میدونم عزیزم رسمه .آره منم دیدم میشکننش جالبه واسم از رسوم قدیمه و خوشاینده ولی کسی میدونه داستانه شکستنش چیه؟واسه خوش یوم بودن واین چیزاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا واسه شیرین شدن زندگی عروس و داماده؟؟؟؟؟؟ درکل کاره قشنگیه خداییش
نیلو جان واسه منم کله قند تزیین شده آوردن کله قند رسمه واسه خواهرامم آوردن حالا دلیل آوردنش چیه رو نمیدونم تازه میگن اون شب باید کله قند رو بشکنن ولی ما نمیدونستیم درسته آوردن و منم همینجوری نگه داشتم :))))))))))) بعدا فهمیدیم
من فقط یه بار کله قند دیدم ببرن اونم تو مراسم بله برون دخترداییم. داماد تبریزی بود. مادرشوهرش کله قند رو آورد و وقتی انگشتر نشون رو دست دخترداییم کرد خودش هم کله قند رو سرشو زد. بعد ته کله قند رو داد به داییم اینا سرشو برد با خودش:)) رسم بامزه ای بود
من بدم نمیاد ازین رسمها به نظرم کار جالبیه با اینکه تو فامیل ما ازین کارا نکرده بودن ولی واسه خودم همه رسمها رو فامیل شوهرم انجام دادن دوست دارم اگه برای برادرم زن گرفتیم تمام رسم و رسومات رو اجرا کنیم
واسه ما که گل وکیک آوردن معمولا هم روز بعدش عروس با اقا داماد وماماناشون میرن خرید طلا وحلقه ولباس واجاره وسایل عقد این چیزا اون خرید های دیگه هم بستگی به جیب آقاداماد داره که چقد کرمش باشه وخرج کنه
ستاره اینایی که تو گفتی واسه عقده آآآآآآ.......واسه بله برون زیاده اینا
من فکر میکنم اصلش اینه که کله قنده و پارچه یا پارچه چادری و انگشتر نشون میارن و شیرینی تزئین شده و گل و الانا دیگه حرفها قبلش تموم شده و فقط یه چیز فرمالیته ست.
ستاره جان هانیه درست میگه. واسه بله برون شیرینی تزیین شده و سبد گل، حلقه نشون، پارچه چادری که همون چادر عروس میشه و واسه سر عقد میدوزنش، یه شال یا روسری سفید حریر میارن. البته ما چون دو سه جلسه قبلش خانواده ها باهم صحبت کرده بودن و مراسم نامزدی و عقد رو تعیین کرده بودن قبل از بله برون لباس نامزدی و کفش و این چیزا رو که خریده بودیم رو روز بله برون آوردن :) چون نامزدیم چند روز بعد از بله برونم بود
ما شب بله برون یه چمدون برای عروس میبریم که اینا توشه:
1. قرآن
2.حلقه عروس
3.یه قواره پارچه
4.نیم ست طلا
5.لوازم آرایشی
6. مانتو و شلوار و کیف و کفش
7.چادرنماز و جانماز
8.چادر رنگی و مشکی
راجع به مهر صحبت میکنیم و تاریخ عقد رو هم مشخص میکنیم. معمولن هم بزرگای فامیل دو طرف میان و با هم آشنا میشن
ما یه جلسه خواستگاری داشتیم، که بعد از اینکه همه چی اوکی بود یه بار هم اومدن برای بله برون. اونا کلن پارچه و انگشتر نشون و کله قند آوردن. بعد صحبت کردیم راجع به مهریه، و تاریخ عقد رو مشخص کردیم و بعد زدیم و رقصیدیم همین.
بله صباجان وقتی دیدم هرکاری میکنم نمیتونم به عشقم برسم ترجیح دادم باکسی ازدواج کنم که عاشقمه و خانوادم قبولش دارن یعنی ازدواج عاقلانه کردم.البته نه به این راحتی که دارم مینویسم
خیلی وقتا احساس غصه و دلتنگی میکنم اماتحمل میکنم امیدوارم بتونم 1روز عاشق همسرم بشم و امیدوارم بتونم خوشبختش کنم
البته نامزدم همه اینارو میدونه.
سحر جان بزرگترین اشتباهت این بود که تا قبلی رو فراموش نکردی تن به ازدواج دادی. خواهرشوهر منم دقیقا همین اشتباه رو کرد ولی من نذاشتم بله برون گرفتن و جشن و همه کارارو دو روز قبل از عقدش اینقدر باهاش حرف زدم تا گفت نه نمیخوام و همه چی رو بهم زد البته با خودم بردمش مشاور و مشاور هم حرفای منو بهش زد. اونم با اینکه از خانوادش حساب میبرد تو روی همه وایستاد گفت نه. البته من قبلش با پدرشوهرم صحبت کردم گفتم تورو خدا نذارین این کارو بکنه بعدا هر اتفاقی بیفته پای شماست اونم قبول کرد
و الان خواهر شوهرم خیلی خوشحال و راضیه و کسی رو که دوست داشت دوباره بهش زنگ زد و الان قراره اگه خدا بخواد بیان خواستگاریش البته فقط الان من میدونم نه هیچکس دیگه حتی به خواهرش هم نگفته
سحر جان حتما برو پیش مشاور این حرفی که میزنی به زبون ساده است ولی واقعا مشکل بزرگیه. عشق خود به خود به وجود نمیادو تو به شوهرت میگی که عاشق کس دیگه بودی و میخوای سعی کنی که اون رو دوست داشته باشی خوب اون نا خود آگاه احساس نا امنی میکنی اگر الان این مشکل رو با خودت حل نکنی حتما در آینده مشکلات بزرگتری به سراغت میاد
ممنون بخاطر کمکهاتون.اتفاقا قبل از نامزدی پیش مشاور رفتیم و قبل از عقدهم میرم.اما نامزدم کسیه که واقعا لیاقت عاشق شدن رو داره.امیدوارم بتونم چیزی که لیاقتش رو داره بهش بدم.شماهم واسم دعا کنید.
دیگه اینروزا پدرومادرا حرف اخرو میزنن بچه ها با هر کی دوست دارن ازدواج میکنن اخرین کسایی که خبردار میشن پدرومادرا هست کی ساز مخالف میزنه؟ پدرومادرا مجبورن تسلیم بشن والا جوونای این دوره و زمونه رو تلویزیون با مزخرفاتی که پخش میکنه تربیت میکنه
روز خواستگاری من یه خورده دلهره ناک بود مامانم یه کم مخالف بود با نامزدم مشکلی نداشت یکم با خونوادش مشکل داشت میگفت اینا ادمای نچسبی هستن تورو تو خودشون راه نمیدن میگفت مامانش سرت مادر شوهر بازی در میاره البته خیلی هم بیراه فکر نکرده بود ولی واسه من مهم شوهرمه خداروشکر مامانی هم که نیست ولی طفلی مامانم خیلی دلش شور میزد
مادر شوهرم من مخالف صد در صد بود + خواهر شوهر بزرگم خانواده ی منم که اینو احساس کردن مخالف شدن ولی ... قسمت یه چیز دیگه بود .... به قول معروف آنچه دلم خواست نه آن می شود / هر چه خدا خواست همان می شود ...
روز خواستگاری من بخاطر یه چیز کوچیک یخورده دلخوری بوجود اومدن.اونم بخاطر یه مساله ای که ما رسم داشتیم ولی خانواده همسری نه.جلسه اخر که اومده بودن و بابام هم از رسمش کوتا نمیومد مادرشوهر یخورده تند برخورد کرد و پا شد که بره و البته رفتن.چقد اونشب حال من و همسرم خراب شده بود تا صبح خوابمون نبرد.اما با پدرم صحبت کردیم وکوتاه اومد.و بعدشم بله برون و عقد بععععععله
ویکی اینکه ما طلا رو نوشته بودیم 5 مثقال طلا اما دایی گرامی گفتن اینجوری بعدا مشکل ایجاد میشه یه سرویس طلا بنویسین بهتره.اما خانواده همسری چون زرنگ تشریف داشتن گفتن نه همون خوبه.و واقعا هم الان ب مشکل خوردیم. اخه من طفلی یه سرویس طلا که انتخاب میکنم مادر شوهر غر میزنه میگه اینکه بیشتر از 5 مثقاله.اگه فقط میگفتیم یه سرویس طلا الن این مشکلاتو نداشتم
منم خداروشکر مشکلی تو مراسم خواستگاریم نداشتم روز قبل از مراسم خواستگاری بابام از من پرسید نظرم در مورد مهریه چیه که همون رو تو جمع اعلام کنه که اما و اگری پیش نیاد چون معتقد بود بحث سر مهریه و چک و چونه زدن نشونه معمله دخترشه با خانواده پسر، منم میزانی که با همسرم از قبل تعیین کرده بودیم و گفتم به بابام و روز مراسم همون مقدار تعیین شد جالبه روز خواستگار دوتا خانواده ها اونقدر باهم جور شده بودن که ما دوتا فراموش شده بودیم و حرفی از ما به میون نیومد خخخخخخخ انگار امده بودن شب نشینی و مهمونی دورهمی
فریبا جون مامان من یه خورده مخالفت میکرد و مشکلش مهریه بود من مهریمو 110 تا از قبلش گفته بودم
ولی مامان مخالفت زیادی نکرد بعد یه دفعه شب خواستگاری پاشو کرد تویه یه کفش که الا و بلا 110 تا چیه ؟؟0
مادر شوهر من ناراضی بود خودش میگفت دوست ندارم برادر زادمو بیارم مشهد غربتو مثله من بکشه ولی علاقه منو همسریرو که دید دیگه قبول کرد. فریبا جون واس مهریه و چیزای دیگه که حاشیه ای هستن تو اکثر مواقع بین خانواده های عروس و داماد بحث میشه ولی مهم آخرشه که به توافق میرسن من که به چشم ندیدم کسی تو خواستگاری ساز مخالف بزنه که این عروس خانوم نباید با آقای داماد ازدواج کنه همش مسائل حاشیه ای هست بنظرمن
ولی من یه چیزی رو خیلی قبول دارم اونم اینه که یه سری از مخالفت های دو طرف خیلی هم بی دلیل نیست و از روی تجربه بیان میشه ولی متاسفانه خیلی وقتا عشق و عاشقی چشای جوونارو کور میکنه و عواقبش رو در آینده زندگیشون میبینن موردای زیادی دورو بر خودم دیدم که میگم البته منظورم ایراد و سختگیریهای الکی و سنگ اندازی های بی مورد نیست
خخخخخخخخخخخ بچه ها یعنی تو مراسم ما هیچ کش و قوسی وجود نداشت یعنی این جوری حس کردن خانواده داماد ؟ به خودمون شک کردم :)))))))))))))))) تو این 5 سال آشنایی چیزی نشنیدم ازشون و همیشه بهم گفتن راضین از انتخاب پسرشون برعکس جاریم که تو مراسم خواستگاریش بحث و جدل پیش امده بود و الان پشیمونن از وصلت پسرشون با جاریم
نه ما شب خواستگاری بحثی نداشتیم جز همون مهریه من و همسرم توافق کرده بودیم 14 تا ولی پدرم میگفت نه کمه پدر همسرم گفت 300تا مامان من گفت 50 تا شو کم کنید 250 تا بلاخره پدرم راضی شد.
دوست من هفته پیش عقد کرد از همون دوره دبیرستان دوست داشت مهریش1 سکه باشه.شب بله برونش برعکس شده بود.خانواده داماد میگفتن کمه باید زیادش کنین و خانواده عروس هم میگفتن نه همین خوبه.خانواده داماد میگفتن برعکس شده چرا ؟کلا میگفت شب بله برونم خنده بازاری بود برا خودش.بالخره با اصرار خانواده داماد خانواده عروس به 14 سکه راضی شدن خخخخخخخخخخخخخخخخ
واسه خواستگاریه من بابام یه کوچولو مخالفت کرد ولی بازم تا دید من دوست دارم شوهریمو گفت این دوتا میخوان باهم ازدواج کنن دوروز دیگه که من نیستم تو زندگیشون هرچی دلشون خوشه ولی باید تا آخر واس هم بمونن و فتانه باید خیلی محکم باشه چون میخواد بره مشهدو میدونم که از پسش بر میاد ولی درمورد خواهر بزرگم میگفت نمیتونه
خلاصه اینکه سر مهریه که اصلا واس منو شوهری مهم نبود بحث بود خانواده شوهری میگفت 100 تا بابام میگفت دختر بزرگم 500 تا 100 تا کمه بعد مامانم بابامو راضی کرد کالا که 3 تا بودو کردیم 4 تا به نفع ما شد مهریه رو کی داده و گرفته گرچه شوهریم مصمم بود که میخواد در ط.ل زندگیمون بهمبده واس همین گفت با کم بودنش مخالفت نکنم
سلام عروس خانومای خوشگل
من عضو جدیدم
فضای اینجا و بحثای صمیمانه تونو خیلی دوست دارم! ^_^
هستیم! 23ساله!
9ماه و 18 روزه که با عشقم آشنا شدم
قراره که فروردین خواستگاریمون باشه
و من از الآن کلی استرس دارم! :D همش دلشوره دارم که چی بپوشم و چیکار کنم و چی بگم اما دلشوره ی واقعا" دلچسبیه! :)
تورو خدا یه کم از تجربیاتتون به منم بگین
هرچند که داداشمو عشقمو باهم آشنا کردم و حسااااااااابی با هم دوست شدن!
مامانم نیمامو کلی دوس داره!
مامان و باباو داداشو خواهر مهربونشم دیدم، ولی باز استرس دارم :)
دخترعمو همسری تو دبیرستا خواهرم درس میخوند.و اولش از ابجیم خوشش اومده بود خخخخخخخخخخخخ ولی ابجیم گفت از منبزرگتراش هستن.من الان نمیخوام ازدواج کنم.خلاصه بعد چند وقت خواهرم گوشی منو برد مدرسه تا با دوستاش عکس بگیره.منم تو گوشیم یه عکس از خودم داشتم که تو یه امامزاده گرفته بودم.دخترعموی همسری اون عکسمو دید و خوشش اومد ادرس خونمونو داد به مادر شوهر و بقیه ماجرا
جالب اینجا وقتی تواون امامزاده بودم یه چادر سفید سرم کردم که برم عکس بگیرم دوستام میومدن بوسم میکردن میگفتن وااااااای سارا انگار میخوای بری عقد کنی.همونجا از همون امامزاده خواستم که یه مرد خوب و یه ازدواج موفق رو نصیبم کنه. وبعدش هم عکس انداختم. ودر اخر هم همون عکس باعث شد ازدواج کنم
نگار شب خواستگاریت منو یاد شب خواستگاریه دخترعمه شوهریم میندازه که فیلمشو دیدم خودم نبودم شب خواستگاریشو فقط میزدنو میرقصیدن خیلی باحال بود
خانواده خود عروس مشهدی بودن خانواده داماد ساروی فک کنین چقد این شمالیا راحتن که رفتن خونه عروس میزدنومیرقصیدن واسه من خیلی جالب بود مادر شوهرشم به اسم عروس خانوم یه شعر نوشته بودو با پدر شوهرش میخوندن همش خخخخخخخخخخخخخخ
مهدیه مادر شوهرت دیگه خیلی فراتر رفته گرچه تو خواستگاریا هر دو خانواده به فکر منفعت خودشونن چرا مادر شوهرت واسه تو نگفت؟
ولی وقتی مینویسن دیگه طرف داماد نمیتونن دبه در بیارن
خخخخخخخخخخخخخخخ فتانه چه خانواده داماد باحال بودن
روز خواستگاری ما اولش ککه عموم مقدار مهریه رو فهمید میخواست اعتراض کنه چون همه عروسای فامیل مادری و پدری من بالای 1000 سکه مهرشونه عروس خودش 2000 تا دختراش به تاریخ تولدشون و ... ولی بابام نذاشت حرفشو تموم کنه گفت دوتا جوون حرفاشونو زدن و حرفی برای ما باقی نمونده وگرنه فکر کنم بحثی پیش میمود به خاطر حرف عموی بنده
عموی منم شب بله برون به پدرم گفت کمه مهریه دخترت پدرم گفت نه بیشتر از این به درد نمیخوره. همسرمنم گفت باید یه چیزی باشه که بتونم بدم. من تو زندگی هرچی بدست بیارم که برای زنمه ولی برام تعیین نکنید اینقدر زیاد.
ما اولش گفته بودیم یخچال گاز ماشین لباسشویی وتلوزیون یه جفت فرش و سرویس خواب به عهده داماد.اما بعدش دایی همسری نوشت کل جهاز به عهده داماد ما هم از خدا خواسته قبول کردیم مادرشوهر یخورده غر زد ولی چون برادر بزرپش بزرگ فامیل بود ساکت شد
جالب این عموم عید فطر عقد دخترش بود د.وتا دختر دیگش یکی مهرشون 350 تاست یکی 750 تا که هر دو رو پدرم تعیین کرده بود اما برای این یکی که عموم گذاشت به عهده پدرم ، پدرم گفت هر چی عروس و داماد بخوان که اوناهم با هم 101 توافق کردن که خوهارهخای عروس جیغشون درامود عموم و زنعموم هم گفتن هر چی خودشون بخوان.
یه چیز جالب دیگه اینکه یک ماه قبل عقدم بابا خواب دید یه کاغذ رو داده دست یه مرد سید و اونو مهر زده.خییییییییلی دنبال تعبیرش بود.شب بله برونم وقتی بابا داشت دفتر بله برون رو میداد دایی همسری امضا کنه اشک تو چشام جمع شد یاد خواب بابام افتادم اخه دایی همسرم سیده و خیلی محترمه.و من وبابام تعبیر خوابشو فهمیدیم
مرررررررررررسی مینایی جونم اره دیگه عاشقی و از خود گذشتن دیگه من به خاطر همسری از همه چی گذشتم و هرچی از زندگیمون میگذره بیشتر عاشقش میشم و میبینم انتخاب درستی کردم امیدوارم همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر باشن مخصوصا دوست جونیای نوعروسیم
مهدیه تو خیلی دقیقی امامن اصلا نمیدونم شب خواستگاریم چندم بود حتی فقط میدونم قبلش رفتیم گروه خون چون همه از مشهد میومدن نمیتونستن زیاد بمونن وسطای مدرسه هم بود سخت بود
اره فتانه من ذهنم تو این چیا یه کمی ضعیفه شرمنده دوستم :)))
مهدیه چه آمار دقیق داریا من متولد 67 و اردیبهشتی میباشم بانووووووووی بهشت خخخخخخخخخ اینو نمیدونستی تا الان مهدددددددددددددیه
نه نگار اخه اونموقع دوران اموزشی همسرم بود بعد همش بهش مرخصی میدادنا شانس ما اونروز نمیدادن رژه داشتن ما هم مهمون دعوت کرده بودیم برای عقد و روز محضرمون بود دو روز بعدش . من رفتن دنبال همسرم کلی اینورو اونور زدم کلی گریه کردم کلی همسرم حرص خورد تا راضی شدن مرخصی بدن. فرمانده عوضیشون گفته بود بیا ظپادگان حضور بزن بعد برو. نمیدونی چه روزی بود به زور رسیدیم ازمایشگاه.
سلام آیدا جون خوش اومدی عزیزم بسلاااااااااااااااااااااااااااااااامتی ایشالا همه چیز خیلی خوبو عالی پیش میره و اصلا دلخوری هم پیش نمیاد بین خانواده هاتون چقدر خوب یاد شب خواستگاری خودم افتادم کعه خیلی خوشحال بودم مبارکه عزیزم باز بیا درموردش بهمون بگو
آخی چه بد بوده مهدیه حس خیلی بدیه برای همینه پس خیلی خوب حس الهه رو درک میکنی و حواست هست به اینکه کی تموم میشه سربازی همسرش
اااا پس زیاد اختلاف سنی نداریم باهم خواهری
نه خواهر 4 ماهه تقریبا. اره تمام روزهای الهه رو درک میکنم. اگه خبر داشتید ازشش بهش بگید مهدیه گفت الهه دیگه باید شمارش معکوس رو شروع کنی. همش 10 روز دیگه مونده.
منم چون میدونستم همه مخارج به عهده همسری هستش و کمکی نخواهیم داشت و از بودجه همسری خبر داشتم هم مهریه پایین انتخاب کردم هم اینکه هیچ چیز اضافی ازش نخواستم با اینکه رسم داریم علاوه بر وسیله هایی که عرف هستش داماد بخره تیکه های بزرگ وسیله برقی یا تمام سرویس چوب رو داماد بخره ولی من همهرو خودم خریدم
من خواستگرایم کاملا بی مشکل انجام شد. مهریه رو خانواده من میگفتن یا 110 تا به همراه اینکه هر وقت شوهرم خونه خرید 3 دونگ به نام من بشه یا 314 تا. که 314 تا بعد از صحبت ها تعیین. شد جهیزیه هم همه چیزش با خودمون بود فقط تی وی و یه فرش. رخت خوابم نخواستیم.
دو سال بود مادرشوهرم منو زیر نظر داشت و خونمون رو هم یاد گرفته بود اما منتظر بود سربازی پسرش تموم بشه و کار و بارش هم اوکی بشه بعد بیاد. مهر پارسال من و مامانم دوتایی رفته بودیم مشهد. منم چندتا خواستگار خوب داشتم و مونده بودم کدوم به صلاحم هست انتخاب کنم. حرم امام رضا بدجور دلم گرفته بود تو دلم گفتم یا امام رضا خودت مسیرم رو نشون بده و یه جوری بهم بگو کی به صلاحم هست و قسمتم هستش. وقتی برگشتیم از مشهد دو روز بعدش مادرشوهرم اومد دم خونمون خواستگاری و یه هفته بعدشم به همراه شوهرم و خانوادشون اومدن خواستگاری رسمی
فریبایی منو همسری 27 مهر 92 همدیگرو دیدیم یعنی شب خواستگاری. 2 آبان هم بله برونمون بود و محرم شدیم. 16 دی هم عقدمون بودش. 18 اردیبهشت امسالم که زندگیه عشقولانمون رو شروع کردیم
حالا من میگم:
من و همسرجان سر یه اتفاق با هم اشنا شدیم و در تماس بودیم. قبل عید پارسال بود! خیلی رسمی و کم از هم باخبر بودیم.
قبل سال تحویل رفتم مشهد خونه داییم تا قبل سیزده و چی بگم از مهربونی امام ارامش , منم از خودش خواستم راهمو نشون بده و کمکم کنه زندگیم تغییری کنه , اخه از لحاظ کاری خیلی سال بدی داشتم. کلی روم فشار بود
نیمه شعبان پارسال که تولد همسرمم بود ازم درخواست ازدواج کرد (اومده بود تنکابن و همدیگرو دیدیم)
البته میگفت خیلی وقت بود که نسبت به من احساسش قوی بود ولی نگران عکس العمل من بود. خلاصه اعتراف کرد :)
منم چون شناختم تقریبا روش مثبت بود با مادرم مطرح کردم و یه مدت ارتباطمون بیشتر شد و وقتی مطمین شدم همونیه که نشون میده و من دوست دارم قرار خواستگاری گذاشتیم
عیدقربان 20 مهر پارسال خواستگاری و اشنایی اولیه و دایی بزرگم و برادرم رفتن تحقیقات
پدر و مادرم مخالفت نداشتن چون به من و انتخابم ایمان داشتن و همسر اولین خواستگاری بود که من اجازه دادم بیان خواستگاری
شب میلاد امام هادی , روز خانواده هم بله برون
9 ابان 93 هم عقد کردیم
خداروشکر بسیار خوشبختیم و همسرم بی نهایت مهربون و عاشق پیشس , خیلی بیشتر از من عاشقه و من اینجوری بیشتر دوست دارم
البته داییم چون دو روز قبل خواستگاری در جریان قرار گرفت توی شوک این بود که چطور اشنایی پیش اومد چون شهرامون متفاوت بود
بعدم رفتن تحقیقات بخاطر نداشتن مسکن یه کم مخالفت کرد که گفتم من اینارو میدونستم و قبول کردم.
گفتم مهم برام اینه که صداقت داره و سالمه و انقد مستقل و مصممه که میخواد زندگیشو خودش بسازه و منم در کنارش بهش انگیزه میدم. سخته اما این سختیو قبول دارم چون میدونم واسه خوشبختی من هر کاری میکنه
اااااای جونم چه آشنایی هایی داشتن دوست جونیام خدارو شکر که میبینم هه دوستای گلم از انتخاباشون راضی بودن و خاطرات خوبی دارن از مراسم خواستگاریشون از خدا میخواد هر روز عشقاتون رو به هم زیاد کنه و امام رضا ضامن خوشبختیاتون باشه
بچه ها من وقتی توی حرم امام رضا ازش خواستم که خودش راهمو نشون بده و بگه قسمتم کی هست آخرش گفتم یا امام رضا نذر میکنم با کسی که قسمتم باشه و باهاش ازدواج کنم ماه عسل بیام پابوست. دفعه بعدی که رفتم مشهد با همسرم رفتیم :)
داییم در مورد مسکن خیلی اصرار داشت که مستاجری تو شهر غریب سخته برات .حداقل بیاد اینجا و ما هم حمایتش میکنیم! گفتم من دوست ندارم و لطفا بهش نگین که به غرورش بر میخوره
و مثالم زدم برادر من اگه پدرم حمایت نمیکرد و خونه در اختیازش نمیزاشت اونم مستاجر میشد! وضع همه جوونا که بخوان سالم و مستقل زندگی کنن همینه
البته بیشتر این حرفارو ب مادرم گفتم و مادرم انقد منو باور داشت که حمایتم میکرد
خداروشکر پدرم هم مشکلی نداشت. یه کم نگران بود چون شناختی از مرتضی نداشت . البته از خانوادش خیلی خوشش اومده بود.
البته صحبت های داییم نسبت به اقتصاد مرتضی و اینکه بیاد من کمکش کنم خیلی ناراحتم کرد اون اوایل و به غرورم برخورد و همسرم همیشه میگه من قدر این صبوریتو میدونم و زندگی ای برات بسازم غرق عشق و خوشبختی که همه حسرتتو بخورن
ممنون دوستان گل
منم برای همتون ارامش و خوشبختی و عشققق میخوام
امام رضا کمک کنه به ما که عروسی بگیریم و بریم خونه خودمون
عاشقا هم به هم برسن
به مستاجرا خونه بده
به خونه دار بچه بده
به بچه دارا خوشبختی
و به همه ارامش و خوشی
وای فرشته منم همینو از امام رضا خواستم
گفتم تنها اومدم و ته دلم بود که اخرین سفر تنهاییم باشهو دفعه بعدی با همراه همیشگیم منو بطلبه که به زبون نیاوردم و از دلم خوند امام مهربونم
اذر ماه امسالم مشهد رفتیم با هم و گفتم من نگفته تو قول دادی و عمل کردی بهش , حالا نوبت منه :)
مرسی از همتون دوستای گلم،از آشنایی با همتون خوشوختم.
خب یکم از خودم بگم ، اسمم نفیسه س اما واسه راحتی میتونین بگین غوغا:دی (چون اسم کاربریمه) این فروردین میشه دو ساله که نشونم ، یعنی نامزدم اما فعلا رسمیش نکردیم بین فامیلا ُ اینا.
از 2 سال قبلشم با نامزدم دوست بودم.
مرسی از همتون دوستای گلم،از آشنایی با همتون خوشوختم.
خب یکم از خودم بگم ، اسمم نفیسه س اما واسه راحتی میتونین بگین غوغا:دی (چون اسم کاربریمه) این فروردین میشه دو ساله که نشونم ، یعنی نامزدم اما فعلا رسمیش نکردیم بین فامیلا ُ اینا.
از 2 سال قبلشم با نامزدم دوست بودم.
این سومین باره دارم مینویسم هربارم داره خلاصه تر میشه.
خلاصه 4 سال با نامزدم رابطه دارم،2سال دوست بودیم 2 سالم هست نشونیم.
شناخت کافی از همدیگه داشتیم اونم شناخت از خونوادم داشت چون بابام معلمش بوده :دی
اما من خونوادشو اصلا نمیشناختم،در حد خیلی کم،یه حدسایی میزدم چون 2-3 بار با یکی از خواهراش چت کرده بودم.
خلاصه تو دوران خدمت نامزدم،خونوادشو فرستاد خواستگاری، از در که وارد شدن بابام گفت وای دخترم چه خونواده ایرو انتخاب کرده! منم خیلی تعجب کردم، حالا سر وضعشون هیچی
از لحاظ درک و فرهنگ خیلی پائین بودن، خیلی ذاتشون کثیف بوده!
مامانش همینکه نشست گفت این دو تا عاشقن!
مامانم اینا تا قبل این فکر میکردن رابطه من با پسرشون در حد آشنایی بوده!
بعد خواهرشم گفت او سرباز این دانشجو اینا تو رویا زندگی میکنن!
فکر کنین تو مراسم خواستگاری اینجوری حرف بزنن انگار ما زورشون کردیم که بیاین این دخترو بگییرین!
بعدم خونوادم گفتن پسرتونو باید ببینیم تا تصمیم بگیریم(تو رسم ما خانوما فقط میان خواستگاری)
بعد خواهرش گفت ایشالا تابستون!
خالا فروردین کجا تابستون کجا!
خلاصه اینطوری شد که رفتن!
مامانم اینام کلی ناراحت شدن گفتن چجور خونواده ای انتخاب کردیُ اینا.
واس هممون خیلی جای تعحب داشت،آخه اونا خیلی سطحشون پائین بود،اما تعریف از خود نمیخوام باشه اما خونواده ما خیلی آبرو دارو سرشناس بودن چطور اینا اینطوری برخورد میکردن چرا باید ناراضی باشن.
خلاصه به نامزدم گفتم اونم همون هفته مرخصی گرفت اومد خونمون ،مامانم اینا خوششون اومد گفتن پسر خوبیه. اما بخاطر خونوادش نمیخواستن موافقت کنن ولی بخاطر اصرار من موافقت کردن.
ولی گفتن نباید به کسی فعلا بگین تا درس دخترمون تموم شه و پسرتون کار بگیره.
خلاصه راجع به کارشم صحبت کردن ،اونا گفتن مغازه باز میکنیم اما دریغ! اینکه قضیش طولانیه حالا بعدن بهتون بگم
فعلنم نشونیم تا کی معلوم نیس.
یه بار واسه عقدو نامزدی اومدن خونمون که صحبت کنن مامانم گفت حالا ب باباش بگم بعد میاین میگیم، از رفتن که رفتن دیگه خبر نگرفتن،چون به نامزدم گفته بود که 500 تومن فقط میدیم واسه طلا! که نامزدمم مخالقت کرده گفته یعنی چی چرا اینقدر کم کاری میکنین اونام لج کردن نیومدن!
خیلی بی احترامی ُ بی اهمیتی میکنن. ازشون واقعا بدم میاد. اصلا یه بار نشده خونمون با شیرینی بیان چه برسه با کادو! عیدا هم هیمطور،همیشه یکی دو هفته بعد میان.
اصلا دوس نداشتم ایطوری از تجربه خواستگاریم بگم،اما اینطوریه دیگه
یه بار شناسنامه هامون گم شد که به طرز معجزه آسایی پیدا شد.
آخرشم روز تولد همسری(البته به قمری) و روز عید سیدا (بازم روز همسری ، آخه عشقمم سیده اونم دو طرفه ) به عقد هم دراومدیم.
تو این مدتشم صیغه نبودیم. چون خانواده جفتمون از این کلمه متنفریم و صیغه هم نخوندیم.
قبلش هم با همسری در مورد مهریه صحبت کرده بودم و خانواده هم موافق بودن.
ولی شب بله برون که همه بودن مامانامون با هم توافق نمیکردن.
جالبیش اینجاست که همسری هم میگفت منو مینا توافق کردیم.
منم ک اگر حرفی میزدم خب بد بود.
به خواهر شوهری گفتم حرف مامانمو قبول کنه و انقدر غر نزنه.
میخندید و میگفت اخه من باید مهرو بدم. گردنمه اگر بمیرم.دور از جونش باشه انشاالله.
عموهاش میگفتن عمو کی داده کی گرفته.
نانی جون،فریبای عزیز و نگار نازنین ممنونم
من ونیما فقط راجع به تاریخ عروسیمون تصمیم گرفتیم که میخوایم اردیبهشت باشه و هوا بهاری و همه جام سبز و خوشگل!
تصمیم گیری راجع به نامزدی و عقد رو گذاشتیم به عهده خونواده هامون.
با شناختی که از خونواده مو خونواده ش دارم گمونم راحت به نتیجه برسن
راجع به مهریه هم از متوسط تا بالا تو خونواده شون دارن و خونواده م هرچی که بگن بعید به نظر میاد نه بیارن
خودشم میگه اصلا" به اینا فکر نکن
سلام هستی جون خوش امدی دوست عاشق پیشه استرس طبیعیه ولی نذار رو برنامه ریزیت تاثیر بذاره با خیال راحت یواش یواش کاراتو انجام بده و درمورد شرط و شروط با راهنمایی خانواده تصمیماتت رو بگیر
به جزیره اسرار آمیز ما هم سر بزن حتما اونجا دخترای گلی مثل خودت هستن که میتونن خیلی کمکت کنن
میدونم عزیزم رسمه .آره منم دیدم میشکننش جالبه واسم از رسوم قدیمه و خوشاینده ولی کسی میدونه داستانه شکستنش چیه؟واسه خوش یوم بودن واین چیزاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا واسه شیرین شدن زندگی عروس و داماده؟؟؟؟؟؟ درکل کاره قشنگیه خداییش
ستاره جان اندازه چمدونه چقدره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :& چند نفری میارن چمدون رو؟؟؟؟؟؟؟؟ منم چمدون میخوام :)))))))))
کله قندم خوبه میشه کارتونش رو بیارن واسم:*
ستاره واقعا چمدونو خوب اومدی :)))
نیلو جان واسه منم کله قند تزیین شده آوردن کله قند رسمه واسه خواهرامم آوردن حالا دلیل آوردنش چیه رو نمیدونم تازه میگن اون شب باید کله قند رو بشکنن ولی ما نمیدونستیم درسته آوردن و منم همینجوری نگه داشتم :))))))))))) بعدا فهمیدیم
من فقط یه بار کله قند دیدم ببرن اونم تو مراسم بله برون دخترداییم. داماد تبریزی بود. مادرشوهرش کله قند رو آورد و وقتی انگشتر نشون رو دست دخترداییم کرد خودش هم کله قند رو سرشو زد. بعد ته کله قند رو داد به داییم اینا سرشو برد با خودش:)) رسم بامزه ای بود
پس خوش به حال عروستون مهیا جان.واقعا قدیمی ها هم بعضی رسم ورسوم هاشون قشنگ بوده :)))))))))
واسه منم انگشتر نشون آوردن و شیرینی و گل و پارچه چادری.به جای پارچه هم لباس نامزدی با کفش ستش رو خریدن واسم .کله قندم آوردن
من بدم نمیاد ازین رسمها به نظرم کار جالبیه با اینکه تو فامیل ما ازین کارا نکرده بودن ولی واسه خودم همه رسمها رو فامیل شوهرم انجام دادن دوست دارم اگه برای برادرم زن گرفتیم تمام رسم و رسومات رو اجرا کنیم
مریم مازنی واسه منم کله قند.انگشتر نشون .کیف .کفش .چادر.بلوز دامن.میوه تزیین شده شیرینی .نون محلی
http://www.noarous.com/thread.aspx?lang=fa&qid=1804 نوروز امسال با مانتوهای منحصر به فرد الوین
http://www.noarous.com/thread.aspx?lang=fa&qid=1804 نوروز امسال با مانتوهای منحصر به فرد الوین
3مترپارچه مجلسی-یه تیکه طلا-روسری-دسته گل وشیرینی
البته یه تیکه باید انگشتر نشون باشه
با سلیقه ها کادوهاشون رو توی سبد تزیین میکنن و میبرن من اخرین بار سه سال پیش توی مراسم یکی از فامیلا دیدم بنظرم جالب بود
دسته گل-شیرینی-یه نشون طلا-3مترپارچه
اوههه ستاره چه خبره؟ واسه بله برون انگشتر نشون میبرن و یه تیکه پارچه و گل و شیرینی. همین دیگه. چیزه دیگه ای ندیدم بیارن
واسه ما که گل وکیک آوردن معمولا هم روز بعدش عروس با اقا داماد وماماناشون میرن خرید طلا وحلقه ولباس واجاره وسایل عقد این چیزا اون خرید های دیگه هم بستگی به جیب آقاداماد داره که چقد کرمش باشه وخرج کنه
به نظرم خود عروس و داماد برن خرید بهتره وباسلیقه خودشون هرچی بخوان میخرند واون چیزای اضافی رو دیگه بانظروسلیقه اشون میخرن
ستاره اینایی که تو گفتی واسه عقده آآآآآآ.......واسه بله برون زیاده اینا من فکر میکنم اصلش اینه که کله قنده و پارچه یا پارچه چادری و انگشتر نشون میارن و شیرینی تزئین شده و گل و الانا دیگه حرفها قبلش تموم شده و فقط یه چیز فرمالیته ست.
ستاره جان هانیه درست میگه. واسه بله برون شیرینی تزیین شده و سبد گل، حلقه نشون، پارچه چادری که همون چادر عروس میشه و واسه سر عقد میدوزنش، یه شال یا روسری سفید حریر میارن. البته ما چون دو سه جلسه قبلش خانواده ها باهم صحبت کرده بودن و مراسم نامزدی و عقد رو تعیین کرده بودن قبل از بله برون لباس نامزدی و کفش و این چیزا رو که خریده بودیم رو روز بله برون آوردن :) چون نامزدیم چند روز بعد از بله برونم بود
ما شب بله برون یه چمدون برای عروس میبریم که اینا توشه: 1. قرآن 2.حلقه عروس 3.یه قواره پارچه 4.نیم ست طلا 5.لوازم آرایشی 6. مانتو و شلوار و کیف و کفش 7.چادرنماز و جانماز 8.چادر رنگی و مشکی راجع به مهر صحبت میکنیم و تاریخ عقد رو هم مشخص میکنیم. معمولن هم بزرگای فامیل دو طرف میان و با هم آشنا میشن
ما یه جلسه خواستگاری داشتیم، که بعد از اینکه همه چی اوکی بود یه بار هم اومدن برای بله برون. اونا کلن پارچه و انگشتر نشون و کله قند آوردن. بعد صحبت کردیم راجع به مهریه، و تاریخ عقد رو مشخص کردیم و بعد زدیم و رقصیدیم همین.
سحر جان داری ناز میکنیا بابا نازتو همه خریدن دیگه عروس شدی عروس خانم نازنازی
نه بخدانازنمیکنم.بله مریم جان فعلاکه خیلی راضی هستم.
بله صباجان وقتی دیدم هرکاری میکنم نمیتونم به عشقم برسم ترجیح دادم باکسی ازدواج کنم که عاشقمه و خانوادم قبولش دارن یعنی ازدواج عاقلانه کردم.البته نه به این راحتی که دارم مینویسم خیلی وقتا احساس غصه و دلتنگی میکنم اماتحمل میکنم امیدوارم بتونم 1روز عاشق همسرم بشم و امیدوارم بتونم خوشبختش کنم البته نامزدم همه اینارو میدونه.
سحر جان بزرگترین اشتباهت این بود که تا قبلی رو فراموش نکردی تن به ازدواج دادی. خواهرشوهر منم دقیقا همین اشتباه رو کرد ولی من نذاشتم بله برون گرفتن و جشن و همه کارارو دو روز قبل از عقدش اینقدر باهاش حرف زدم تا گفت نه نمیخوام و همه چی رو بهم زد البته با خودم بردمش مشاور و مشاور هم حرفای منو بهش زد. اونم با اینکه از خانوادش حساب میبرد تو روی همه وایستاد گفت نه. البته من قبلش با پدرشوهرم صحبت کردم گفتم تورو خدا نذارین این کارو بکنه بعدا هر اتفاقی بیفته پای شماست اونم قبول کرد
و الان خواهر شوهرم خیلی خوشحال و راضیه و کسی رو که دوست داشت دوباره بهش زنگ زد و الان قراره اگه خدا بخواد بیان خواستگاریش البته فقط الان من میدونم نه هیچکس دیگه حتی به خواهرش هم نگفته
سحر جان حتما برو پیش مشاور این حرفی که میزنی به زبون ساده است ولی واقعا مشکل بزرگیه. عشق خود به خود به وجود نمیادو تو به شوهرت میگی که عاشق کس دیگه بودی و میخوای سعی کنی که اون رو دوست داشته باشی خوب اون نا خود آگاه احساس نا امنی میکنی اگر الان این مشکل رو با خودت حل نکنی حتما در آینده مشکلات بزرگتری به سراغت میاد
سحر خانمه نازنازی غصه نخور
ممنون بخاطر کمکهاتون.اتفاقا قبل از نامزدی پیش مشاور رفتیم و قبل از عقدهم میرم.اما نامزدم کسیه که واقعا لیاقت عاشق شدن رو داره.امیدوارم بتونم چیزی که لیاقتش رو داره بهش بدم.شماهم واسم دعا کنید.
روز خواستگاری من باتحقیقایی که ازقبل شده بود همه فامیل راضی بودن جز خودم که همش ساز مخالف میزدم
چرا اخه؟ مگه عشقت یه طرفه بوده؟
بله رها جان واسه همین خیلی کلافه بودم.
واقعا ؟ پس چطور سحر جان تونستی ازدواج کنی باهاش دلیل خاصی داشتی؟
سحر خانوم الان راضی هستی؟
هیچ کس
Khodaro shokr hame be ma goftan khodeton midunid o khodemon ham dorost dunestim:)
دیگه اینروزا پدرومادرا حرف اخرو میزنن بچه ها با هر کی دوست دارن ازدواج میکنن اخرین کسایی که خبردار میشن پدرومادرا هست کی ساز مخالف میزنه؟ پدرومادرا مجبورن تسلیم بشن والا جوونای این دوره و زمونه رو تلویزیون با مزخرفاتی که پخش میکنه تربیت میکنه
روز خواستگاری من یه خورده دلهره ناک بود مامانم یه کم مخالف بود با نامزدم مشکلی نداشت یکم با خونوادش مشکل داشت میگفت اینا ادمای نچسبی هستن تورو تو خودشون راه نمیدن میگفت مامانش سرت مادر شوهر بازی در میاره البته خیلی هم بیراه فکر نکرده بود ولی واسه من مهم شوهرمه خداروشکر مامانی هم که نیست ولی طفلی مامانم خیلی دلش شور میزد
فریبا تو عاشق پسر داییت شدی بعد اومدن خواستگاریت یا نه همینجوری چون فامیل بودین خانواده ش تصمیم گرفتن چ.ن دختر خوبی هستی بیان خواستگاریت
بابای من روز خواستگاری یکم ساز مخالف میزد مشکلش سر مهریه بود هما بلاخره راضی شد
مادر شوهرم من مخالف صد در صد بود + خواهر شوهر بزرگم خانواده ی منم که اینو احساس کردن مخالف شدن ولی ... قسمت یه چیز دیگه بود .... به قول معروف آنچه دلم خواست نه آن می شود / هر چه خدا خواست همان می شود ...
چقد شما ماهی آخه فریبا جون! ^_^
ممنون فریبای عزیزم
وقتی وارد یکی از اتاقا میشم و می بینم حجم پیاماتونو و صمیمیتتون رو یه کمی برام سخته خودمو هل بدم وسط جمعتون
روز خواستگاری من بخاطر یه چیز کوچیک یخورده دلخوری بوجود اومدن.اونم بخاطر یه مساله ای که ما رسم داشتیم ولی خانواده همسری نه.جلسه اخر که اومده بودن و بابام هم از رسمش کوتا نمیومد مادرشوهر یخورده تند برخورد کرد و پا شد که بره و البته رفتن.چقد اونشب حال من و همسرم خراب شده بود تا صبح خوابمون نبرد.اما با پدرم صحبت کردیم وکوتاه اومد.و بعدشم بله برون و عقد بععععععله
ویکی اینکه ما طلا رو نوشته بودیم 5 مثقال طلا اما دایی گرامی گفتن اینجوری بعدا مشکل ایجاد میشه یه سرویس طلا بنویسین بهتره.اما خانواده همسری چون زرنگ تشریف داشتن گفتن نه همون خوبه.و واقعا هم الان ب مشکل خوردیم. اخه من طفلی یه سرویس طلا که انتخاب میکنم مادر شوهر غر میزنه میگه اینکه بیشتر از 5 مثقاله.اگه فقط میگفتیم یه سرویس طلا الن این مشکلاتو نداشتم
منم خداروشکر مشکلی تو مراسم خواستگاریم نداشتم روز قبل از مراسم خواستگاری بابام از من پرسید نظرم در مورد مهریه چیه که همون رو تو جمع اعلام کنه که اما و اگری پیش نیاد چون معتقد بود بحث سر مهریه و چک و چونه زدن نشونه معمله دخترشه با خانواده پسر، منم میزانی که با همسرم از قبل تعیین کرده بودیم و گفتم به بابام و روز مراسم همون مقدار تعیین شد جالبه روز خواستگار دوتا خانواده ها اونقدر باهم جور شده بودن که ما دوتا فراموش شده بودیم و حرفی از ما به میون نیومد خخخخخخخ انگار امده بودن شب نشینی و مهمونی دورهمی
فریبا جون مامان من یه خورده مخالفت میکرد و مشکلش مهریه بود من مهریمو 110 تا از قبلش گفته بودم
ولی مامان مخالفت زیادی نکرد بعد یه دفعه شب خواستگاری پاشو کرد تویه یه کفش که الا و بلا 110 تا چیه ؟؟0
البته مادرشوهرم زیاد بد نیستا خودشم میگه طلا فقط برا زن نیست در واقع یه پس انداز واسه خود مرد هم هست و ب نفع مرده ولی خب جای پولشم پر باشه که بخره
به نظر من اون یه کم نه و نو های پدر عروس لازمه اصن واسه خواستگاری و قبل عقد
مهریه من 124 سکه است زیاد بحثی هم درموردش نشد.چون قبلا با همسری هماهنگ کرده بودم
واقعا سارا مادرشوهرت چقدر عجیبه حالا مثلا مگه چند گرم اضافی طلا میخواست راه دوری بره خب میرفت تو جیب همسرت دیگه ؟؟
مادر شوهر من ناراضی بود خودش میگفت دوست ندارم برادر زادمو بیارم مشهد غربتو مثله من بکشه ولی علاقه منو همسریرو که دید دیگه قبول کرد. فریبا جون واس مهریه و چیزای دیگه که حاشیه ای هستن تو اکثر مواقع بین خانواده های عروس و داماد بحث میشه ولی مهم آخرشه که به توافق میرسن من که به چشم ندیدم کسی تو خواستگاری ساز مخالف بزنه که این عروس خانوم نباید با آقای داماد ازدواج کنه همش مسائل حاشیه ای هست بنظرمن
سللللللللللللللاااااااااااااااااام.منم اومدم اینجا
اره مینا جون اونم همینو میگه طفلی اما میگه سعید داشته باشه میخره چرا نخره؟برای خودشم خوبه ولی خب وقتی دستش تنگه یخورده باد رعایت بشه
اخه مگه سارا جان طلای عروس رو توی مهریه مینویسن؟ من نمیدونم..
اره نسرین جون اگه از طرف خانواده عروس هم هیچ مخالفتی نباشه فردا میگن از خداشون بوده خانواده عروس
هر چقد م که خوب باشن ته دلشون شک می کنن اصن ... اگه فایل باشن نه ولی غریبه ...
مینا جان من با شما سلام علیک نداشتم تا الان ...
سلام خانم
سلام دوستان !
شب خواستگاری من خیلی جالب بود عموی داماد شده بود کاسه داغتر از اش !!!!
قربون شما عزیزم
باهات موافقم نسرین جون یه خورده اذیت بشن و نه بشنون فرداروز نمیگن دخترشونو گذاشتن تو سینی و تعارف کردن!
صبا جون چرا؟
ولی من یه چیزی رو خیلی قبول دارم اونم اینه که یه سری از مخالفت های دو طرف خیلی هم بی دلیل نیست و از روی تجربه بیان میشه ولی متاسفانه خیلی وقتا عشق و عاشقی چشای جوونارو کور میکنه و عواقبش رو در آینده زندگیشون میبینن موردای زیادی دورو بر خودم دیدم که میگم البته منظورم ایراد و سختگیریهای الکی و سنگ اندازی های بی مورد نیست
سلام مهدیه جونم.اره همونطور که فریبا جون گفتن ما طلا رو شب بله برون قید میکنیم
خخخخخخخخخخخ بچه ها یعنی تو مراسم ما هیچ کش و قوسی وجود نداشت یعنی این جوری حس کردن خانواده داماد ؟ به خودمون شک کردم :)))))))))))))))) تو این 5 سال آشنایی چیزی نشنیدم ازشون و همیشه بهم گفتن راضین از انتخاب پسرشون برعکس جاریم که تو مراسم خواستگاریش بحث و جدل پیش امده بود و الان پشیمونن از وصلت پسرشون با جاریم
نه ما شب خواستگاری بحثی نداشتیم جز همون مهریه من و همسرم توافق کرده بودیم 14 تا ولی پدرم میگفت نه کمه پدر همسرم گفت 300تا مامان من گفت 50 تا شو کم کنید 250 تا بلاخره پدرم راضی شد.
بچه ها یه سوالی ... شما چه مدت بعد از خواستگاری عقد کردین؟ صیغه نه ها ... عقد ...
دوست من هفته پیش عقد کرد از همون دوره دبیرستان دوست داشت مهریش1 سکه باشه.شب بله برونش برعکس شده بود.خانواده داماد میگفتن کمه باید زیادش کنین و خانواده عروس هم میگفتن نه همین خوبه.خانواده داماد میگفتن برعکس شده چرا ؟کلا میگفت شب بله برونم خنده بازاری بود برا خودش.بالخره با اصرار خانواده داماد خانواده عروس به 14 سکه راضی شدن خخخخخخخخخخخخخخخخ
من برا اولین بار همسرمو 29 اردیبهشت 93 دیدمش یعنی همون روز خواستگاری و19 خرداد هم عقد کردیم
وااااااای سارا جون خانواده داماد فهمیده بودن چه عروس ساده ای دارن و میخواستن کلاه سر عروسشون نره خخخ
من بعد از یکماه از خواستگاریم عقد محضری کردم
اهان داشتم میگفتم عموی داماد مخالف بود چون پدر خونه خریدن دامادو قبل عروسی شرط کرده بود و میگفت مستاجری نمیذاره و عموی داماد جوش اورد
سلام از ماست نسرین جون
خوشحالم به جمع دوستای نوعروسیم اومدی دوست جدیدم!
سارا جون سنتی ازدواج کردی ؟؟؟؟
نسرین جون من سه ماه صیغه محرمیت داشتم بعدش عقد محضری
بچه ها من آبلیمو رو گذاشتم کنار چند وقته هاااااااااااااا با قلم مینویسم براتون ولی بازم پستام دیده نمیشه چراااااااااااا :))))))))))
مینا جان قبلا با هم آشنا نبودین؟
منم 1 ماه بعد از خواستگاری عقد محضری داشتیم و روز قبل از عقد محضریمون بله برون بود
نگار شما خیلی سعادتمند بودی که درک طرف مقابلت از این قضیه بالا بوده
نگار اخه من خیلی معتقد نیستم که حتما بحث و جدالی وجود داشته باشه گلم نه این خبرا ن یست
چقد خوب ...
می خواستم بدونم کسی رسم داره تا روز عروسی صیغه کنن ... !!!!!!!! مثلا شیش ماه تا یه سال
ما 7 مهر خواستگاریمون بود 7بهمن بله برونمون 10 بهمن عقد
مینا جون بعععععععععععله کاملا سنتی.و الان برا هم مییییییییییییممممییییریم
مهدیه جان شما چطور؟ آشنا نبودین از قبل؟
واسه خواستگاریه من بابام یه کوچولو مخالفت کرد ولی بازم تا دید من دوست دارم شوهریمو گفت این دوتا میخوان باهم ازدواج کنن دوروز دیگه که من نیستم تو زندگیشون هرچی دلشون خوشه ولی باید تا آخر واس هم بمونن و فتانه باید خیلی محکم باشه چون میخواد بره مشهدو میدونم که از پسش بر میاد ولی درمورد خواهر بزرگم میگفت نمیتونه
خلاصه اینکه سر مهریه که اصلا واس منو شوهری مهم نبود بحث بود خانواده شوهری میگفت 100 تا بابام میگفت دختر بزرگم 500 تا 100 تا کمه بعد مامانم بابامو راضی کرد کالا که 3 تا بودو کردیم 4 تا به نفع ما شد مهریه رو کی داده و گرفته گرچه شوهریم مصمم بود که میخواد در ط.ل زندگیمون بهمبده واس همین گفت با کم بودنش مخالفت نکنم
ممنونم فریبا جونم.
چه جالب این بحث مهریه تو اکثر خانواده ها بوده و پای ثابت بحثای خواستگاریها
مینا گلی خوشبخت باشی خواهری و هرروزتون در کنار هم شیرینتر از عسل
مینا گلی عزیزم ایشالا خوشبخت باشی،چقدر داستانتون جالبه. ایشالا همیشه شاد باشین
سلام عروس خانومای خوشگل
من عضو جدیدم
فضای اینجا و بحثای صمیمانه تونو خیلی دوست دارم! ^_^
هستیم! 23ساله!
9ماه و 18 روزه که با عشقم آشنا شدم
قراره که فروردین خواستگاریمون باشه
و من از الآن کلی استرس دارم! :D همش دلشوره دارم که چی بپوشم و چیکار کنم و چی بگم اما دلشوره ی واقعا" دلچسبیه! :)
تورو خدا یه کم از تجربیاتتون به منم بگین
هرچند که داداشمو عشقمو باهم آشنا کردم و حسااااااااابی با هم دوست شدن!
مامانم نیمامو کلی دوس داره!
مامان و باباو داداشو خواهر مهربونشم دیدم، ولی باز استرس دارم :)
سلام هستی جون.خوش اومدی به جمع نوعروسا
حتما حتما حتما به جزیره اسرار امیز بیا.هر روز صبح ساعت 8.30 بچه ها میان اونجا و تا ساعت 4.5 جمعشون جمعه.راحتر اشنا میشی بادوستات .میتونن کمکتم بکنن.
دخترعمو همسری تو دبیرستا خواهرم درس میخوند.و اولش از ابجیم خوشش اومده بود خخخخخخخخخخخخ ولی ابجیم گفت از منبزرگتراش هستن.من الان نمیخوام ازدواج کنم.خلاصه بعد چند وقت خواهرم گوشی منو برد مدرسه تا با دوستاش عکس بگیره.منم تو گوشیم یه عکس از خودم داشتم که تو یه امامزاده گرفته بودم.دخترعموی همسری اون عکسمو دید و خوشش اومد ادرس خونمونو داد به مادر شوهر و بقیه ماجرا
ما 18 مهر 89 با هم اشنا شدیم. بهمن 91 هم عقد کردیم
شنبش خواستگاریم بود آخر هفتش 12 آبان عقد محضری بابام کلا با صیغه مخاااااااااااااالف هست شدید
بابای منم فتانه ...
تازه ما نزدیکای 4 سال باهم دوست بودیم دورانه دیوانه ای داشتیم خیلی باحال بود نامزدیمون انقدر باحال نبود همش هیجان خخخخخخخخخخخخخخخخ
جالب اینجا وقتی تواون امامزاده بودم یه چادر سفید سرم کردم که برم عکس بگیرم دوستام میومدن بوسم میکردن میگفتن وااااااای سارا انگار میخوای بری عقد کنی.همونجا از همون امامزاده خواستم که یه مرد خوب و یه ازدواج موفق رو نصیبم کنه. وبعدش هم عکس انداختم. ودر اخر هم همون عکس باعث شد ازدواج کنم
مهدیه برای منم مهم نیست اصلا دقیقا مثل تو راستی چه جالب روز خواستگاری ما هم 7 مهر بود 11 آبان بله برون 12 آبان عقد
سلام نسرین جون ببخش بحث داغ شده بود خوبی؟
مهدیه جونم چطوره؟
پستای منو هم میبینن دیگه ایشالا
سارا ما واس طلا فقط زدیم یه سرویس بعدش بابام نه اینکه خیلی دلسووووووووووووزه بعضی وقتا دیگه زیادی میشه دلسوزیش زد در حد توان مالی داماد خخخخخخخخخخخخ
سلام فتانه جان. خوبی؟
سلام عزیزم ... ممنونم
فتانه جون نگفتی عکس خودته عزیزم
جدی؟ سارا خیلی جالبه بخدا حاجتت روا شد همون امامزاده یبارم که شده دسته شوهریتو بگیرو برو اونجا
ای نگار چه جالب. اخه تولد امام رضا بود روز خواستگاری ما.
چه باحال بود سارا آشناییتون مستجاب الدعوه هم هستیا شیطون :)))
مرسی مهدیه جون
آره سارا جون تو قسمت جزیره پرسیدی منم همونجا جواب دادم
ما نه طلا رو مینویسیم نه چیز دیگه. فقط مهریه رو. بااینکه رسم داریم چند تا چیز رو داماد میخره همونم ننوشتیم.
ولی م.ش برای خ.ش نوشت همرو. حتی تعیین کرد که یخچال باید بخچال فریزر باشه نه یخچال تنها.
اووووووووووووووووووو امامزاده اگه بدونین چقد دوره پشت کوه هااااااااا بود یه جای دور افتاده ولی قشنگ.اره فتانه جون باید یه بارم شده بریم
نگار شب خواستگاریت منو یاد شب خواستگاریه دخترعمه شوهریم میندازه که فیلمشو دیدم خودم نبودم شب خواستگاریشو فقط میزدنو میرقصیدن خیلی باحال بود
خانواده خود عروس مشهدی بودن خانواده داماد ساروی فک کنین چقد این شمالیا راحتن که رفتن خونه عروس میزدنومیرقصیدن واسه من خیلی جالب بود مادر شوهرشم به اسم عروس خانوم یه شعر نوشته بودو با پدر شوهرش میخوندن همش خخخخخخخخخخخخخخ
جالب شد دوباره عقد من و فتانه هم تو یه روزه
مهدیه من خواستگاریم 7 آبان 90 بود
چقد خوبه هممون عکس خودمونو بذاریم من اینجوری دوست دارم
مهدیه مادر شوهرت دیگه خیلی فراتر رفته گرچه تو خواستگاریا هر دو خانواده به فکر منفعت خودشونن چرا مادر شوهرت واسه تو نگفت؟
ولی وقتی مینویسن دیگه طرف داماد نمیتونن دبه در بیارن
خوب نگاری شما زودتر از ما مزدوج شدیییییییییییییی
خخخخخخخخخخخخخخخ فتانه چه خانواده داماد باحال بودن
روز خواستگاری ما اولش ککه عموم مقدار مهریه رو فهمید میخواست اعتراض کنه چون همه عروسای فامیل مادری و پدری من بالای 1000 سکه مهرشونه عروس خودش 2000 تا دختراش به تاریخ تولدشون و ... ولی بابام نذاشت حرفشو تموم کنه گفت دوتا جوون حرفاشونو زدن و حرفی برای ما باقی نمونده وگرنه فکر کنم بحثی پیش میمود به خاطر حرف عموی بنده
م.ش من حتی اون رختخواب و یه فرش وتی وی که عرف همه جا هم نداد.
ما کلا نمینویسییم تا حالا هم توی فامیل مشکلی نداشتیم و داماد یه دست رختخواب + یه فرش + ست تی وی رو تهیه میکرده اما شانس برای من .....
مال من که کل جهاز به عهده داماد وخلاصصصصصصصص
عموی منم شب بله برون به پدرم گفت کمه مهریه دخترت پدرم گفت نه بیشتر از این به درد نمیخوره. همسرمنم گفت باید یه چیزی باشه که بتونم بدم. من تو زندگی هرچی بدست بیارم که برای زنمه ولی برام تعیین نکنید اینقدر زیاد.
خوبه پس سارا جان.
اره مهدیه ما خیلی عجله داشتیم بااینکه کوچیکتر از شماییم خخخخخخخخخخخ ما 87 باهم آشنا شدیم و 90 عقد کردیم
ما اولش گفته بودیم یخچال گاز ماشین لباسشویی وتلوزیون یه جفت فرش و سرویس خواب به عهده داماد.اما بعدش دایی همسری نوشت کل جهاز به عهده داماد ما هم از خدا خواسته قبول کردیم مادرشوهر یخورده غر زد ولی چون برادر بزرپش بزرگ فامیل بود ساکت شد
جالب این عموم عید فطر عقد دخترش بود د.وتا دختر دیگش یکی مهرشون 350 تاست یکی 750 تا که هر دو رو پدرم تعیین کرده بود اما برای این یکی که عموم گذاشت به عهده پدرم ، پدرم گفت هر چی عروس و داماد بخوان که اوناهم با هم 101 توافق کردن که خوهارهخای عروس جیغشون درامود عموم و زنعموم هم گفتن هر چی خودشون بخوان.
اره شما اتیشتون تند بوده .خخخخخخخخخخخخخخخ
یه چیز جالب دیگه اینکه یک ماه قبل عقدم بابا خواب دید یه کاغذ رو داده دست یه مرد سید و اونو مهر زده.خییییییییلی دنبال تعبیرش بود.شب بله برونم وقتی بابا داشت دفتر بله برون رو میداد دایی همسری امضا کنه اشک تو چشام جمع شد یاد خواب بابام افتادم اخه دایی همسرم سیده و خیلی محترمه.و من وبابام تعبیر خوابشو فهمیدیم
باورم نمیشه سارااااا
سارا چه خواستگاریه جالبی داشتی این امام زاده کجاس من باهاش کار دارم خخخخخ
نسرین جون شما خیلی کم حرف میزنیااااااااااا یخورده هم شما از مراسمت بگو عزیزم
مهدیه 3 سال دوست بودیم خوب آتیشمون معلومه باید تند باشه خخخخخخخخخخخخخخخ
ما همونیکه عرف بودو نوشتیمو انجام میدیم ماهم نگاری چیز اضافی نخواستیم خداییش
نگار جونم چقدر خوب که اینقدر هوای عشقتو داشتی بقول فریبا جون عسلی!
خوشبخت باشی الهی
نگار تو یادت رفت؟ اما من یادم موند عقدمون تو یه روز بود
سارا واقعا جالب بود
صبا جون خخخخخخخخخخخخخ ما خودمون تو قوچان زندگی میکنیم ولی امامزاده اطراف شهر سبزوار و خیلی دوره میگم پشت کوه هاست.ما یه اردو دانشجویی داشتیم رفتیم
نسرین جون لینکشو بزار ماهم بریم بخونیم اگر امکان داره عزیزم
نگار جون ما تا روز خواستگاری 1 سال و 11ماه و 20 روز با هم دوست بودیم .خخخخخخخخخخخخ
نگار متولد چندی؟ چه ماهی؟
سارا حال میکنی ها !!!!!!!!! راحت نه فکر جهاز داری نه دردسراش ولی به سلیقه کی اساس میخرن خب ؟؟؟
سارا خب دور باشه حاجت گرفتن که الکی نیست بنظره خودت نمی ارزید الان یه شوهروخوبو مهربونو عاقل داری که خیلی هم دوسش داری زود باش آدرس کامل بده
مرررررررررررسی مینایی جونم اره دیگه عاشقی و از خود گذشتن دیگه من به خاطر همسری از همه چی گذشتم و هرچی از زندگیمون میگذره بیشتر عاشقش میشم و میبینم انتخاب درستی کردم امیدوارم همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر باشن مخصوصا دوست جونیای نوعروسیم
سارا عقدتون تو آسمونا بسته بودنااااااااااااااااا واجب شد زودتر آدرس امامزاده رو ازت بگیرم یه سری بریم اونجا
سارا جان من تو جزیزه از خودم گفتم ...
درحال حاضر دارم استفاده می کنم از تجربیاتتون ... ;)
مینا جون ما زیاد باهم آشنا نشدیم چند سالته عزیزم عروسی کردین؟ یا عقدین؟
نگارجون خیلی از اونجا حاجت گرفتن
مهدیه تو خیلی دقیقی امامن اصلا نمیدونم شب خواستگاریم چندم بود حتی فقط میدونم قبلش رفتیم گروه خون چون همه از مشهد میومدن نمیتونستن زیاد بمونن وسطای مدرسه هم بود سخت بود
اینجاست
http://www.noarous.com/fa/thread/2422/page/2186
اره فتانه من ذهنم تو این چیا یه کمی ضعیفه شرمنده دوستم :)))
مهدیه چه آمار دقیق داریا من متولد 67 و اردیبهشتی میباشم بانووووووووی بهشت خخخخخخخخخ اینو نمیدونستی تا الان مهدددددددددددددیه
سلام
حالا که بحث خواستگاری و ساز مخالفتش داغه منم بگم که پدر منم مخالف بود چون دوره اشنایی من و همسرم فقط دو ماه بود
نه فتانه چون چون این تاریخا برام مهم بود تو ذهنم مونده من تاریخ ازمایش خونمونم یادمه اخه روزش خیلی گریه کردم ..
سارا اسم امامزاده چیه ؟
چرا نگار اردیبهشتو میدونستم ولی سالش رو نه
مینا جون ولی وسایل اشپزخونه رو مامان میگیره. اخه مادر شوهر وشوهر نمیرن واسه ادم کفگیر و ملاقه بگیرن که.بقیه چیزا رو هم با همسری تا حالا رفتیم خریدیم
سلام دوستای نازم
من اگه خدا بخواد اخر این هفته روز خواستگاری اصلیمه
دعا کنین واسم
چرا مهدیه چرا گریه کردی؟نکنه جواب آزمایش اعتیاد تو هم مثل من مثبت شده بود ؟ :)))))))))))))))))))))))))))
نگار جون اسمش شاهزاده حسین اصغر
مهدیه تو متولد چند بودی؟ یادم رفته :(((((((
سلام ایدا خانوم خوش اومدی. مبارک باشه عزیز دلم پس روزای پر استرسی رو داری میگذرونی
سلام آیداجون خوش امدی عزیزم بیا پیشمون از خودت بگو ایشالا که همه چی خیلی خیلی خوب پیش میره و همون جوری میشه که میخوای و به وصال یار میرسی
نه نگار اخه اونموقع دوران اموزشی همسرم بود بعد همش بهش مرخصی میدادنا شانس ما اونروز نمیدادن رژه داشتن ما هم مهمون دعوت کرده بودیم برای عقد و روز محضرمون بود دو روز بعدش . من رفتن دنبال همسرم کلی اینورو اونور زدم کلی گریه کردم کلی همسرم حرص خورد تا راضی شدن مرخصی بدن. فرمانده عوضیشون گفته بود بیا ظپادگان حضور بزن بعد برو. نمیدونی چه روزی بود به زور رسیدیم ازمایشگاه.
چرا گریه مهدیه؟
مرسی نسرین جون
سلام فریبا جان انشالاکه همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه. خوش اومدی به جمع ما
من 66 هستم نگار بانو.
سلام آیدا جون خوش اومدی عزیزم بسلاااااااااااااااااااااااااااااااامتی ایشالا همه چیز خیلی خوبو عالی پیش میره و اصلا دلخوری هم پیش نمیاد بین خانواده هاتون چقدر خوب یاد شب خواستگاری خودم افتادم کعه خیلی خوشحال بودم مبارکه عزیزم باز بیا درموردش بهمون بگو
آخی چه بد بوده مهدیه حس خیلی بدیه برای همینه پس خیلی خوب حس الهه رو درک میکنی و حواست هست به اینکه کی تموم میشه سربازی همسرش
اااا پس زیاد اختلاف سنی نداریم باهم خواهری
مرسیییی دوستای خوبم.
اره پر از استرسه. دلم میخواد زود تموم شه اون روز.
راستی سارا جوون منم اون امازاده رفتم :-)
مهدیه جون بخیر گذشت پس
نه خواهر 4 ماهه تقریبا. اره تمام روزهای الهه رو درک میکنم. اگه خبر داشتید ازشش بهش بگید مهدیه گفت الهه دیگه باید شمارش معکوس رو شروع کنی. همش 10 روز دیگه مونده.
اره فتانه جون. خیلی بد بودا.
واااااای سربازی ...
هیچی ایداهم همونجا حاجت گرفت بچه ها واقعا واجب شد بریم ماهم پس من دیگه حتما باید برم مشهد این هفته
الهه چرا دیگه نمیاد؟ مارو گذاشتو رفت
مهدیه 3 ماه میشه دیگه خواهر جان جر نزن :)))))))))))))))
ای جان 10 روز مونده ؟ چه خوب پس راحت میشن الهه و همسریش
جدی ایدا رفتی. چقد جای با صفاییه
اره فتانه برو از طرف ما هم نائب الزیاره باش مخصوصا من میدونی که چی بخوای دیگه :))))))))
فتانه جون تو که دیگه دنبال بهانه میگردی بری مشهد اینم بهانه خخخخخخخخخخ
واااای ساعت12 کلاس دارم اما ازینجا نمیتونم دل بکنم لامصب.
بچه ها فعلا
:)))))))))) نمیدونم حاجت گرفتم یا نه !! آخه خیلی وقت پیش رفتم اونجا
اما واقعا جای قشنگیه. ارزش یک بار رفتن رو داره
نگاری چشم اونجا که نمیتونم برم فعلا بقول سارا بهونه میخوام خخخخخخخخخخخخخخخ ولی امام رضا چشم منکه همیشه خداییش دعاتون میکنم اصلا یادم نمیره
بسلامت سارا جونم
منم چون میدونستم همه مخارج به عهده همسری هستش و کمکی نخواهیم داشت و از بودجه همسری خبر داشتم هم مهریه پایین انتخاب کردم هم اینکه هیچ چیز اضافی ازش نخواستم با اینکه رسم داریم علاوه بر وسیله هایی که عرف هستش داماد بخره تیکه های بزرگ وسیله برقی یا تمام سرویس چوب رو داماد بخره ولی من همهرو خودم خریدم
خخخخخخخخخ نسرین ازدواجم خیلی معنوی بوده.خودمم باورش نمیکنم.
الوووووووووووووووووووووووووووو کجا رفتین یهووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو
سلام ایدا جونم خوش اومدی به نوعروس
حالتو درک میکنیم انشالا همونی بشه که میخوای
سلام دوستان.
من تازه به جمع صمیمی شما پیوستم.امیدوارم لحظات خوبی باهم داشته باشیم
فتانه جون فک کنم باید مطالب پزشکی اونجا بذاری
سلااااااااام دوست عزیز غوغا جون البته اگه درست گفته باشم
خوش اومدی به نوعروس عزیزم از اشناییت خوشوقتیم
همینجا
همینجا
:-)
میدونم شیدا جان نمیدونم کدوم قسمتش!!!
خوبی عزیزم؟
سلام غوغا جان خوش اومدی عزیزم یکم بیشتر راجع به خودت برامون بگو
امیدوارم خیلی لحظاته خوبی داشته باشیم باهم
سلام به ایدا جون
عزیزم بعد از خوش امد گویی به شما عزیزم خیلی خوشحال میشیم از خواستگاریت حتما بیای و بگی برامون
دوستان من میخوام راجع به جراحی زیبایی مطلب بزارم کجا بزارم؟
فدات بشم اره فتانه جونم همیشه لطفت شامل حالمونه مرسی به یادمونی عزیزم
مطلبت رو هم بذار همون جایی که عکس مماخ خوشگلت رو گذاشتی اگه اشتباه نکنم البته
غوغا جون سلام و ادب و احترام مارو پذیرا باش اینجا یکی از بهترین جاهایه دنیاس که من عاشقشم اتاق گفتگوی نوعروس
آره همونجا میزارم البته راجع به بینی نیست
این چه حرفی نگاری شماها بهترین دوستای منین
سلام غوغا جون خوش امدی به جمع دوستات عزیزم بیا از خودت بگو برامون بیا تو دم در بده خجالت نکش
بحث پزشکیه دیگه فتانه گلی همونجا بذار و بعدش لینک بده بهمون
سلام خانوما. خوبین همگی؟
خوشین؟
چه بحثیه اینجا؟چه اتاقی
http://www.noarous.com/fa/thread/17852/page/10
یه سر بزنید حتما نظر هم بدین
به این دوتا نوعروس جدید و عزیزمون هم خوش آمد میگم.
دوستای گلم اصلا غریبگی نکنین و اینجارو مال خودتون بدونین.
خوشحال میشیم بیشتر باهاتون آشنا بشیم.
کدوم شهرین؟ متاهلین؟ چند سالتونه؟
همتونو به خدا میسپارم
روزتون خوش فعلا دوستای نوعروسم
سلام فریبای عزیزم
چشم حتما
خوشحال میشم
مینا گلی عزیزم من فریبا
مشهد
مجردم فعلا
اگه خدا بخواد تو اینده ای نزدیک متاهل
24 سالمه
وای پس عروس جدید داریم انشاالله.
به افتخار عروس خانوووووووووووووم لی لی لی لی لی لی
خوشبخت بشی عزیزم.
این مرد سوار بر اسب سپید رو یا ها کیه؟
چه مرد خوشبختیه .
منم اومدم دوست جونیاااااااااا
خیر مقدم به آیدا جون و غوغای عزیز
من خواستگرایم کاملا بی مشکل انجام شد. مهریه رو خانواده من میگفتن یا 110 تا به همراه اینکه هر وقت شوهرم خونه خرید 3 دونگ به نام من بشه یا 314 تا. که 314 تا بعد از صحبت ها تعیین. شد جهیزیه هم همه چیزش با خودمون بود فقط تی وی و یه فرش. رخت خوابم نخواستیم.
هیشکی مخالف نبود. مادرشوهری که از خداش بود خانوادم اوکی بدم و عروسش بدم. میگه دوسال بود تو رو میدیدم ارزوم بود عروسم بشی.
چقدر ما اینجا عروس مشهدی داریم.
تورو خدا رفتین حرم پیش امام رضا واسطه بشین یه نگاه کوچولویی هم به ما بکنه.
دو سال بود مادرشوهرم منو زیر نظر داشت و خونمون رو هم یاد گرفته بود اما منتظر بود سربازی پسرش تموم بشه و کار و بارش هم اوکی بشه بعد بیاد. مهر پارسال من و مامانم دوتایی رفته بودیم مشهد. منم چندتا خواستگار خوب داشتم و مونده بودم کدوم به صلاحم هست انتخاب کنم. حرم امام رضا بدجور دلم گرفته بود تو دلم گفتم یا امام رضا خودت مسیرم رو نشون بده و یه جوری بهم بگو کی به صلاحم هست و قسمتم هستش. وقتی برگشتیم از مشهد دو روز بعدش مادرشوهرم اومد دم خونمون خواستگاری و یه هفته بعدشم به همراه شوهرم و خانوادشون اومدن خواستگاری رسمی
وقتی با شوهرم رفتیم صحبت کنیم فهمیدم سیده و جدش هم امام رضاست. بغضم گرفته بود که امام رضا واضح و مبرهن بهم گفته که قسمتم نوه خودش هست
بعدشم که به سرعت کارای عقد و نامزدی و عروسیمون انجام شد و با عشقم رفتیم زیر یه سقف خداروشکر
فریبایی منو همسری 27 مهر 92 همدیگرو دیدیم یعنی شب خواستگاری. 2 آبان هم بله برونمون بود و محرم شدیم. 16 دی هم عقدمون بودش. 18 اردیبهشت امسالم که زندگیه عشقولانمون رو شروع کردیم
ای جانم , قربون امام رضا برم که غریبه و غریبه نواز
البته مهربونیش شامل همه میشه
منم که اصالتا مشهدیم , میدونید که
فرشته جونی چه شروع و اشنایی خوبی
از خوب کسی خواستی راهتو نشون بده
خوشبخت باشی همیشه
فریبای عزیزم
هرجور راحتی، فریبا صدام کن
مرسی میناگلییی.
لطف داری. امیدوارم توهم همیشهههه خوشبخت باشی
حالا من میگم:
من و همسرجان سر یه اتفاق با هم اشنا شدیم و در تماس بودیم. قبل عید پارسال بود! خیلی رسمی و کم از هم باخبر بودیم.
قبل سال تحویل رفتم مشهد خونه داییم تا قبل سیزده و چی بگم از مهربونی امام ارامش , منم از خودش خواستم راهمو نشون بده و کمکم کنه زندگیم تغییری کنه , اخه از لحاظ کاری خیلی سال بدی داشتم. کلی روم فشار بود
نیمه شعبان پارسال که تولد همسرمم بود ازم درخواست ازدواج کرد (اومده بود تنکابن و همدیگرو دیدیم)
البته میگفت خیلی وقت بود که نسبت به من احساسش قوی بود ولی نگران عکس العمل من بود. خلاصه اعتراف کرد :)
منم چون شناختم تقریبا روش مثبت بود با مادرم مطرح کردم و یه مدت ارتباطمون بیشتر شد و وقتی مطمین شدم همونیه که نشون میده و من دوست دارم قرار خواستگاری گذاشتیم
عیدقربان 20 مهر پارسال خواستگاری و اشنایی اولیه و دایی بزرگم و برادرم رفتن تحقیقات
پدر و مادرم مخالفت نداشتن چون به من و انتخابم ایمان داشتن و همسر اولین خواستگاری بود که من اجازه دادم بیان خواستگاری
شب میلاد امام هادی , روز خانواده هم بله برون
9 ابان 93 هم عقد کردیم
خداروشکر بسیار خوشبختیم و همسرم بی نهایت مهربون و عاشق پیشس , خیلی بیشتر از من عاشقه و من اینجوری بیشتر دوست دارم
البته داییم چون دو روز قبل خواستگاری در جریان قرار گرفت توی شوک این بود که چطور اشنایی پیش اومد چون شهرامون متفاوت بود
بعدم رفتن تحقیقات بخاطر نداشتن مسکن یه کم مخالفت کرد که گفتم من اینارو میدونستم و قبول کردم.
گفتم مهم برام اینه که صداقت داره و سالمه و انقد مستقل و مصممه که میخواد زندگیشو خودش بسازه و منم در کنارش بهش انگیزه میدم. سخته اما این سختیو قبول دارم چون میدونم واسه خوشبختی من هر کاری میکنه
اااااای جونم چه آشنایی هایی داشتن دوست جونیام خدارو شکر که میبینم هه دوستای گلم از انتخاباشون راضی بودن و خاطرات خوبی دارن از مراسم خواستگاریشون از خدا میخواد هر روز عشقاتون رو به هم زیاد کنه و امام رضا ضامن خوشبختیاتون باشه
بچه ها من وقتی توی حرم امام رضا ازش خواستم که خودش راهمو نشون بده و بگه قسمتم کی هست آخرش گفتم یا امام رضا نذر میکنم با کسی که قسمتم باشه و باهاش ازدواج کنم ماه عسل بیام پابوست. دفعه بعدی که رفتم مشهد با همسرم رفتیم :)
آخی ایشالا هر روز بیشتر از روز قبل بهم عشق بورزید مژگان جونم
داییم در مورد مسکن خیلی اصرار داشت که مستاجری تو شهر غریب سخته برات .حداقل بیاد اینجا و ما هم حمایتش میکنیم! گفتم من دوست ندارم و لطفا بهش نگین که به غرورش بر میخوره
و مثالم زدم برادر من اگه پدرم حمایت نمیکرد و خونه در اختیازش نمیزاشت اونم مستاجر میشد! وضع همه جوونا که بخوان سالم و مستقل زندگی کنن همینه
البته بیشتر این حرفارو ب مادرم گفتم و مادرم انقد منو باور داشت که حمایتم میکرد
خداروشکر پدرم هم مشکلی نداشت. یه کم نگران بود چون شناختی از مرتضی نداشت . البته از خانوادش خیلی خوشش اومده بود.
البته صحبت های داییم نسبت به اقتصاد مرتضی و اینکه بیاد من کمکش کنم خیلی ناراحتم کرد اون اوایل و به غرورم برخورد و همسرم همیشه میگه من قدر این صبوریتو میدونم و زندگی ای برات بسازم غرق عشق و خوشبختی که همه حسرتتو بخورن
ممنون دوستان گل
منم برای همتون ارامش و خوشبختی و عشققق میخوام
امام رضا کمک کنه به ما که عروسی بگیریم و بریم خونه خودمون
عاشقا هم به هم برسن
به مستاجرا خونه بده
به خونه دار بچه بده
به بچه دارا خوشبختی
و به همه ارامش و خوشی
وای فرشته منم همینو از امام رضا خواستم
گفتم تنها اومدم و ته دلم بود که اخرین سفر تنهاییم باشهو دفعه بعدی با همراه همیشگیم منو بطلبه که به زبون نیاوردم و از دلم خوند امام مهربونم
اذر ماه امسالم مشهد رفتیم با هم و گفتم من نگفته تو قول دادی و عمل کردی بهش , حالا نوبت منه :)
مررررررررررررررررسی از دعای قشنگت مژگان جون
^_^
مرسی از همتون دوستای گلم،از آشنایی با همتون خوشوختم.
خب یکم از خودم بگم ، اسمم نفیسه س اما واسه راحتی میتونین بگین غوغا:دی (چون اسم کاربریمه) این فروردین میشه دو ساله که نشونم ، یعنی نامزدم اما فعلا رسمیش نکردیم بین فامیلا ُ اینا.
از 2 سال قبلشم با نامزدم دوست بودم.
دوستان کلی تایپ کرده بودم همش پرییید! :(
آره بازم پریییییید! :(
باشه پس دوباره مینویسم
ای جان. غوغا جان صفحه بعد از چندد دقیقه به صورت اتومات رفرش میشه.
سعی کن متنت رو به صورت کوتاه کوتاه بنویسی و بفرستی.
یا اگر میخوای طولانی باشه اول تو ورد تایپ کن بعد پیست کن اینجا.
باشه عزیزم
خب من بگم از آشنایی و مراسممون.
مرسی از همتون دوستای گلم،از آشنایی با همتون خوشوختم.
خب یکم از خودم بگم ، اسمم نفیسه س اما واسه راحتی میتونین بگین غوغا:دی (چون اسم کاربریمه) این فروردین میشه دو ساله که نشونم ، یعنی نامزدم اما فعلا رسمیش نکردیم بین فامیلا ُ اینا.
از 2 سال قبلشم با نامزدم دوست بودم.
این سومین باره دارم مینویسم هربارم داره خلاصه تر میشه.
خلاصه 4 سال با نامزدم رابطه دارم،2سال دوست بودیم 2 سالم هست نشونیم.
شناخت کافی از همدیگه داشتیم اونم شناخت از خونوادم داشت چون بابام معلمش بوده :دی
اما من خونوادشو اصلا نمیشناختم،در حد خیلی کم،یه حدسایی میزدم چون 2-3 بار با یکی از خواهراش چت کرده بودم.
خلاصه تو دوران خدمت نامزدم،خونوادشو فرستاد خواستگاری، از در که وارد شدن بابام گفت وای دخترم چه خونواده ایرو انتخاب کرده! منم خیلی تعجب کردم، حالا سر وضعشون هیچی
از لحاظ درک و فرهنگ خیلی پائین بودن، خیلی ذاتشون کثیف بوده!
مامانش همینکه نشست گفت این دو تا عاشقن!
مامانم اینا تا قبل این فکر میکردن رابطه من با پسرشون در حد آشنایی بوده!
بعد خواهرشم گفت او سرباز این دانشجو اینا تو رویا زندگی میکنن!
فکر کنین تو مراسم خواستگاری اینجوری حرف بزنن انگار ما زورشون کردیم که بیاین این دخترو بگییرین!
بعدم خونوادم گفتن پسرتونو باید ببینیم تا تصمیم بگیریم(تو رسم ما خانوما فقط میان خواستگاری)
بعد خواهرش گفت ایشالا تابستون!
خالا فروردین کجا تابستون کجا!
خلاصه اینطوری شد که رفتن!
مامانم اینام کلی ناراحت شدن گفتن چجور خونواده ای انتخاب کردیُ اینا.
واس هممون خیلی جای تعحب داشت،آخه اونا خیلی سطحشون پائین بود،اما تعریف از خود نمیخوام باشه اما خونواده ما خیلی آبرو دارو سرشناس بودن چطور اینا اینطوری برخورد میکردن چرا باید ناراضی باشن.
خلاصه به نامزدم گفتم اونم همون هفته مرخصی گرفت اومد خونمون ،مامانم اینا خوششون اومد گفتن پسر خوبیه. اما بخاطر خونوادش نمیخواستن موافقت کنن ولی بخاطر اصرار من موافقت کردن.
ولی گفتن نباید به کسی فعلا بگین تا درس دخترمون تموم شه و پسرتون کار بگیره.
خلاصه راجع به کارشم صحبت کردن ،اونا گفتن مغازه باز میکنیم اما دریغ! اینکه قضیش طولانیه حالا بعدن بهتون بگم
فعلنم نشونیم تا کی معلوم نیس.
یه بار واسه عقدو نامزدی اومدن خونمون که صحبت کنن مامانم گفت حالا ب باباش بگم بعد میاین میگیم، از رفتن که رفتن دیگه خبر نگرفتن،چون به نامزدم گفته بود که 500 تومن فقط میدیم واسه طلا! که نامزدمم مخالقت کرده گفته یعنی چی چرا اینقدر کم کاری میکنین اونام لج کردن نیومدن!
خیلی بی احترامی ُ بی اهمیتی میکنن. ازشون واقعا بدم میاد. اصلا یه بار نشده خونمون با شیرینی بیان چه برسه با کادو! عیدا هم هیمطور،همیشه یکی دو هفته بعد میان.
اصلا دوس نداشتم ایطوری از تجربه خواستگاریم بگم،اما اینطوریه دیگه
اول از همه که از سال 90 با هم دوستیم. از ماه رمضانش.
سال 92 مهر بود که برای اولین بار مامان و خواهر همسری اومدن مثلا برای دیدن من.
بعدشم که یه شب دیگه برای مراسم خواستگاریه رسمی اومدن.
بابام که کلا اصلا حرفی نزد. تنها کسی ک حرف شد مامانای جفتمون بودن.
هیچ قرار و مداری هم نذاشتن.
نمیدونم رسم هست یا نه.
بعدشم که همگی اومدن برای بله برون.
این ش که لی لی لی لی کردن و انگشتر انداختن دستم.
بعدشم که دیگه رفت تا مهر که ما نامزد بودیم.
یه بار شناسنامه هامون گم شد که به طرز معجزه آسایی پیدا شد.
آخرشم روز تولد همسری(البته به قمری) و روز عید سیدا (بازم روز همسری ، آخه عشقمم سیده اونم دو طرفه ) به عقد هم دراومدیم.
تو این مدتشم صیغه نبودیم. چون خانواده جفتمون از این کلمه متنفریم و صیغه هم نخوندیم.
قبلش هم با همسری در مورد مهریه صحبت کرده بودم و خانواده هم موافق بودن.
ولی شب بله برون که همه بودن مامانامون با هم توافق نمیکردن.
جالبیش اینجاست که همسری هم میگفت منو مینا توافق کردیم.
منم ک اگر حرفی میزدم خب بد بود.
به خواهر شوهری گفتم حرف مامانمو قبول کنه و انقدر غر نزنه.
میخندید و میگفت اخه من باید مهرو بدم. گردنمه اگر بمیرم.دور از جونش باشه انشاالله.
عموهاش میگفتن عمو کی داده کی گرفته.
میگفت فردا اگه مهرشو خواست میام دم خونه هاتون میگم مهرشو بدینا.
آخه باید مهرشو بدم گردنمه. اگر نخوادم بایم بدم.
خلاصه بهش رسوندم که من اضافشو میبخشم بهت.
نانی جون،فریبای عزیز و نگار نازنین ممنونم
من ونیما فقط راجع به تاریخ عروسیمون تصمیم گرفتیم که میخوایم اردیبهشت باشه و هوا بهاری و همه جام سبز و خوشگل!
تصمیم گیری راجع به نامزدی و عقد رو گذاشتیم به عهده خونواده هامون.
با شناختی که از خونواده مو خونواده ش دارم گمونم راحت به نتیجه برسن
راجع به مهریه هم از متوسط تا بالا تو خونواده شون دارن و خونواده م هرچی که بگن بعید به نظر میاد نه بیارن
خودشم میگه اصلا" به اینا فکر نکن
سلام هستی جون خوش امدی دوست عاشق پیشه استرس طبیعیه ولی نذار رو برنامه ریزیت تاثیر بذاره با خیال راحت یواش یواش کاراتو انجام بده و درمورد شرط و شروط با راهنمایی خانواده تصمیماتت رو بگیر
به جزیره اسرار آمیز ما هم سر بزن حتما اونجا دخترای گلی مثل خودت هستن که میتونن خیلی کمکت کنن