میگویند دوران نامزدی شیرینترین دوره زندگی هر فردی است اما هر چقدر که شیرین است، به همان اندازه هم میتواند تلخ مثل زهرمار باشد. شیرین بودن این دوران به خیلی چیزها بستگی دارد و فقط یک حلقه دست کردن و جملات محبتآمیز گفتن نیست. باید مراقب باشیم تا این اشتباهات را در دوران نامزدی انجام ندهیم تا زندگی آیندهمان را خراب نکنیم. روانشناسان باتجربه به شما میگویند که بزرگترین اشتباهات دوران نامزدی دختران و کدامند.
دکتر پرویز رزاقی، روانشناس و مدرس دانشگاه آزاد اسلامی
آرمانگرایی یکی از اشتباهات رایج دخترها و پسرهای جوان است. به طور مثال دختر یا پسر با طرح و ایدهای که از زندگی موفق مشترک در ذهنش دارد، وارد ماجرا میشود اما بعد از نامزدی میبیند چیزی که او فکر میکرده با نوع نگاهی که طرف مقابلش به او، زندگی و ازدواج دارد کاملا متفاوت است. فکر میکرده همسر آیندهاش مهربان است و از او حمایت میکند اما عملا میبیند که چنین چیزی نیست. در دوران نامزدی طرفین باید هزینه کنند اما این اتفاق نمیافتد. یکی از طرفین نامزدش را بیش از حد کنترل میکند و همین کنش رابطه را با مشکل مواجه میکند. تصور فرد این بوده که عشقشان جاودانه خواهد شد اما با رفتارهایی که از نامزدش میبیند، دلسرد میشود و از هم فاصله میگیرند. دیگر از با هم بودن لذت نمیبرند. این فاصله گرفتنها هم خودش را به شکل پرخاش، تنش، ایرادگیری از طرف مقابل، بروز رفتارهای وسواسی و... بروز میکند و این نگاه آرمانگرایانه به فرد مقابل معمولا در خانمها بیش از آقایان دیده میشود.
دکتر منصور بهرامی، روانشناس و عضو انجمن بینالمللی تحلیل رفتار
دوران نامزدی مثل دوره آمادگی رفتن بچههاست. رابطه دو نفر رابطه کودک – کودک است. این دوران از این جهت مهم است که فرصتی فراهم میشود تا دختر و پسر از هم و خانوادههایشان شناخت کافی پیدا کنند. هردو باید به این موضوع فکر کنند که هدفشان از ازدواج چیست؟ یکی از مشکلاتی که در این دوران بروز میکند این است که دو طرف به عادتهای حساسیتزای هم پی میبرند و همین عادتهای بد زمینهساز از بین رفتن یک رابطه میشود؛ مثلا اگر پسر به معاشرت زیاد با دوستانش اهمیت زیادی میدهد یا مواد مخدر مصرف میکند یا دختر به پدر و مادرش بسیار وابسته است و با وجود داشتن نامزد هنوز نتوانسته از میزان وابستگیاش به خانوادهاش بکاهد، همینها علامت هشداری هستند که باید جدی گرفت. مساله دیگر مدیریت مالی است. ممکن است دختر بگوید من هم کار میکنم و حقوقمان را در یک حساب مشترک پسانداز میکنیم. از طرف دیگر پسر میگوید نه من دوست ندارم همسرم کار کند. همین موضوع زمینه بروز اختلاف و دلسردی را در دو طرف فراهم میکند. یا پسر سربازی نرفته، شغل و درآمد ندارد، خب، نشان میدهد که این آدم هنوز به بلوغ اجتماعی کافی نرسیده است. دخالتهای بیجای والدین هم در بروز مشکل بین دو نفر هم بیتاثیر نیست.
دکتر هرایر دانلیان، روانشناس
یک اشتباه بزرگ که بعدها زمینهساز بروز مشکلات بزرگتر دیگر در رابطه بین دو نامزد میشود این است که افراد در این دوران خود واقعیشان را معرفی نمیکنند. این البته خصلت بیشتر ما ایرانیهاست و دختر و پسر هم ندارد. وقتی یکی از طرفین یا هر دو طرف خود واقعیشان را معرفی نکنند، در نتیجه به یک شناخت لازم که در نتیجه خود آگاهی به دست و آید و از طرف دیگر لازمه یک زندگی موفق است دست پیدا نمیکنند. این در حالی است که پیشدرآمد یک زندگی خوب این است که دو طرف به شناخت کافی از یکدیگر دست پیدا کنند.
اگر شما مشکلات دوران نامزدی را بیش از آنچه خواندید میدانید، بد نیست آنها را با ما به اشتراک بگذارید.
مامانم میگف یا منو خواهرت هم میایم یا اصلا ..منم ترجیح دادم نریم کلا ..مامانمه ولی خیلی حرف پشت سرم میزنه..من کمردرد خیلی شدیدی دارم که دکترم رفتم گفته دیسک کمره ولی مامانم بخاطر این کمردرد کلی اذیت کرد چون فک میکرد من حاملم 😔من بچه نیستم میدونم چیکار کنم چیکار نکنم ولی مامانم شورشو دراورده زندگی رو حروم کرده بهم
سلام دختری هستم ۱۹ ساله و نامزدمم ۲۵ سالشه ما خیلی خیلی همو دوست داریم و بدون هیچ مشکلی ایشون تو همه شرایط سنگ تموم میزارن و خلاصه ما مشکلی با همدیگه نداریم..مشکل ما خانواده من هستن خیلی خیلی مامان من دخالت میکنه .مثلا ما چند وقت پیش قرار بود بریم شمال دوتایی ولی با اینکه عقد هستیم اصلا اجازه ندادن و خیلی پافشاری کردن در صورتی ک همه دخترا و پسرای فامیل همه شون مسافرت میرفتن و فقد ما این مشکل و داریم و یکی دیگه از مشکلاتمون اینه ک مامان من نمیزاره من خونه همسرم بمونم ..خانواده من اصلااااا مذهبی نیستن خیلی هم تو این چیزا لارج ان ولی واقعا من دارم دیوونه میشم ..بعد از عقد مامان من گف که بریم برای نامه بکارت ولی همسر گف نیازی نیس و منم دوست نداشتم اینکارو کنم ولی بالاخره بعد از ۵ ماه منو بزور بردن ولی بازم همون@آش و همون کاسه حتی یه مسافرت دو روزه نمیزارن بریم
مشاور برید حتما حتما
آخه نمیشه، به نظر من اول با خودتون روراست باشین، ببینن واقعا دوسشون دارین؟ بعد بهترین راه صحبت کردن با خود نامزدتون هست
من هنوز درست نفهمیدم شما بدون علاقه و معیار و اینا فقط چون خانواده گفتن قبول کردین؟
این روزا اصلا حال و روز خوشی ندارم و دایما خودمو سرزنش میکنم. خانوده ام هم اصلا همراه ام نبستن و اصرار بر این دارند که هرچه زودتر بریم زیر یک سقف و زندگی کنیم در حالی که من هنوز در شوک اتفاقاتی هستم که افتاد. گاهی به خودکشی فکر می کنم. هنوز نتوانستم ایشون رو به عنوان همسر و شریک آینده ام قبول کنم، بطور مثال فرض کنید میخوام هدیه ای بنا به مناسبتی براشون بخرم اصلا شوق و علاقه ای ندارم! یا اصلا شوق و علاقه ای برای دیدنشون ندارم! خیلی اوضاع بدی دارم...موندم چیکار کنم این وسط، بین این دو راهی. پیش خودم میگم ایشون هم بیشتر از من آسیب میبینه، مخصوصا اگه عروسی کنیم و بریم زیر یک سقف. خانواده ام دایما روی موضوع اینکه ایشون شاغل هستن تاکید داشتن و دارن، پیش خودم میگم آدم با شکم خالی ولی احساس خوشی میتونه زندگی کنه ولی برعکسش نه.خواهشمندم کمک یا راهنمایی اگه به نظرتون میرسه دریغ نکنید. ممنون
همراهان محترم، ممنون میشم با توجه به شرایطی که عرض کردم راهنمایی هاتون را بدونم، تشکر.
اشتراک دارین؟ یعنی منظورم اینه چیزهایی هم هست که هردوتون دوست داشته باشین؟
مشاوره برید به نظر من.
این هم سطح بودن خانوادگی و نتیجتا شباهت فرهنگی شدت از ملاک هام هست، از ابتدا هم مطرح کردم که با اصرار خانواده سرکوب میشد ولی الان هنوز با این مساله مشکل دارم، ظاهر هم قد بلند برایم بسیار مهم بود، در تنها جلسه ای که همو دیدیم قدشان بلند به نظرم اومد (کنار مادرشون ایستاده بودند بعدم که نشسته بودیم) ولی بعد متوجه شدم قدشان هم متوسط رو به پایین هست. البته البته البته تاکید میکنم با وجود این دو موضوع اخیر که مطرح شد مشکل اساسی بوجود نیامدن حس دوست داشتن و علاقه ای است که از ابتدا مطرح کردم. ممنون میشم از نظرات بقیه همراهان استفاده کنم. تشکر.
ادامه ؛
ملاک هام ؛اخلاق، ایمان (هر دو هست) خانواده و اصل ونصب (شباهت فرهنگی که عرض شد
ممنون از توجه اتون. من و ایشون از یک شهرستان ولی از دو بخش متفاوت این شهرستان ایم، بخش ما بیشتر به خصوصیاتی مثل امروزی تر بودن، توجه بیشتر به مد و لارج تر بودن در مسائل مذهبی، توجه بیشتر به اصل و نصب ها و خانواده ها،گشاده دستی و... معروف و بخش ایشون این موارد کم رنگ تر، به طوری که میشه و گفت یه جورایی تفاوت فرهنگی.بخاطر همون مسایلی که عرض کردم این رابطه تا ساعت 10 شب عقد فقط بین من و پدر و مادرم و ایشون و پدر و مادرشون مطرح بود و هیچ شخص دیگه ای خبردار نبود، بعد از به اصطلاح توافق بود که سایر اعضا خانواده ها مثل دایی ها و عمو و عمه های دو طرف دعوت شدن برای اینکه بیان خونه عروس برای تکمیل مراحل (متاسفانه رسم غلط در شهرستان ما). تمام خانواده ما با این وصلت مخالف بودن و تعدای ازشون حاضر نشدن در این مراسم حاضر بشن حتی با تماس هاشون مخالفتشان را ابراز کردن. دلایلشان هم تفاوت هایی بود که عرض شد، خلاصه اینکه بزرگتر های من به خاطر حرف و قرار هایی که گذاشته بودن حاضر به برهم زدن قرار نبودن و به اصطلاح نامردی نکردن (با وجودی که در ظاهرشان میدیدم).
خیلی سخته واقعا. موقعی که ایشون رو انتخاب کردین معیارهای مورد نظر شما رو داشت؟ اصن ظاهر رو در نظر نگیر فعلا. خودش معیارهای همسر آینده ت رو داره؟ بعد در مورد ظاهر. اگر ظاهرش نقصی چیزی نداره خوب ببین میتونی باهاش زندگی کنی؟
با سلام پسری هستم 27 ساله، کمتر از دو ماه است ازدواج سنتی کرده ام. کارمند هستم. با اصرار خانواده با دختر خانمی ازدواج کرده ام، ایشان مذهبی، کارمند، 23 ساله، هستند. قبل از مراسم عقد فقط یکبار ایشان را با چادر در مراسم عقد ملاقات کردم. قبل از بنده به گفته خودشان با هیچ پسری ارتباطی نداشته اند. هر دو از یک منطقه کوچک و سنتی هستیم و به دلیل محیط کوچک و سنتی و بحث های این چنینی حد فاصل بین خواستگاری و عقد تنها 3 روز بود. البته پدرم و پدر ایشان رفیق و آشنا هستند. خلاصه اینکه به اصرار خانواده و اطمینان به آنها رضایت به این کار داده و به اصطلاح ریش و قیچی را به آنها سپردم، البته از همان ابتدا تردید و شک فراوانی داشتم که به خانواده گفته امری طبیعی و گذرا میبود. خلاصه اینکه قرار بود فاصله ای بین این جلسه آشنایی با عقد باشد (حداقل چند هقته) که به دلایلی که عرض شد این زمان به سه روز تقلیل یافت. از همان جلسه عقد پشیمانی و یاس و ناامیدی بنده شروع و با گذر زمان رو به فزونی گذاشته است. واقعیت این است که هیچ گونه احساسی نسبت به ایشان ندارم و دایم خود را سرزنش میکنم که چرا تن به این ازدواج سنتی دادم. ایشان هم چند هفته ای است که متوجه این پشیمانی و ناراحتی بنده شده اند.اصلا نمیتوانم ایشان را به عنوان همسر آینده ام قبول کنم. با گذر زمان ایشان هم متوجه این نکته شدن که بر خلاف ایشان و خانواده شان که مذهبی و خشک هستند ما اینجور نیستیم.البته خانواده محترم و مودب و ایشان هم دختر خانم محترم و مودب و با اخلاق و فهمیده ای اند. در طول این کمتر از دو ماه یک دقیقه آرامش نداشته ام و به خود میگویم هرچه زودتر این قضیه تمام شود آسیب های کمتری بویژه به ایشان وارد خواهد شد ولی خب کوچک بودن محیط و ابرو ایشان هم مساله ای است.در واقع با تمام سعی و تلاشی که میکنم هیچ حسی بهشون ندارم و انگار نه انگار که همسر بنده اند. با دیدن این رفتار ها خودشون هم یکی دو مرتبه این نکته را بیان کرده اند که؛ اگر میبینی انتخابت اشتباه بوده و پشیمانی از زندگی ات میروم بیرون،،، خودم که تا حدی پشیمان ام که چند باری به خودکشی هم فک کرده ام، آخر مانده ام سر دو راهی آبرو دختر یا احساس و زندگی خودم طلاق یا زندگی بدون حس و احساس و علاقه به ایشون چون حاظر نیستم ایشون را به عنوان همسرم قبول کنم و اصلا بهشون افتخار نمیکنم اصرار ها و دخالت های خانوداه ام را در به وجود آمدن این شرایط بسیار موثر میبینم و دیگر حاضر نیستم در هیچ زمینه و موضوعی باهاشون مشورت کنم چون همان روزها و در واقع سه روز نحث بین آشنایی تا عقد دایم روی ذهن بنده که قبول کنم و کاری نکنم که به اصطلاح کار خراب شود و وقتی هم از دودلی و استرس و اینکه با چ چیز هایی مشکل دارم (مثل نبود احساس علاقه در این رابطه) صحبت میکردم میگفتند طبیعی است و خوب میشه و... ولی الان که به اینجا رسیده پشتمو خالی کردن و بدون اینکه به حرفم اعتنایی بکنند خودشان سرخود خانه همسرم رفت و آمد میکنند و قرار مدار عروسی میگذارند!!!
حالا انشالله درست میشه. سخت نگیر عزیزم. همیشه راه درستی وجود داره
پسره خواستگاری هم رفت، بابا دوستم راضی نبود. آخرش منصرف شدن
من یکی از دوستام، چند سال توی دانشگاه یه پسره رو دوست داشت، خونواده پسره راضی بودن، دختره نه. بابا دختره راضی نبود.
اگه میشناختیشون بهم حق میدادی...همه چیم بستگی داره به خونواده نامزدم ولی هیچکاری نمیکنن
سنتون که بالا نیست. اگر پسره واقعنی میخادت ناراحتی نداره. اگر قسمت باشه، خونواده ش هم راضی میشن. خودت رو با کاری چیزی مشغول کن، نزار تنها بمونی همش غصه بخوری عزیزم
آخی عزیزم... عقد هستین؟ اگر مشکلی ندارین با هم و دوست دارین خوب نگران نباش. راضی میشن
اصلا نمیدونم سه سال پیش چرا اومدن خاستگاریم
من 22 اونم24 سالش..خونوادم میگن عروسیتو نمیکنن توهم تموم کن..نمیدونم چیکار کنم..الانم اینارو باگریه مینویسم خیلی دوسش دارم نمیتونم جدا شم
سلام عزیزم. هزینه ش رو مگه اونا میخان بدن؟ راضی بودن با ازدواجتون؟
خوب سه سال خیلی هم زیاد نیست به نظرم. چند سالتونه؟ دانشگاه نداره؟ توی یه شهر هستید؟
نه عزیزم فامیلم نیستیم
سربازی رفته وضع مالیشونم عالیه عالی
تا حالا صحبت نکردین در موردش؟ مثلا سربازی یا مشکل مالی چیزی داره نامزدت؟
چرا آخه عزیزم؟ فامیل هستید؟
سه ساله نامزدم خونواده شوهرم عروسی نمیگیرن.یکی بهم بگه چیکار کنم
سلام کاش کسی میومد و جواب کامنت هارو میداد
Slm. Man alan 6 mahe k namzad kardam. Kmano shoharam kheili hamdigaro doost darim. Ama taghrinban haftehey do se bar dava darim baham. Khoonevadehamoon too karemoon dekhalat nemikonan. Ama az inhame ghahre ma khaste shodan. Khodemoonam hamintor. Hata yebar namzadimoon beham khord vali taghat naiyavordim va ashti kardim. Fk mikonam hardomoon moshkele etemad darim. Hasas shodim va sare har chizi be ham gir midim. Sari ham pashiimoon mishim. Dg nemidoonam chikar konam k in ghahro davaha tamoom she. Aberoom joloye khanevadeye shoharam dare mire ba in bache bazi ha. Khodamam zaeif shodam va hamash gerie mikonam. Dg az in vaziat khaste shodam. Yeki komakam kone lotfaaaan.....:(
منو همسرم ماهای اول نامزدی خیییلی همدیگرو دوست داشتیم و به حرفای هم گوش میدادیم ولی از بعداز عقد نسبت به هم روز به روز سردتر شدیم الان 8ماهی میشه... خیلی توقعش بالاست و با اینکه خیلی تو همه موارد معمولیه ولی میگه من خیلی خاصم و تو باید خودتو به من برسونی.میگه کسی راجب خانواده من نظر نده ولی خودش راجب همه اعضای خانواده من نظر میده...یکسره میگه اون چرا به من اینجوری گفت اون چرا اون حرفو زد...کلافه شدم دیگه... ممنون میشم اگه راهنماییم کنین
با سلام,من حدود چهار ماه نامزد کردم,نامزدم هم خیلی منو دوس داره خانوادشم همینطور,ولی من دو تا مشکل دارم باهاش نمیدونم چیکار کنم,اول اینکه هنوز عقدنکردیم,اوایل خیلی حساسیت نشون میداد به این مساله میگفت مگه اعتماد نداری بهم,فعلا این مساله داره حل میشه,ولی خانوادش هم نسبت به عقدمونم دخالت میکنن,میگن تا روز عروسی عقد میکنیم من واقعا نمیتونم اگه بخواد اینطوری پیش بره,لطفا راهنماییم کنید
یه سوالی داشتم مگه میشه نامزدتون دوستتون داشته باشه و بهتون بی احترامی کنه و زود عصبانی بشه...مطمئنید دوستتون داره؟؟؟اگه یه نفر کسیو دوس داره هیچ وقت سعی نمیکنه باهاش بدرفتاری کنه
درود. من یک ساله نامزدی هستم .نامزدم خیلی منو دوست داره و همه کار انجام میده وتوجه زیادی به همه مسائلم داره اما به شدت رو خانوادش تعصب بیجا داره و حاضر به پذیرفتن اشتباهشون نیست با اینکه چند برخورد بد و توهین آمیز وبی احترامی مستقیم به من کردن ومن سکوت کردم اما هنوز انتظار داره باهشون رابطه داشته باشم .لطفا راهنمایی کنید چیکار کنم ؟؟؟ سپاس
به پدر و مادر ات بگو انسانم آرزوست!
Aslan qabul nadaram etefaghan negahe pesara armangerayanetare
دقیقا منم همین مشکل eee(2048) رو با نامزدم دارم..
سلام ی انتقادداشتم همه مطالب بالا درست هستند و اکثر ما با اونا درگیریم ولی راه حل مناسب چیه ؟ ما باید با این مشکلات چه کنیم؟ من و همسرم یک ساله که عقد کردیم همسرم خیلی منو دوست داره این رو همه میدونن ولی اصلا به حرفای من گوش نمیده همش فکر میکنه من توقعات بی جایی دارم تو هیچ چیز از من نظر نمیپرسه من واقعا ناراحتم و از ادامه زندگی هم مطمءن نیستم
باسلام.از مطالبتون.واقعا ممنونم.کمک کرده.ولی یه سری مشکلات برای من پیش اومده که.نمی دونم باید چیکار کنم.میشه لطفا راهنمابیم.کنید.من در دوران نامزدی به سرمیبرم من وهمسرم خیلی همدیگرو دوست داریم.ومشکل خاصی نداریم.فقط تازگی همسرم دچتر عصبانیت شده سر هرچیز کوچیکی به من گیرمیده از تمام کارام ایراد میگیره با اینکه من هیچ.مشکلی ندارم.حتی دستپختمم عالیه.سعی میکنم اونو رازی نگه دارن چون واقعا مرد خوبیه مهربون وبهم اهمیت میده.ولی همش عصبیه همش میگه ارامش ندارم.خانوادشم با اینکه سنمون کم نیست به همه چیز ماگیر.میدن حتی بیرون رفتنمون میگن تا برین سرزندگیتون.ما وظیفمون.به شما گیر بدیم.که این باعث شد من یکبار به همشون.بی احترامی کنم البته همسرم همیشه پشتم بودوازم حمایت کرده.نمیدونم چرا مقابل کارام تازگی جبهه میگیره.حتی حرفام.منم شرایط خوبی ندارم به منم فشار اومده.خیلی فشار اومده واسه همین تمام خواسته هام وبه همسرم.با قهروگریه عنوان میکنم.نمی دونم باید چیکار کنم.من همسرم وخیلی دوست دارم.تمام تلاشم وکردم که این دوران وبه بهترین نحو بگذرونیم ولی بازم نمیشه.نمیدونم چیکار کنم.احساس میکنم خونوادش بهش حرف یاد میدن.لطفا کمکم کنید به راهنماییتون نیازمندم.یه لطف دیگه هم بکنید این مطلب وتوی فیس بوک.لطفا نذارید.ممنونم من فقط خیلی شوهرم ودوست دارم وبهش وابستم ولی اون تغییرکرده.اون توجهی وکه همیشه بهم داشت ودیگه نداره.باهام.سرد شده.حتی تو رابطمون.لطفا کمکم کنید متشکرم.جواب وبه اون ادرس ایمیل بغرستید