیدی بسی امید است
سلام من 3 ماهه عقد کردم به روش خیلی سنتی .فقط یه هفته اول حالم خوب بود از اون به بعد حالم خیلی بده اصلا نامزدمو دوست ندارم .اون اصلا به فکر من نیس حتی بهم زنگم نمیزنه واقعا پشیمونم خانوادمم بهم اصلا توجهی ندارن دلم میخاد جدا بشم چون ازش متنفرم
بهتره مردها و زنها بیشتر از دنیایه خودشون و طرفشون مطلع بشن تا دچار سوتفاهماتی زودگذر نشن
منم یک ماهه ازدواج کردم ولی الان پشیمونم نمیدونم چیکارکنم
سلام منم عقد کردم و پشیمونم ، طوری که از شدت غصه خوردن قلبم درد گرفته، واقعا نمیدونم چیکار کنم، راه برگشتم ندارم
سلام به همگی من مدت 5 سال با شخصی دوست بودم تا تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم با وجود اینکه میدونستم اختلاف هایی بین خانواده ها هست در واقع تفاوت هایی هست تا اینکه اومد خواستگاریم و کلا خانوادم پسر رو قبول کردند و خداییش پسز خیلی خوبیه این مدت 5 سال حتی کوچکترین رفتار بدی ندیدم و هم چنین مشغول دکترا خوندن هست الان عقد کردم ولی ی مقدار پشیمانم چون احساس میکنم بهتر هم میشد ازدواج کنم واقعا گیر افتادم چکار کنم
منم خیلی ناراحتم ولی میسازم .. چون من واقعا نمیتونستم یکیو با شرایط ایده آل خودم پیدا کنم. شوهر من بعد 4 ماه عقد 3 بار شده که یه مسئله رو خیلی بزرگ کرد ولی من خیلی مدارا کردم باهاش خیلی حرف زدم تا آرومش کنم و اعصابش خورد نباشه اما وقتی تلفنو قطع میکردیم من خودم خیلی گریه میکردم و احساس بدی داشتم..
سلام انشاله قراره سه روز دیگه عقد کنم،واسم دعا کنید دلم آروم بشه با مه امتحانهایی که ازش گرفتم دوباره دلهره دارم.بخاطر اینکه چندبار همدیگر رو دیدیم با بعضی کارهاش کنارنمیومدم میترسم ردش کنم چون خانواده و محیط زندگیمون بد برداشت می کنند،قبول نکرد صیغه کنیم میگه عقد بهتره ،اما با همه سختگیری های من دوباره پام وایساده و این یعنی چیزی که خیلی واسم انجام ندادن به نظرتون دلهره ام عادی؟؟؟ یا نه؟؟ چیکنم به قطعیت برسم؟
سلام مطلبها رو که خوندم دقیقا منم همین طورم ده روزه عقد کردم این قدر پشیمونم که نگو دوست دارم اصلا تو این دنیا نباشم فک میکنم بزرگترین اشتباه زندگیم و کردم و راه جلران ندارم فک میکنم اگه جدا بشم حتی جامعه هم من و محکوم میکنه
سلام دوستان من ده ماه پیش یعنی در سن 24سالگی ازطریق یکی از دوستانمون با آقایی 28ساله آشنا شدم ایشون اصلا شرایط مالی خوبی نداشت و دانشجوی دکتری هست و خانواده اش شهرستان و خودش در خوابگاه هست. ما بعد از سه هفته آشنایی باهم عقد کردیم اما من بعد از عقد پشیمان شدم و احساس میکردم انتخابم کاملا اشتباه بوده اصلا نمیتونستم ارتباط خوبی با ایشون برقرار کنم و خیلی افسرده و در شرایط روحی بسیار سختی بودم درضمنایشون هم آدم سرد و بسیار مغرور است..یکبار بعد از سه ماه که خانواده اش ما را به منزلشان دعوت کردند رفتار بسیار بدی با خانواده ام کرد طوریکه سه ماه قهر بودیم و بعد با وأسطه آشتی کردیم.الان هم دوماه است که بدون هیچ دلیلی قهر کرده به من پیام داد که تو منع پیشرفت من هستی و بهتره یه مدت باهم صحبتی نداشته باشیم و بعد از دوماه با من تماس گرفت و گفت این زندگی فایده نداره بهتره توافقی جدا بشیم.به نظر شما من باید چکار کنم؟یعنی من مقصر بودم؟؟
سلام من 8ماه عقد کردم خانمم اولش خیلی عاشقم بود ولی الان بدون هیچ علتی میخاد جدا شه هر چیم میخام علتو بدونم چیزی دستگیرم نمیشه وساطت ام فایده نداره لطفا کمک کنید
منم دقیقا همین مشکلو دارم اما از یه روز تصمیم گرفتم که خودمو با اون تطبیق کنم و من به اون محبت کنم اما بیش از حد نه، متعادل و رو حساب کتاب و وقتی در خرید کردن خسیسی میکرد و کوچکترین چیزی هم که خرج میکرد حتا کرایه ماشین، بهش میگفتم بیا مسیرو پیاده بریم تا کمتر پولمون خرج بشه و خلاصه به این طریق بهش نشون دادم باهاش هم عقیده ام و عاشقانه میخامش تا اینکه الان همه ثروتش زیر دستمه و میگه هر چی تو بگی
سلام به همه. به نظر من هیچ آدم بدی وجود ندارا و همه خوبن. ما باید بدونیم که هر آدمی توی یه شرایط متفاوتی بزرگ شده و تربیت شده پس نباید توقع داشته باشیم که توی یه مدت چند ماهه یا حتی دو سه ساله با همسرمون مچ بشیم و هیچ مشکلی نداشته باشیم و فقط باید مثل یه هنرمند بتونیم زندگیمونو بسازیم با شناخت صحیح و کامل طرف مقابلمون. باید توجه داشته باشیم که چون ما همسرمون رو خیلی دوست داریم پس از درون و ناخودآگاه توقعمون ازش بالا میره و باعث میشه سر بعضی موضوعات به مشکل بخوریم ولی از افراد معمولیه دیگه هیچوقت این توقع رو نداریم پس با دیگران مشکلی پیدا نمیکنیم پس همیشه سعی کنید سطح توقع تون رو از همسرتون پایین بیارید تا خودتون بیشتر به آرامش برسید. راستی و محبت بینهایت توی زندگی تمام مشکلات رو از بین میبره و غرورو لجبازی هم ویرانگره. دوباره میگم زندگی کردن کار هرکسی نیست و باید مثل یه هنرمند ماهر عمل کنید پس به خودتون افتخار کنید اگر بتونید مشکلاتتون رو رفع کنید وگرنه خراب کردن زندگی که کاری نداره. شاد باشید....
سبک زندگی عوض شده باید واقعه گرا باشید شما خانوما از تخیل بیاید بیرون و تو رویا سیر نکنید با داشته هاتون کنار بیاین
مهسا شناخت ربطی به مدت آشنای نداره مرد یه خصوصیات زنم یه خصوصیات داره اینا با مطالعه بدست میاد چنتا کتاب بخون و میفهمی این چیزا خصوصیات یه مرده
اشنا کار خاصی نکن زندگی کن
قبل عقد باید چشماتونو باز کنین و انتخاب کنید بعد عقد چشماتونو ببندید و سعی کنید به خواسته های هم احترام بگذارید
سلام من ۲۰سالمه مهر امسال ازدواج کردم سریع بعد عقدم پشیمون شدم نمیدونم چیکا کنم....
سلام من یک ماهه عقد کردم وقبل از ازدواج خودم با شوهرم اشنا شدم وبعد از یک ماه اومد خاستگاری و ما نزدیک یک سال ونیم رفت و امد کردیم والان عقد کردیم ولی شوهره من خیلی بی محبته و خشن و من احساساسی و از این نظر با ایشون مشکل دارم و از نظرات دیگه که به هم نمیخوریم خیلی دارم اذیت میشم
سلام
منم اینجوریم کهههههه.خندم گرفت واسه شماهارو خوندم.فکر میکردم فقط من دیوونه و بدبختم.اما شوهر منم خیلی پسره خوبیه.منم چند هفتست عقد کردم 3روزه دیوونه شدم دایما یواشکی همه گریه میکنم و پشیمونم.میگم کاش سنتی ازدواج نکرده بودم.کاش اول محرمیت میخوندم و الان به همش زده بودم.کاش با عشق ازدواج میکردم نه منطق. منم میترسم که به امید بهبودی ادامه بدم اما عروسی کنمو بازم دوسش نداسته باشم و اوضاعم خیلییییی بدتر شه. پیشنهاد میکنم بریم پیش مشاور هممون.و به خودمون انرژی منفی ندیم.به همسرامون فرصت بدیم تا مارو یاد بگیرند و مارو عاشق کنند.چون حس میکنیم راه برگشت نداریم انقدر حالمون بده..حس میکنیم محدود و منع شدیم حس میکنیم تو زندانیم و حبس ابد.اما شاید داریم تند میریم.برای همتون دعا میکنم برام دعا کنید
حال من از همه ی شماها بدتره من با عشقم ازدواج کردم نمیگم دوسش ندارم واقعا عاشقانه دوسش دارم ی تار موش کم شه بخدا میمیرم حاضرم کل زندگیمو فداش کنم تا غم نبینه اما اما اما بعد از عقد پشیمون بودم حس میکنم اونی ک تو رویاهام ساختم این نبوده یکی دیگه بوده بخدا اینقد پسر خوبیه ک نگو مشکل از منه ک یجور دیگه تصورش میکردم و یجور دیگه از آب دراومد واقعا هم پشیمونم اما نمیتونمم جدا شم خیلی حس بدیه
شما خانوم ها اصلا معنی زندگی را می فهمین؟
واه. شماها چرا اینطوری هستین آخه. زندگی رو سخت نگیرین. دلزده شدن و... مقطعیه, روزای قشنگ زندگی رو به کام خودتون تلخ نکنید.
منم دقیقا مث شماهام دارم دیوونه میشم شوهرم خیلی خوبه همه ازش تعریف میکنن ولی من ازش خوشم نمیاد دلزده شدم نمیدونمم باید چیکارکنم ؟
کمکم کنید.خیلی روزای سختی رو میگذرونم.انقد خسته و افسرده ام که حتی موقع خواب هم دلشوره دارم و فکر و خیال دست از سرم نمیداره.دلم میخواد ازاین فکر و خیال خلاص بشم به هر قیمتی حتی جدا شدن.میترسم که بعد از یک سال عروسی کنم و ببینم واقعا نمیتونم ادامه بدم.اون موقع دیگه جبرانش برای من خیلی گرون تموم میشه.
با سلام.منم دقیقا همین مشکل و دارم.من الان یک ماه عقد کردم.اوایل همه چیز خیلی خوب بود.همسر من پسر خیلی خوبیه و مشکلی نداره و من دیدم چیزایی که میخوام و داره اما بعد از گذشت چند هفته حس میکردم دیگه اون حس قبل و ندارم,احساس میکنم دوس ندارم زیاد باهاش حرف بزنم,دوس ندارم زیاد برم خودشون و الان نزدیک یک هفته اس که واقعا حس میکنم ازش بدم اومده,دوس ندارم حتی ببینمش و فقط به این فک میکنم که 3 هفته نامزدی کم بود.حس میکنم عشقم سطحی بوده و عمق نداشته
عزیزم شرایطت دقیقا مثل اوایل ازدواج خودمه اما صبرکردم بیشتر به خودم رسیدم با اینکه خیلی لاغر و افسرده شده بودم بعد من سمت شوهرم رفتم ما هر ماه قهر میکردیم اما اصلا عجله نکنین اوایل ازدواج تا دو طرف بفهمن چطور میشه طرفین رو خوشبخت کرد طول میکشه چون هردو توقع هایی ازهم توذهن دارن که اون یکی خبر نداره واین باعث نارضایتی میشه اما نه باید فرار کرد نه غمگین فقط روابط رو بسازید به دور از غرغر و تحقیر وگله...طول میکشه همش هم احساس پشیمونی نکنید نه اینکه خودم این احساسو نداشتم اتفاقا دوسال عقد بودم اما وقتی اومدیم سر زندگی یه چند وقتی هم ناملایمی پیش میومد تا اینکه الان تبدیل به دوتا عاشق و دوست شدیم فقط صبرکنید بهش عشق بورزید مثبت باشید و بهش انرزی بدین به خودتون برسید وبا کسانی که بهتون انرزی میدن باشیدفقط عجله نکنید و صبر کنید تا زندگیتون و اخلاقای همسرتون دستتون بیادشما شروع کنید چیزی باشید که یه مرد میخاد وقتی عاشقش کنید بعد اون شروع میکنه وبه خاسته های شما جواب میده فقط باید عاشقش کنید هیچ مردی از زن غمگین و غرغرو که که به خودش نمیرسه خوشش نمیادو تحریکش نمیکنه حتی اگه بخاد انگارمجبورش کردن پس این رفتاراشو توخودت کشف کن و درستشون کن همش به رفتار زن بستگی داره زن باید شاد مثبت پرانرزی و همیشه زیبا باشه ایناست که مرد روجذب میکنه و عاشق..... وقتی پیش هم هستید فقط خوش بگذرونید و غرغرنکنید حتی اگه خیلی چیزا تو دلتونه البته ببخشید من پرحرفی کردم چون دقیقا تجربه ی 4سال پیشم بود و من نتیجه گرفتم خاستم در اختیارتون بزارم البته امیدوارم به دستشون برسه
به نظرم باهم بشینین راجع به خواسته هاتون صحبت کنین یا اگه به نتیجه ای نرسیدیدبه یه مشاوره خوب مراجعه کنید.درضمن شماکه با خواستگارای دیگتون زیریه سقف نرفتیدچه بسابااونهاهم به مشگل برمیخوردیدپس به گذشته فکرنکنیدو بازندگی کنارهمسرتون لذت ببرید