با همسرم به خاطر خانواده اش به مشکل خوردم
پرسش: من با پسر عموم ازدواج کردم و در ابتدا ازش سوالاتی که توی سایت زدید رو پرسیدم. مثل شغلش و اینکه میذاره منم شاغل باشم یانه و کلا خیلی کتاب خوندم و از بزرگترا پرسیدم چه سوالاتی باید پرسید و به چه مسائلی باید آگاهی داشت و بعد ازدواج کردیم. اما الان مشکلاتی برام به وجود اومده که اصلا اون موقع به ذهنم خطور نمیکرد که به وجود بیاد. همسرم بوتیک داشت توی بازار بزرگ شهرمون و وقتی عقد کردیم می خواست تغییر شغل بده و با دوتا برادراش یه شرکت زدن و ساکهای پارچه ای تبلیغاتی تولید می کنن. شوهرم لباس های مغازه و دکور و بقیه وسایل مغازه رو با چک فروخت به یه خانم و چک ها رو با پولی که از قبل داشت داد به برادر بزرگش برای شراکت. اون خانم از چک اول شروع کرد به بهانه آوردن و چکها رو پاس نمیکرد سه تا از این چکها بالاخره با کلی واسطه شدن بزرگان پاس شد از همون چک اول برادر شوهرم مرتبا زنگ میزد به شوهرم و بد و بیراه می گفت در صورتی که پولی که شوهرم گذاشته بود وسط بدون این چکها هم از سهم بقیه شرکا بیشتر بود و این در حالی بود که همه یه اندازه سهم داشتن.خلاصه برادر شوهرم روزا رو برامون تلخ کرده بود و همش فشار می آورد که برو در مغازه اون خانم و دعوا کن و فحش بده و ..... لازم به ذکره که عموم فوت شده. من و شوهرم که با بابام مشورت میکردیم بابام به شوهرم می گفت بگو چکها رو بیاره خودت بذاری اجرا پولو که گرفتی بده بهش ولی در مغازه اون خانم نرو چون کار خلاف قانونه و می تونه ازت شکایت کنه.هر چی شوهرم می گفت برادر شوهرم بیشتر لج بازی میکرد و چکها رو نمیداد و بیشتر با برادر شوهر دومم و مادر شوهرم فشار میاوردن که بره در مغازه خانم رو قفل بزن و سایر کارای خلاف قانون مثلا برید با صاحب مغازه از دست خانم شکایت کنید و از مغازه بیرونش کنید. هر موقع شوهرم خونه ما بود مرتبا بهش زنگ میزدن و یه دقیقه هم مارو راحت نمیذاشتن. صبحا که بیدار میشدیم از خواب 20 تا میس کال ازشون رو گوشی شوهرم بود. این مسائل تا سال بعد به همین منوال ادامه داشت و وقتایی که شوهرم نبود برادر شوهرم پشت سرش به من می گفت من دارم جورشو میکشمو چکها پاس نشده و ... منم هیچی نمی گفتم. بعد از یه سال با تحریک و فشار اونا شوهرم رفت در مغازه خانمه و دفترشو برداشت اونم رفت شکایت کرد و شوهرم یه شب بازداشت شد. منم به برادرشوهرم پیام دادم که با توصیه های شما رفت این کارو کرد و حالا کجایی و بعدم بهش گفتم تقاص شو پس میدی و خدا ازت پس میگیره بعدم که شوهرم آزاد شد کلی بد و بیراه به خودش و خانواده اش گفتم. خود شوهرم هم گفت که برادرش حالا که دیده گیر افتاده گفته من بهت نگفتم که برو. شوهرم کلی عذر خواهی کرد از من و گفت جبران می کنم و ....
حالا بعد از یه ماه داره به من میگه برادرامو مادرم تقصیری ندارن تو نباید بهشون حرفی میزدی و من هر کاری کردم خودم کردم و اونا مقصر نیستن و با من بحث میکنه منم نمیتونم قبول کنم چون به چشم خودم دیدم که اونا باعث شدن طوری بود که برای اینکه این کارو بکنه از کار بیرونش کرده بودن و پولم بهش نمیدادن حتی سهم پولشم نمیدن که جدا بشه ازشون.حالا من چطوری اینا رو قبول کنم.