وقتی خانواده پسر مخالف ازدواج است
پاسخ: به نظرم خیلی بیشتر از شما، خواستگارتون احتیاج به کمک داره. صورت مساله واضحه و شما انتظار دارین بعد از 6 سال چه کسی به شما چه کمکی بکنه؟ دو راه وجود داره. اون آقا جلوی خانواده بایسته و حتی اگه خانواده اش طردش کردن و کمکی بهش نکردن بتونه روی پای خودش بایسته و شما هم این شرایطو بپذیرین و ازدواج کنین. اگه این امکان پذیر نیست، هر چه سریع تر باید رابطه تموم بشه و شما هم باور داشته باشین که حتما خدا برای بنده هاش بد نمی خواد و اگه هیچ جوری این مانع از سر راه شما برداشته نمیشه لابد حکمتی توش هست. همه چیز رو نمیشه تو زندگی مطابق میل خودمون پیش ببریم. ما تو این دنیاهمون قدر که اختیار داریم، اجبار هم داریم. باید اجبارها رو هم بپذیریم و زندگی مونو به پای خواسته هامون قربانی نکنیم.
###
سلام .من دو سالیه با یه آقایی آشنا شدم .خیلی همو دوس داریم .هر شب کارمون شده دوتایی گریه کنیم .میدونیم که خانواده هامون سر مهریه به مشکل میخورن و ما در نهایت به هم نمیرسیم .ولی نمیتونیم دل بکنیم .راهی به ذهنتون جز جدایی میرسه ؟!
سلام من دختر هستم ۲۸ سالمه و ۵ ماه از پسری که بهم علاقمنده بزرگتر هستم اون خرداد ۷۱ هست من بهمن ۷۰.... مادرش گفته عروسی میخواد که از پسرش کوچیکتر باشه و قدش هم بلند باشه ... من قدم ۱۶۰ هست و اون اقا ۱۸۰ و خورده ای.... من نگرانم اگه مادرشون هم نهایتا راضی بشن من بخاطر سنم که بعدا سرکوفت بخورم و قدم نگرانم .... بنظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟ میتونم اینده خوبی در کنار این اقا داشته باشم؟
سلام من دختر هستم ۲۸ سالم هست پسری که میخوام ۵ ماه از من کوچیکتر هست من بهمن ۷۰ هستم اون اقا خرداد ۷۱
سلام من دختر هستم و ۲۸ سالمه پسری که بهش علاقمند هستم ۵ ماه کوچیکتر از خودم هستمن ۷۰/۱۱/۷ و ۷۱
سلام من یه دختر ۱۸ ساله هستم که در سن ۱۶سالگی عاشق پسر پسر دایی پدرم شدم و ایشان هم عاشق من خانواده پدری من خیلی مذهبی هستن که معمولا ازدواج هاشون به وسیله مادرها صورت میگیرد ولی خانواده مادریم مذهبی نیستن و ابتدای زندگی به علت این تفاوت و اینکه پدرم خودشون مادرم رو انتخاب کردن خیلی اذیت شدن با این توصیفات ما باهم رابطه برقرار کردیم هم من از لحاظ عاطفی کمبود داشتم هم ایشون که مادرشون ۶ ساله سرطان دارند رابطه سه ماه طول کشید اول عاطفی نبود مثل دو تا دوست عادی تا ایشون ابراز علاقه کردند و طولی نکشید که پدرم متوجه شدن و کاملا ارتباط قطع شد ولی یکدیگر را بر اساس تقدیر زیاد میدیدیم تا اینکه ایشان سیم کارتشون رو پس گرفتن از پدرشون و بعد از یک سال و نیم در تلگرام شروع به گذاشتن پروفایل های عاشقانه اون سه ماه کردن من هم که گوشی نداشتم به اصرار دوستان پا پیش گذاشتم و با ایشون تماس گرفتم ولی خوشی ما نصف روز شد و ایشون به مادرشون گفتن تا خاستگاری من بیاد ولی مادرشون شدید مخالفت کردن انگار که من پسرشون رو میخواهم برای همیشه ازشون بگیرم راستش خیلی خیلی مادر و پسر به هم وابسته اند جوری که مادرش در زمان اوج مریضی گفته اند فقط به خاطر پسرم با مریضی میجنگم نه به خاطر شوهرم نه به خاطر دختر کوچکم خلاصه با کلی قسم که نقطه ضعف آقای ما هست از ایشون میخواد که رابطه ما قطع بشه ولی من همچنان از ایشان خبر دارم میدانم که پسر ۲۰ساله که تویه زندگیش نه بچگی کرده نه نوجوانی نه جوانی از عشق پاکی که در دل دارد فقط سیگار میکشد و تنها شده و به هیچ وجه هم به خاطر زجر هایی که مادرش از سرطان کشیده حاضر نیست در برابر ایشون بایسته و بگه من این دختر رو میخوام من هم به هیچ وجه نمیتونم ایشون رو فراموش کنم یا کنار بگذارم لطفا راهنمایی کنید ممنون
سلام من دختری۱۸ساله هستم دوساله با ی پسر۲۱ساله دوست بودم تا اینکه عید امسال ب خانوادش اطلاع داد مامان من هم درطول رابطمون از دوستیمون خبر داشت..عشقم وقتی ب خانوادش خبر داد و گفت میخواد بامن ازدواج کنه اونا چون من غریبه بودم مخالفت کردن و مادرش گفت وقتی دخترایع خواهرم هستن دیگه نیازی ب غریبه نیست..الان نمیدونیم چیکار کنیم ک راضی بشن لطفا ی پیشناهدی چیزی.....🙏
سلام من دختری 23ساله هستم. با یکی از اقوامم عقد کردم که این عقد 5روز بیشتر دوام نداشت و بعد باعث طلاق و جدایی شد من خدارو شاکرم که بااین اقا وارد زندگی نشدم چون از لحاظ روانی مشکل داشتند انقد مسئله ما پیچیده است که نمیتونم توضیح بدم..اما شش ماه بعد باپسری اشنا شدم من چون اهل روابط دوستی نبودم به ایشان توضیح دادم شرایطمو که قبلا نامزد داشتم فکرمیکردم بااین توضیحات منصرف بشه. حتی مدت ها ایشون رو بلاک کردم.. اما کم کم باهم حرف زدیمو علاقه بوجود اومد. الان تقریبا یک ساله باهم در ارتباطیم ازهمه لحاظ فرهنگی اخلاقی مالی باهم تفاهم داریم اما خانواده ایشون مخالفن . نه بخاطر اینکه قبلا ازدواج کردم چون خواهر این اقا هم مثل من در دوران عقد جداشدن و منو درک میکنن . اما مادر ایشون منو به چشم یه دختر خیابونی میدونه . بامن حرف زده ک پاتو بکش بیرون از زندگیه پسرم.. منم قبول کردم اما پسر ایشون واقعا عاشق منه و الان درگیر شده باخانواده و قصد داره از خونه بره و محل کارش بمونه... دعواشون شدیده.. نمیدونم چیکارکنم... اگه پدرم بفهمه همچین قضیه ای برای من پیش اومده خیلی بد میشه از طرفی ام منم علاقه مندم ب این اقا.. و نمیتونم بدون ایشون زندگی کنم... لطفا کمکم کنید
من خیلی وقته خسته شدم اما هیچ راهی ندارم ن میتونم برگردم ن میتونم بمونم امیدوارم خدا یکاری واسم بکنه.مرسی عزیزم همچنین
خواهش. ولی کلا خیلی نزار کش پیدا کنه. هرچی بلاتکلیفی زیاد بشه، خسته میشی. بعد با هر کسی هم ازدواج کنی دیگه اون انرژی رو نداری توی زندگی خودت. انشالله خوشبخت بشی عزیزم
مرسی عزیزم ممنون
noarous.com/clinic
عزیزم سلام. توی همین سایت، یه کلینیک آنلاین هست. مشکلتو کامل بنویس براشون.مثلا چندسالتونه و کجا باهم آشنا شدین و اینا. بعد جواب میدن راهنمایی میکنن. امیدوارم مفید باشه
ن بابا😑
نرفته باشه عشق و حال😂😂
اره فامیلا یا دوستان.ن شمال
شبا کجا میره پ؟ پیش دوستاشه؟ تهران هستین؟
ن کلا با من مشکل دارن الانم پسره خونه نمیره ۲ ۳ هفتس ولی اونا ب اصلا توجه نمیکنن و رضایت نمیدن.۲۱
خوب این که دلیل نیس. ببین وضع مالی مهمه اما نه دیگه طوری که مثلا مخالف و اینا. شاید کس دیگه ای نظر دارن واسه پسرشون. چند سالتونه؟
چون واسه خونواده من تو این چند سال ی مشکلاتی پیش اومده باعث شده وضع مالیمون یکم بهم بخوره اونا میگن ن ما بهم نمیخوریم البته این اولین بهونشون نیس.بعدشم خونواده خودش همین الانش در حد ما هسن از نظر مالی اما میگن ن
خونواده ش هم مخالف باشن بالاخره حل میشه. میگم مگه یه چیزی باشه که واقعنی نشه. بپرس ازش چشه خونواده ش
نمیگم بزاری کنار، ببین آبجی، اگه یه پسری بدونه یه دختری بدرد زندگیش میخوره، همه جوره پاش وامیسه و ا
اخه چجوری بزارمش کنار وقتی همه میدونن قراره باهاش ازدواج کنم اون فقط میگه صبر کن اونا باید راضی بشن بیان خواستگاری نمیدونم شاید من اشتباه فکر میکنم ک اون دیگ دوسم نداره اما واقعا موندم ن میتونم برم ن میتونم بمونم خیلی شرایط سختی برام گذاشته
ببین آبجی، من خودم مرد هستم واسه همین بهت میگم. اگه بدرد هم میخورین خوب 3 ساله باهمید دیگه. باید یه حرکتی بزنه پسره. چرا راضی نیستن خونواده؟ اگه علتش طوریه نمیشه حل بشه ، وقتت تلف نکن.
سلام. خوب چرا 7 سال بعد؟ دیر میشه بچه آوردن دردسر و بدبختی میشه. خطر داره و هزار تا از این چیزا
سلام من با پسری ۳سال دوستم خیلی عاشق همیم اما خونوادش راضی ب ازدواج نیسن هردفعه هم ی بهونه میارن بهش میگم بدون خونوادت بیا بریم عقدم کن قبول نمیکنه میگه حتما باید اینا بیان من بدون اینا نمیام اصلا.از طرفی هم خیلی خسته شدم از صبر کردن از طرفی هم همه فامیل و اشناهامیدونن قراره باهاش ازدواج کنم نمیتونم این رابطه رو کات کنم خودم احساس میکنم باهام یکم سرد شده اما خودش میگه اشتباه فکر میکنی من هنوزم دوست دارم ب نظر شما من چیکار کنم؟
سلام .من دختری هستم ۸ماه باکسی دوست شدم قرارهای بیاد خواستگاری تو تهران هم نیس شهرستانه مامانم هم مخالفت میکنه .همدیگرو دوست داریم ولی خانواده ام عذابم میده لصفا کمکم کنید ممنون
سلام. دختری ۲۹ساله هستم که به مدت ۱۰ ماه است با فردی که حدودا ۷ ماه از من کوچکتر است آشنا شدم. ما در این مدت از همه لحاظ یکدیگر راسنجیدیم و به این نتیجه رسیدیم که هم کفو هستیم ومیتوانیم ازدواج کنیم. علاقه مندی شدیدی بین ما به وجود آمده است. طوری که بدون هم نمیتوانیم... اما ایشان از من به خانواده شان گفت و مادرشان مخالفت کرده است. یکی از دلایل، همسن بودن و بزرگ بودن از لحاظ ماهی من است. چون تصمیم گرفتیم بنا ب دلایلی ۷سال بعد بچه دار شویم و مادرشان معتقد است بعد از ۷ سال برای دختری ب سن و سال من بچه دار شدن خوب نیست و نشد دارد. ایشان تمایلی به دیدار ندارد. حال و روز این روزهای ما ب شدت خراب. خواهش میکنم خواهش میکنم منو راهنمایی کنید. چ کار کنیم مادرشان راضی بشه؟
سلام دختری 24ساله هستم 15ماهه با پسری برای اشناییه ازدواج در ارتباطم. همه چی خوب. میشه گفت عالی. در کمال احترام همو شناختیم. بالا پایین کردیم تا که بعد از این همه مدت تصمیم به ازدواج گرفتیم که به خونواده ها گفتیم. مراسم خواستگاری انجام شد برای انجام ازمایشم رفتیم. تحقیقات هم انجام شد توسط دو خانواده همه چی اوکی بود. تا اینکه بحث در مورد مهریه اونم نه انقد جدی ولی باعث دلخوری شد یه دلخوریه خیلی بزرگ که پدر ایشون شدیدا مخالفت میکنن بدون هیچ دلیلو منطقی. میگن راضی به این وصلت نیستن. میگن سرانجامی نداره. وووو. یکماهه از این قضیه میگذره. ولی هنوز نتونستن پدرشونو راضی کنن. پدرشون گفتن یا ابنوری یا اونوری. متاسفانه اره متاسفانه علاقه شدیدی بهم داریم. انقدی با روحیات ایشون اشنا هستم که میدونم خیلی به احساس اهمیت میده ولی میدونم که بعد این قضیه کلا زندگیش براش شده جهنم. از خودش خجالت میکشه. بارها بارها گفته ای کاش که هیچوقت نبودم میدونم که اگه نشه باید بعد از این با عذاب وجدان زندگی کنن. در مقابل من اصلا نمیتونم حتی یه لحظه بدون ایشونو تصور کنم. خیلی سخت شده اوضامون خیلی. راستش من اهل دوستیو اشنایی قبل ازدواج که بخام اینجوری علاقه مند بشم نبودم. ولی به اصرار ایشون کشیده شدم به این راه. خودمون از همه چی راضی. ولی باباشون نه میاره. موندم من بیشتر از اون موندم چیکار کنم. میخام یکی کمکم کنه. یه راهی باشه بشه که دوباره برگردیم به حالو هوایه خوبمون...
عزیزم، خیلی به همه کسی اعتماد نکن. از کجا مطمئنی؟ شاید میخاد یه مدتی باهات باشه، بعد هم خونواده شو بهونه کنه بزاره بره؟!
سلام من دختری هستم 20 ساله چند مدته که مرد مورد علاقمو پیدا کردم... که از همه نظر مناسب همدیگه هستیم... اوشون خیلی ادعای دوست داشتنشو علاقش میشه... منم که خیلی بهش علاقه دارم... ولی یه مشکلی هست... متاسفانه خانواده پسر فقط و فقط از اقوامشون زن میگیرن... و این شده عذاب واسه جفتمون... تا ب حال خونواده منو ندیدن... ولی نامزدم میگه اگر بفهمن با کسیم دوستم دیگ هیچوقت همو نمیتونیم ببینیم... نمیدونم چیکار کنم... بهش میگم حداقل بگو بهشون... میگه من نمیتونم به کله خانواده بگم چون خون ب پا میشه... ولی به خواهرم میگم ولی مطمئنم مخالفه... لطفا راهنماییم کنین چیکار کنم
سلام. به نظر من حتما هر طوری شده رضایت ش رو جلب کنین. بابا یه کادویی چیزی، ازدواج که با کدورت خانوادگی شروع بشه، خوب نیس
سلام دختری هستم که ۲ ماهه با پسری که ۳ سال باهم دوست بودیم و خیلی هم عاشق هم بودیم نامزد کردم میخواستیم تاریخ عقد رو مشخص کنیم که مادر داماد داره بهانه میاره و بی دلیل داره مخالفت میکنه ..به نظرتون اگر من خانوادم راضی کنم که بدون حضور مادر داماد عقد کنیم مشکلی داره?ضمن این ک پسر از لخاظ مالی متکی به خودشه و واقعا منو دوست داره و نمیخوایم بهم بخوره
سلام
سلام بچه ها منم ده ساله ازدواج کردم نه بچه نه خونه مستقل و این در صورتی است که پدرشوهرم توان خرید خانه برای ما داره و خونشون هم خیلی بزرگه و می دونم وقتی پیر شن همش می خوان به ما چسبیده باشن ولی حالا که جوونن از زندگی راحتشون کوتاه نمیان و توی خواستگاری کلی دروغ در مورد تحصیلات شوهرم و خرید منزل برای ما زدن و به هیچ کدوم عمل نکردن هیچ الان توی یک اتاق زندگی می کنم و میگن برو خدارو شکر کن مردم همینم ندارن الهی ریشه هرچی خسیسه کنده بشه ایندر حالی است که خیلی ادعای لارژی می کنن و کلی منت روی سر ما می ذارن راهنمایی کنین
دخترا تو رو خدا خودتون رو ذلیل پسرا نکنین. دل بکنید هرچند براتون سخت هست. فقط اگر فردا روزی مادر شدید شما همچین کاری نکنید بزارید پسرتون با فرد مورد علاقش ازدواج کنه.
سلام من دختری نوزده ساله چهارساله بایه پسر هستم خانوادش نه تنها موافق ازدواج مانیستند بلکه خیلی ب من و خانوادم توهین کردن و شخصیتمو له کردن و من ب هبچ عنوان نمیتونم دل بکنم شده قسمتی ازوجودم لطفا راهنمایی کنید
سلام من هم شوهرم مثل شما بود خانواده اش راضی نمیشودن شوهرم با کمک مالی که پدرم بهش کرد ازدواج کردیم الان هم خانواده شوهرم خیلی دخالت دارند ولی برام مهم نیست چون فکر میکنم به یک جوانی که از خانواده فقیر و پرجمعیت است کمک کردم چون هر جا میرن دختر بهشون نمیدن من برای رضای خدا زنش شودم شما باید بعد از ازدواج رو درنظر بگیرید چونکه گورستان عشق ازدواج باید خودساخته باشین تا موفق بشین خوب فکر کن بعد تصمیم بگیر
منم 2 ساله با پسره دوستم ولی خونوادش به هیچ عنوان منو قبول ندارن منو ندیدن ولی فاصله شهری نیم ساعت داریم الان میانه خوبی باهم نداریم دعوامون شده میخام بی خیالش بشم تو هم بی خیالش بشو بیش از این ضرر نرسیده بهت
به نظر من رابطه ات را تموم کم. تو حقته که با کسی ازدواج که خانوادش هم تور را دوست داشته باشن و یه زندگی آروم داشته باشی
این مسئله دقیقا برای من هم پیش اومده بود ولی بع سه سال تحمل شرایط بسیار سخت و تحت فشار بودن ونستیم به هم برسیم درسته الان هم خیلی از مشکلاتمون بازتابی از رفتارهای اونهاست ولی اینو باید بدونی هر زندگی عاضه ای داره و این موارد به مراتب عوارضش بیشتر خواهد بود شما اول خدا رو داری بعد طرف مقابلت خودتون رو بسنجید و ببینید اگه مرد عمل هستید و ظرفیت زندگی با این شرایط به مراتب دشوار رو دارید بسم ا... ولی بدونید زندگی ای که از ابتدا با مخالفت شرع بشه خیلی سخت خواهد بود ... خیلی ... پاینده باشد
عجله نکن بعدا ازکارای الانت پشیمون میشی وحسرت فرصتای از دست رفته ات رومیخوری.موردای بهتر ازالانت هم برای ازدواج میان فقط ازخدابخواه وبه اون توکل کن تابهترینو بهت بده