اگر تا به حال موقعیت های ازدواجی که سراغتان آمدهاند را از دست دادهاید، نگاه دوبارهای به دلایلی بیندازید که شما را مجرد نگه داشتهاند محمود هندی پور مشاور و روانشناسی است که به شما می گوید چرا چنین مشکلی برایتان پیش آمده است. ،
از زمینخوردن میترسید؟
همه زنها به یک شکل به شکست عشقی پاسخ نمیدهند. برخی معتقدند زخم یک رابطه را باید با شیرینی وارد شدن به یک رابطه دیگر درمان کرد و برخی هم روی نام عشق برچسبی منفی میچسبانند و تصمیم میگیرند دیگر سراغش نروند. شما هم از یکی از این دو دستهاید؟
از آخرین شکستی که تجربه کردهاید چند وقت گذشته است؟ اگر بیش از شش ماه است که جدایی را پشت سر گذاشتهاید و هیجانهای منفیتان تا حدودی فروکش کرده است، میتوانید با مشاوره و روانکاوی ارتباط قبلی، نقش خودتان را در بحرانهایی که پشت سر گذاشتهاید پیدا کنید. شاید شما به انتخابی نامناسب دست زده بودید و شاید هم در زمان نامناسب و در مکان نادرست در یک رابطه قرار گرفته بودید. از قانون همه یا هیچ استفاده نکنید و با تعمیم دادن تجربههایتان به موقعیتهای دیگر، خود را از لذت عاشق شدن و زندگی در کنار فردی که میتواند به شما آرامش دهد محروم نکنید.
پیشرفت را ترجیح میدهید؟
تمایل بیش از حد به پیشرفتکاری، فکر و ذکر آدمهای کمالطلبی است که میخواهند همیشه اولین و بهترین باشند اما از طرف دیگر، این روزها چنین میلی در دخترانی که شکست عاطفی سنگینی را پشت سر گذاشتهاند کم دیده نمیشود. این همان اتفاقی است که در اصطلاح به نام «ازدواج با کار» شناخته میشود و دختران سعی میکنند با کار بیوقفه، ذهنشان را از نیاز عاطفیای که دارند، منحرف کنند.
یکی از مواردی که در زندگی به آن نیازمندیم ارزیابی احتمالات و برنامهریزی برای زندگی حال و آینده است. کار و پیشرفتهای کاری لذتهای خاص خود را به همراه دارد اما آیا به دوران بازنشستگی هم فکر کردهاید؟ حالا به این تصویر فکر کنید: عبور از راه پر پیچ و خمی که برای خودتان تصور کردهاید، در کنار همسفری که گاهی شما را به جلو هل میدهد و گاهی با یک لبخند شما را به نفس تازه کردن و ایستادن دعوت میکند، راحتتر نیست؟
منتظر گزینههای بهترید؟
اگر با وجود روبهرو شدن با مردانی که گمان میکردید توان خوشبخت کردنتان را داشتهاند، باز هم بخاطر از دست ندادن گزینههای بهتری که حتمالا در آینده سراغتان میآیند، پاسخ منفی دادهاید، به شما مشاوره با یک روانشناس را توصیه میکنیم. چرا که این مدل تفکر میتواند زمینه بروز وسواس فکری در شما باشد. یادتان نرود که در هر زمینهای ممکن است انتخاب بهتری وجود داشته باشد. ممکن است شما با گذر از همین خیابان بغلی که نادیده گرفتهایدش، شانس پیدا کردن یک گردنبند طلا را از دست داده باشید اما آیا با چنین تصوری، میتوانید همیشه در جایتان بایستید و از هیچ خیابانی عبور کنید؟
به جای چنین فکر و خیالهای بینتیجهای، بهتر است نیازهایتان را خوب بشناسید و نسبت به جنسیت روانی خود و جنسیت روانی جنس مخالف اطلاعات مفیدی به دست بیاورید. هنگامی که بعد از ایجاد شناخت مناسب دست به انتخاب بزنید و گزینه پیش رو را برای ازدواج با خود مناسب ببینید، دیگر جای نگرانی باقی نخواهد ماند. پس عجله نکنید و با شناخت و گام به گام جلو بروید.از همه مهمتر این است که مسوولیت این تصمیم را به عهده بگیرید و با یک بام و دو هوا بودن، خود را در شک و شبهه نگه ندارید.
شما هم در دسته دختران مجردی هستید که ازدواج نکرده اند؟ دلیلتان چیست؟
من هم خواستگار داشتم تا پای نامزدی رفتم یدفعه فک کردم اصلا ب درد من نمیخوره البته تمسخر خواهرام هم بی تاثیر نبود.الان خیلی دوس دارم ازدواج کنم اما موقعیتش پیش نمیاد:(برام دعا کنید
متاسفانه منم تقریبا نزدیک به پرستو هستم تک دخترم با دوتا داداش ولی کارای خونه و کوزت شدن هیچ وقت گردن نگرفتم شاید گاهی در حد کمک به مامان به بعضی کارا یه کمکی بکنم دخترلوسی نیستم چون زیاد گرم و سر زندگی چشیدم هرچند نذاشتن زیاد اب تو دلم تکون بخوره ولی اجتماع طوری کرد که منم بفهمم روزگار چه بازیایی با ادم میکنه ولی بعد از گفتن همه اینا خونوادم به ازدواجم راضی نیستم هرخواستگاری میاد گاهی بدون تحقیق ردش میکنن من الان ۲۵سالمه و ۱۸سالگی خواستگار داشتم ولی به مرور زمان دارم میفهمم که دیگه تعداد خواستگارا داره کم میشه در ضمن موقعیت اجتماعی خیلی خوبی دارم و از
این همه طلاق های مشخص و واضح ، و این همه زن و شوهرهایی که در ظاهر زندگی می کنند اما شوهرانشون به طرز وحشتناکی در اجتماع دنبال زن های دیگران صف می کشند! واقعا با این ( نا )مردهای بسیار بسیار ، آیا و اصلا می شود برای یکی از این ها ارزش قائل شد؟! هرگز !
سلام، منم مامانم راضی به ازدواج من نمیشه، من یک نفرو دوست دارم ونمیدونم چجوری باید به خونوادم بگم و این برات شده عذاب:-(
ب کار من نیومد:-(
کاملا باهات موافقم فاطمه جون. من هم خوش قیافه ام هم تحصیل کرده هم از یه خانواده اصیل و خوب، خواستگارم میاد اما میره دیگه پشت سرشم نگاه نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ واقعا موندم تو حکمتش خدایا...
چرا بعضیام کاملا بدون دلیل منطقی مجرد میمونن؟ ک بدون هیچ دلیل مشخص و منطقی همه چی تموم میشه؟؟ چرا با اینکه یکی هم متینه هم خوش قیافه هم شاغل هم خانواده خوب دارن میان خواستگاری بعد یهو میرنو دیگه پیداشون نمیشه ؟ میدونین چرااااااااا؟ منکه هیچوقت دلیل منطقی واسه اینجور ادما پیدا نکردم ک واسه دلخوشی یا مسخره کردن بقیه میرن خواستگاری؟؟
man fek mikonam bavarha va meyar ha chon motefavet hastand natije motefavet khahad shod ..hamchenin tasir giri az khanevade
che jaleb parastoo,kheili shabih hamim!amiqan hamdardi mikonam bat chon daqiqan mifahman ji migi
سلام و با عرض تشکر از مطالب پر محتواتان ، مجرد ماندن من اولا تقصیر خودم ثانیا تقصیر پدر و مادرم بود چون انتخاب را از من گرفته بود چون من تنها دختر بودم و چهار برادر داشتم او میخواست اول اونها رو سروسامان بده بعد اگر فرصتی بود به من هم فکر کنه چون من کلفتش بودم اولها اصلا متوجه نبودم ولی بعدها که به تمام خواستگارهام جواب رد میداد متوجه شدم که داره چه کار میکنه نه میذاشت درس بخونم نه میخواست ازدواج کنم مونده بودم میان دو راهی اونقدر منو با کار خونه سرم رو گرم کرد که اصلا ندونستم زمان چه جوری طی شد دختری ساده بار آورد که توی دانشگاه هم به کسانی که به طرفم می آمدند پشت کردم حرف دلم رو هم به دوستام زدم دوستانی که روباه بودند و مثل لاشخور منو ساده گیر آوردند و با پسرانی که دنبال من می آمدند ارتباط برقرار کردند و یکیشون هم ازدواج کرد بعد دیگه منو نشناخت . ولی خدا رو شکر که تونستم کار گیر بیارم و کار خوبی الان دارم ولی باز نمیتونم از موقعیتهام استفاده کنم کسب رو که دلم نمیخواد بهم نزدیک میشه ولی کسی رو که دوست ندارم نمیتونم دست پیدا کنم بعضی وقتها میگم شاید ازدواج قسمت من نیست من از نظر قیافه به شکر خدا خوبم سنم هم بهم نمیاد ولی نمیدونم چه کار کنم هر کسی که منو میبینه میپرسه تو چرا موندی جوابش رو نمیدونم چی بدم زندگیم خیلی سخت میگذره مادرم مریضه ، توی خانواده پر جمعیت زندگی میکنم روز از روز احساس میکنم پیرتر میشم مادرم هم همیشه میگه زرنگ نیستی که خودت پیدا کنی هیچ وقت خودشو در مورد من مقصر نمیدونه پدرم از ترس جهیزیه به خواستگارام نه گفت مادرم هم اینطوری موجب بدبختی ام شد آخرش به این نتیجه میرسم که همه اش تقصیر خودمه که عقلم رو به کار نیانداختم و در مقابلشون نیایستادم از حقم دفاع نکردم فکر کردم به نفع من عمل میکنند حالا هم باید بسوزم و بسازم . والسلام .