بهمن سال 90، الهه که درباره برادر شوهر دوست صمیمیاش،الناز، خیلی چیزها شنیده، به نامزدی این دوست دعوت میشود. الهه، الناز و رامین که برادر همین آقا رضای آرام و خجالتی است، برای این شب نقشههای زیادی کشیدهاند! عروس خانم تعریف میکند: «شب نامزدی الناز و رامین سعی میکردند فضای مناسبی برای من و رضا به وجود بیاورند. البته که من هم از همان نگاه اول نه فقط بدم نیامده بود، بلکه چشمم رضا را گرفته بود.» و بعد با خنده اضافه میکند که رضا هم از آن شب به بعد پشت قضیه را گرفت و دیگر ول نکرد!
این سه نفر که در نقشه کشیدن و برنامه چیدن دست کمی از سه تفنگ دار ندارند، آن موقع نمیدانستند که رضا در عین خجالت و سربهزیر بودن، دستشان را خوانده و اگر به میلشان جلو میرود و سر قرارهای ناهار و شام چهار نفره حاضر میشود، به خاطر این است که الهه جای خودش را در قلب رضا پیدا کرده و قرار نیست بیرون برود.
هدف؛ ازدواج والسلام
الهه میگوید داشتن یک شوهر جدی و موقر از مهمترین فانتزیهای دوران نوجوانیاش بوده که امروز رنگ حقیقت به خود گرفته است. با لحن بامزهای تعریف میکند: «رضا از اول هم قرار نبود دوست پسرم باشد. اصلا رابطه ما شور و هیجان خاص روابط دوستانه را نداشت. هردو میدانستیم که چه میخواهیم و هدفمان از همان اول ازدواج بود.اصلا من خودم رابطه را به این سمت مدیریت کردم که رضا شوهرم شود.» رضا درباره روزهای اول آشنایی شان میگوید: «از همان شب نامزدی قضیه را فهمیده بودم و با چند بار بیرون رفتن، بیشتر با هم آشنا شدیم و کم کم به حرفهای جدی رسیدیم.»
خواستگاری تلفنی
اولین بار پای تلفن درباره ازدواج جدی جدی حرف میزنند. رضا برای الهه میگوید که قصد ازدواج دارد و میخواهد رابطه را جدی کند و الهه 25 ساله جواب میدهد:«حالا مامانم اینا شما رو ببینن!» شاید خیلی رمانتیک نباشد، ولی منطقی پشت این جمله است که در تک تک مراحل ازدواج این دو نفر نمیشود ندیدهاش گرفت.
شهریور 91، الهه 25 ساله جواب مثبت ضمنی را تلفنی به گوش رضای 32 ساله میرساند و به همین خاطر مراسم خواستگاری بیشتر بله برون است تا آشنایی دو خانواده.
عروس خانم موقع حرف زدن راجع به روز خواستگاری یک جوری سرش را تکان میدهد که جدی جدی انگار میخواهد همه خاطرههای آن روز را بیندازد یک گوشهای از مغزش و دیگر سراغش نرود. دلیلش هم واضح است،هر دو استرس دارند، هر دو نگران هستند و مادر الهه هم دنبال شوخیهای پدر شوهر آینده را میگیرد و سر به سر داماد جدی میگذارد. جالب اینجاست که هیچ کدام از سر تکان دادنها و لب گزیدنهای الهه هم هیچ تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمیکند و آقا رضا شب خواستگاریاش دلخور میشود جوری که انرژی منفیاش به عروس خانم هم میرسد.
الهه تعریف میکند: «مامان من شوخ طبع است، رضا هم که جدی و آرام. میدیدم که ناراحت شده و درکش میگردم. بعد از خواستگاری هم که تلفنی حرف زدیم بهش حق دادم که ناراحت باشد.» البته رضا هم که ماجرا را خوب یادش است میگوید: «هرچند که آن موقع خیلی راحت و رک نارحتیام را به الهه گفتم ولی اگر امروز آن ماجرا تکرار می شد، این کار را نمیکردم. قبول دارم من هم اشتباه کردهام.»
ماجراهای آزمایشگاه و کم خونی و گریه عروس
یکی از بامزه ترین خاطرات این عروس و داماد روزی است که با هم به آزمایشگاه رفته بودند. الهه تعریف میکند: «اول از مردها خون میگرفتند. اگر مردی مشکلی داشت، پشت بلندگو خانم را صدا میزدند تا او هم آزمایش بدهد. همین که رضا رفت در قسمت دیگری تا کارهایش را تکمیل کند، اسم مرا از پشت بلندگو خواندند، قلبم ریخت و زدم زیر گریه.» رضا از همه جا بی خبر از راه میرسد، و با صورتی غرق در اشک مواجه میشود اما طبق معمول آرام و خونسرد به الهه میگوید که «ولش کن بابا این که چیزی نیست...» بالاخره ماجرای این کم خونی هم ختم به خیر میشود.
عقد محضری، ناهار باشگاه بانک سپه
تنها استرس الهه و رضا در روز عقد که چند هفته بیشتر با بله برون فاصله نداشت این بود که نکند کسی حرفی بزند، چیزی بگوید یا نگاهی بکند که باعث دلخوری و کدورت شود و وقتی که مراسم خوب و خوش در محضری حوالی گیشا برگزار شد، هر دو نفس راحتی کشیدند و حالا هر وقت که از جلوی آن محضر میگذرند، لبخند میزند و میگویند یادش به خیر.
در قسمت بعد می خوانید که این عروس خوش خنده و پر شور و حال چطور در روز عروسی تبدیل به گلولهای از آتش میشود و نزدیک است در آرایشگاه را توی صورت داماد بکوبد...
ادامه ماجرا را از اینجا بخوانید
زندگیتون همیشه شاد باشه
واقعا ازدواج بدون عشق سخت است
تصمیم درستی گرفتید
یه کم زمان میخاد
خداروشکر که به همدیگه رسیدین. واقعا این زندگی یه فرصت محدوده. قدر عشقتون رو بدونین
چه جالب
درست میشه انشالله
خوبه به عشقتان رسیدید تبریک ازدواج به آقا توحید و خانواده محترمشون
به نظرم بدنیست ادم توی این دنیا یه ادمی رو بخواد ولی من به شخصه خودم عاشق پسر عممم ولی چه فایده نمی دونم منو میخواد یانه دعا کنید ماهم به هم برسیم
منو نفسه جونم یک ماهه عقد کردیم قربونش برم سره بله گفتن چقد ر سرخ شد که نگو ولی به نظر من باید سعی کرد توی دنیا تنهانموند
من و میلاد دوست بودیم.همیشه میگفتم وقتی بیاد خواستگاریم بابام محاله قبول کنه.بعد یک سال میلاد یهو رفت پیش بابام.بابام اومد خونه گفت یکی اومده درباره تو حرف زده باهام.پسر خوبیه دوس دارم قبول کنم برا تو. بعد فهمیدم میلاده.بال دراوردم.
سلام،اونایی که به عشقشون رسیدن ایشالله خوشبخت بشن و ما اونایی که نرسیدن ایشالله عشقشونو فراموش کنن و به زندگی امیدوار بشن من الان حدود یه سالی میشه که با پسرعمویه شوهر خواهرم ، اوید ازدواج کردم ما واقعا عاشقه همیم ولی قبلش از احساسات هم خبر نداشتیم بهتون توصیه میکنم اگه عاشقه کسی هستید بهش بگین اینجوری بهتره
خوش به حالشون بهم رسیدن ولی دوست بودن تادوست بودن داریم بعضی ازپسرادختراهستن که اینقدرپستن دختراواسه شارژخودشونوفدامیکنه پسراهم واسه هوس امابعضیاشونم هستن که واقعاعاشقن وبهم میرسن
از خدا پرسید زندگی چیست؟؟ پاسخ داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر حال را به آرامی و باامید بگذران آینده ات را به من بسپار شکهایت را باور نکن باورهایت شک نکن
حرف آرزو خانم درسته دوستان .قبل از ازدواج هیچ وقت با کسی حرف نزنید مگر اینکه خانواده بدونن راضی باشن .من اشتباه کردم با دخالت داییم مدتی باهاش حرف زدم خانواده ام گفتن ن به زور عقد کردیم ولی با هر دعوایی منو از خونه میندازه بیرون من ۲۱سالمه
عشق الکیه سه سال دنبالم بود میگفتم ن با دخالت داییم نمیدونم چطور جوابش دادم شوهرم خیلی منو دوست داشت میگفت تو عشقمی قلبمی ولی عروسی کردیم خیلی عوض شد تا دعوا میکردیم منو از خونه مینداخت بیرون
سلام خواهران عزیزم،ازتون خواهش میکنم بخاطر دوستی قبل از ازدواج تون توبه کنید. این موضوع مهمیه،بشخصه حاضر نیستم بخاطر شوهر قلب امام زمانمو بشکنم. شماتوبه کنید تا طعم زندگی خدایی رو بچشید:-)خواهر کوچک شما..... برای همتون آرزو عاقبت بخیری میکنم
عشق باید از ته قلب باشه تمام انسان ها مثل هم نیستن که بد باشن منم به عشقم رسیدم الانم عقد کردیم قراره چند وقت دیگه ازدواج کنیم
سلام ب همه دقت کردین 99 درصد دخترا شکست عشقی میخورن خب چوب سادگیشونو میخورن خواهر من رفته گره سره کوچم ک ی نگاه ب شما میکنه شما ی دل ن صد عاشق میشی خب ی کم از مغزت استفاده کن دیگه
چقدر زمونه فرق کرده اشتباهی وارد این سایت شدم ولی نظراتتون جالب بود عشق آتشین وپاکی داشتیم حتی خجالت میکشیدیم بهم نگاه کنیم همه چی بنظر خوب بود باورش کرده بودم چند بار مادرشو آورد منو از دور ببینه اونم شدیدا ابراز لطف میکرد قربون صدقه م میرفت خودش ب بهانه های مختلف از خواستگاری طفره میرفت اون وقتا عوض کردن عشق خیانت بود تا اینکه یکی از اعضای خانواده ش فوت کردن هنوز چهلم نشده بود سیاه پوش شده بود ک ی روز تو دانشگاه فهمیدم با ی دختر دیپلم ردی نامزد کرده با دختری ک پدرش وضع مالی خوبی داشت دختره زیبایی نداشت ولی باباش ی ماشین خوشگل براش خریده بود وگفته بود هر کی تو رو بگیره صاحب گلفروشی من بر خیابون... میشه وقتی شنیدم قلبم ریخت نفسم بالا نمی اومد یک هفته از خونه بیرون نیومدم هر شب با صدای خفه گریه میکردم بالشم خیس میشد امتحان رد شدم قلب درد گرفته بودم خانواده م ترسیدن بلایی سرم بیاد ب زور شوهرم دادن شوهرم هم ب بهانه انتقالی اداره ش منو ب ی شهر کوچیک برد الان سالها گذشته ما وضع مالی خوبی نداریم بعدهااز حرفاش فهمیدم ب زور انتقالی گرفته تامن با فامیلم ک وضع بعضی ها شون خیلی خوب بود رفت و آمد نکنم واونا رو ب رخش نکشم! رشته تحصیلیم جز رشته های پولساز ب شمار میومد ولی شوهرم برنگشت شهرمون منم نتونستم دو ترم آخرو بخونم مردا همه مث همن تازه بهم سر کوفت میزنه ک خیلی برام زحمت میکشه ک تو این بحران اقتصادی غذا وسرپناه دارم امیدوارم خداوند ب تمام دختران سرزمینم کمک کنه تا مستقل باشن ودل پاکشون رو برای هر کسی فدا نکنن
اماقبلا عاشق یکی بودم که تنهام گذشت بد جوری
من بدون عشق ازدواج کردم هیچ علاقه ای بهش نداشتم اما الان عاشقشم
من هیجده سالمه خیلی تجربه دارم باخیلیادوس بودم اخرشم ب این رسیدم نبایدوابسته هیچ پسری شدهمش اشتباهه چون وقتی شکست بخوری برات بدمیشه
سلام منم باحسن دوس بودم ازم هفت ماه کوچیک تربودالان میخام ولش کنم
من از تموم پسرا متنفرم.چون پسری رو که از ته دل عاشقش بودم ولم کردو رفت با عشق جدیدش ایشالا که رنگ خوشی رو نبینه و تاوان کارشو پس بده
خوشبحال اونای که شوهرشون عاشقشون هستن من یکساله ازدواج کردم نمیدونم شوهرم عاشقمه داره یانه میگه دوسم داره ولی اصلا تو عمل اینجوری نیست بهش میگم یه چیزی رو بخر تا به اینجام نرسونه نمیخره به جوریه پولم داره ولی خیلی خسیسه نمیدونم چیکار کنم خیلی دوست دارم ازش طلاق بگیرم خسته شدم دیگه هرشب کارم گریه کردنه
اما خدا برا من نخواست هر کسی یه سر نوشتی داره
خوش بحال تموم کسایی که یه عشق واقعی پاک تجربه کردن چون نگاه خاص خدا بهشون بوده عشق مقدس البته خالصانش
اون خیلی بیخیاله تنها کسی که توی این رابطه شکست میخوره منم
مهسا خانوم با نظرت موافقم منم14 سالمه با ی بسر دوستم میخواد بیاد خاستگاریم خانوادم به شدت باهاش مخالفن میخوام بهم بزنم خیلی داغونم
به نظر من همیشه تو عشق و تو روابط همیشه دختر ضربه میخوره هر پسری می تونه روزی هزار بار بگه دوست دارم و از اینده براتون حرف بزنه ولی همش دروغه حتی بهمون ثابت کنن بطوری که ما اصلا فکر جدایی به سرمون نزنه ولی باور کنین اخرش میرسین به جدایی همیشه دختر از روی احساساتش حرف میزنه و تصمیم میگیره ولی پسرا بیشتر از رو عقل منطق . من 15 سال دارم هرچند سنم زیاد نیست ولی تجربه دارم بدجور شکست خوردم من یه دختری بودم که با دوستام میرفتم پارک اسکیت میکردم شاد بودم میخندیدم زندگی خوبی داشتم و بعد از جدا شدن با پسری که عاشقش بودم داغون شدم از همه نظر از نظر روحی از نظر اجتماعی از نظر درسی افت کردم حتی سیگار می کشیدم یعنی الانم میکشم . بهتون توصیه میکنم عشق رو تجربه نکنید تو سن کم بجاش مشغول درس خوندن باشین ایندتون رو سیاه نکنین الانم دلم خون ه ولی هیچوقت به فکر خودکشی نیفتادم و سعی میکنم ازش دوری کنم هنوز امید دارم این خودش خیلیه باور کنید اکثر عشقهای یکطرفست
من عشق ندارم اما دوس دارم یکی رو پیدا کنم نمیتونم یعنی از دستم بر میادا من به هیچ کسی اعتماد نرارم
منم دوس دارم به عشقم برسم
کوثرجون توبه عشقت نرسیدی
بنظرمن ادم بایدازروی هوس واحساسات تصمیم نگیره چون بعدا شکست میخوره
منم باعشقم هادی ۴سال دوس بودیم الان هفت ساله ازدواج کردیم دوتاهم بچه داریم خیلی هم اززندگیم راضیم
سلام دوستان خوبین؟؟میخواستم بگم این ک همه دوست دارن ب عشقشون برسن چیزه زیادی نیست ولی همه ی ما ی قسمتی داریم اینک الان بایکی رفیقی بعدش اگه طرف مقابلمون بهون خیانت بکنع اون وقت بازم از خدامیخایم ک همه ماها ب عشقمون برسیم بچه ها اگه بالا اسممو بخوننین من فاطمه ام ۱۹ساله ازاین ک یکسال وقتمو با کسی ک براش فقط بخاطر نیازش من. میخواست بودم و الان بعداز یکسال دیگه ب خودم حتی اجازه ندادم ک بخوام دیگه ب هیچ پسری فک کنم بهتون توسعه میکنم تو زندگی ب چیزای باارزش تر هم لک کنین این ک یکی میا. توزندگیتونو بعداز چندوقته دیگه میره فقط ی اسیبه ب روحو جسم خودتون همتونودوست دارم امیدوارم از حرفام چیزی فهمیده باشین زندگیه دیگران را الگویی خودتون نکنید برای خودتون زندگی کنید
خوش بحال اونایی که ب عشقشون رسیدن 😔
منوهمسرم باهم 2سال دوست بودیم الانم 7 ماهه عقدیم عاشق همیم
سلام من دوستش دارم من فقیرو اون پولدار ولی اونم همیشه من تونگاهشم اینو خوب میدونم ولی من مغرورمو اونم مغرور و اون از ترس خونواده پولدارش حتی نمیتونه اسم منو بیاره ما مستاجر اوناییم ولی من دوستش دارم چیکار کنم خدایا کاش دل نداشتم من دارم عذاب میکشم
الهه خانم من که اصلا از طرز فکر شما خوشم نمیاد با اون عروسیتون
خدایا شکرت
آدم باید دنبال کسی باشه از تمیم قلب دوستش داشته باشه و عیب هاشو نادیده بگیره
به نظر من آینوا جون شما کاره درستی کردی زندگی با کسی که اختلاف سنی زیادی باهاش داشته باشی خوب نیست
من فقط 22سالمه ولی تا الان کلی خواستگار داشتم از بین اینا یکیشون نظرمو به خودش جلب کرد ولی آون 33 سالشه و پزشک متخصص ولی چون اختلاف سنمون زیاده خانوادم مخالفن و میخوان منو برای کارشناسی ارشد بفرستم خارج من قانع شدم اما پسره ول کن نیست
سلام من دنیام من و پسر داییم عاشق همدیگه ایم ولی یه مشکلی داریم مامان من با بابای اون که داییم میشه مشکل داره یعنی جفتشون سر یه موضوع قدیمی که همون ارث و میراثه مشکل دارن اصلا مثل خواهرو برادر نمیمونن منو پسر داییم تو مهمونیا طوری رفتار میکنیم ک انگار حسی به هم نداریم ولی با هم که قرار میزاریم بیرون دلمون نمیخواد از هم جدا شیم:( نشستیم با هم فک کردیم گفتم بعد سربازی بیا خواستگاری الانم سربازیه ..فقط برامون دعا کنین که بشه:(( من ٢٠ سالمه و عشقم ٢٤
سلام.من ۱۶سالمه.ی پسره منومیخواد ک اونم ۱۹سالشه.گفته وقت بده تابرم سرکار.چندباراومده خاستگاری مامانم قبول نکرده چون هرردوبچه ایم.من میترسم ازاینده.واقعااامنومیخوادتاحالاجلوخودم چون خاستگاراومده بودبرام چندبارترامادول خورده.من نمیخوامش.چکارکنم؟توروخداکمکم کنید.خیلی بهم وابسته شدع
چرادیگه کسی نمیاد
کی؟؟؟
که انلاینه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام اقاوحیدشما بچه کجایید ؟؟ک ب بچه ها دختران اونجا اعتمادندارین؟؟؟
من وهمسرم بدجور عاشق هم بودیم یعنی جوری که وقتی باهم دوست بودیم دلمون میخواست هرجایی همدیگرو ببینیم.توبازار تو مغازه توفروشگاه تو کوچه حتی برای چند ثانیه از دور همدیگرو میدیدم.خداروهزار بار شکر میکنم ازاینکه مارو قسمت هم کرد.ماروبهم رسوند،مابرای آیندمون خیلی برنامه ریزی کردیم به امید خدا نه تنها ما بلکه همه به آرزوهاشون برسن.همه وهمه. عشق یه حس پاکیه که ناخواسته در قلب انسان به وجود میاد.من بادیدن عشق همسرم عاشقش شدم وقتی که التماسم میکرد که فقط یه بار بگم دوسش دارم وقتی که ماه ها بخاطرم صبر کرد تا عاشقش بشم هیچ وقت ازم ناامید نشد همیشه منتظر بود تابهش بگم منم دوسش دارم که بعدازچند ماه واقعا احساس کردم عاشقش شدم مثل خودش شدم وبهش گفتم،انگارکه دنیاروبهش دادم داشت ازخوشحالی بال درمیورد.خدایا شکرت
سلام به دوستان عزیز من از هفت یاهشت سال پیش که اولین بار بود دختر عممو دیدم عاشقش شدم اما بهش نگفتم چون اون موقع تقریبا15سالم بود کم کم که بزرگ شدم اومدم توشهر اونا به مادر بزرگم وزن داداشم گفتم دیگه همه میدونستن بجز خانواده اونا یه روز توی یه عروسی دیدمش که محشر شده بود دیگه نتونستم طاقت بیارم به زن داداشم گفنم بهش بگه من میخوامش اگه راضی باشه بریم جلو که زن داداشم گفن اونم بعده چند روز جواب مثبت داد تا یک سال ونیم تلفنی میحرفیدیم بدجور میخواستمش یعنی دیوانه وار عاشقش بودم اما اون عاشقم نبود کم کم با عشق من اونم عاشقم شد.براش خواستگار میومد دیگه نمیتونستم تحمل کنم به خانوادم گفتم باید برید خواستگاری که توی عید رفتن خواستگاری وخیلی زود رفتیم واسه گروه خون اون روز باورم نمیشد که ماداریم مال هم میشیم انگار داشتم خواب میدیدم مثل لبو قرمز شده بودم صبح رفتیم گروه خون غروب رفتیم محضر دیگه عشقم برای همیشه مال خودم شد.تمااااام زندگیمه فاطمم خیلی میخوامش.امیدوارم همه عاشقابهم برسن
عشقا همش دروغه .من پنجسال با یه پسر دوس بودم خ همو میخواسیم ولی خانوادش راضی نبودن چون شرایط ازدواجو نداش گف میخواد جداشه حداقل اگه نشد مال هم باشیم سد راه خوشبختی هم نبابشیم بعد شش ماه طاقت نیاوردم بش زنگ زدم دوس دختر جدیدش گوشیو برداش بعد ی مدتم ازدواج کردن
منم یکیودوس دارم اسمش عرفانه واقعا ازته قلبم دوسش دارم ولی اونونمیدونم دعاکنیدبهش برسم
خوشبحالتون خانم فاطمه و آقاسعید
من خودم ترس دارم و به هر دختری اعتماد ندارم دوست دارم ازدواج کنم ولی میترسم دختر اخرش خیانت کن نمیدونم چرا ؟بنظر شما چکار کنم ولی
مهلا جان بعدازچندسال انسان تغییر میکنه همیشه خودتو مثل روز اولی که عاشقت شده تروتازه نگهدار و تومشکلات همراه شوهرت باش مطمئنأ تجربه شما بیشترازمنه که4ساله دارم زندگی میکنم من سال اول ازدواج زندگیم میخواست به بادفنا بره اما زود فهمیدم وجلوی اون مصیبت روگرفتم من یه دختر15ساله بودم نذاشتم زندگیم خراب بشه وپشیمون بشم توهم قوی باش و پشیمون نشو و نذار رشته زندگیت از دستت دربره باآرزوی موفقیت برای شما دوستان عزیز:S/F963
سلام امیدوارم که همتون خوشبخت بشین،من ومحسنم ده سال پیش در حد رابطه تلفنی با هم دوست بودیم همو دوست داشتیم تنها آروزم این بود که بهش برسم واینطور هم شد،الانم بعد هشت سال زندگی خیلی دوستش دارم ولی فکر میکنم محسن مثل قبل نیست وبعضی وقتها از ازدواجم پون میشمس
منم دوشنبه اخرسال سعیدودیدم ولی دیگه بهش هیچ حسی نداشتم الانک فقط. ب کنکورم فک میکنم دیگه هیچ پسزی تو زندگیم نیس
منم 6سال عاشق پسر همسایمون صادق بودم .خیلی همدیگرو میخواستیم..تا یروز پسرعموم اومد خواستگاریم همه خانوادم راضی بودن .منم بخاطر خانوادم قبول کردم.الانم انقد با شوهرم خوشبختم ک برا همدیگ میمیریم..الان فهمیدم ک صادق منو برا نیازاش میخواست.هه
من28فروردین دوباره سرمیزنم سوالی داشتی بپرس گلم اما توروخدا دوستان شمافقط فرار رو نبینید دنبال راههای بهترباشید شایدشما صبر منو نداشته باشید و شکست بخورید اونوقت هزاران سرکوفت ازطرف پدرومادر و قوم وخویش رو سرتون فرومیاد اونموقع فهشش رو نثاربنده میکنید ؛(
فاطمه عزیزدرجواب سوالت؛من کارخاصی نکردم سعیدخودش پاک بود نظر سوء بهم نداشت قبل از ازدواج؛من هم طبق اصولم پیش میرفتم کسی که منو میخواست باید بخاطرم هرکاری میکرد؛من وقتی که فرارهم کردم محرمش بودم بازهم کاری بهم نداشت؛اون بخاطرمن از ثروت پدرش گذشته بود راضی به کارگری بود این آدم لیاقت منو داشت بخاطرهمین پاش موندم وگرنه منم مثل بقیه صبرمیکردمو درسمو میخوندم و به فرار که اصلأبه ازدواج هم فکرنمیکردم پس ببین اونیکه تورومیخوادلیاقتتو داره یا نه اگه نداره اصلأبهش فکرهم نکن
الان4ساله که از فرارم میگذره نمیگم سختی نکشیدم چون واقعأ سخت بود اما شونه خالی نکردم نه خودم نه سعیدجانم از زیر مسئولیت زندگی15سال سنم بود که شروع کردم شوهرم21سالش بود وقتی برگشتیم69هزارتومن کل پولی بود که داشتیم چون ازپدرومادرخیری ندیدیم (هیچ کمک مالی بهمون نکردن دریغ از یه تک تومنی)خیلی زودبزرگ شدیم اما الان خداروشکر راضیم یه سرمایه خوب داریم؛فقط منظورم از این حرف این بودکه خواهرم فاطمه جان من ازتو 2سال کوچکتربودم که شروع کردم امانذاشتم کسی غرورمو لگدمال کنه پای کاری که کردم وایسادم وشوهرمو تنهانذاشتم که بخواد سرکوفت خانوادشو بشنوه
من دیگه نمیتونم بیام توی گروه تون فاطمه جان دیگه بایدخداحافظی کنم چون میخوام درس بخونم بعد ازعید امتحان دارم واسم دعاکنین قبول بشم 23سالمه پزشکی میخونم چون میخوام راه بابامو ادامه بدمو ازهمسرمم کم نیارم بای بای بای..................
ای ناز جون میشه ساعت فردا ک اومدی توگروه بهم خبر بدی کیا میای
کسی ک باهاش بودم بخاطر نیاز منو میخواست ای ناز چون شما بچه کجایی ؟؟؟؟؟ولی من عاشقشمممم من بچه هشگردم و اونم همین طور هروز میبینمشو عذاب میکشم اگه میشه تا فردا ساعت دو راهنماییم کن
میشه بپرسم داستان شما چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اره فاطمه خانم میشه بپرسین چون؟؟؟؟؟؟نخواستم حرف بابامو پایین بندازم واسه ی همینم الان پشیمونم...........................
میشه جوابمو بدین لطفااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خانم فاطمه شما چطور همسرتونو در در دوران دوستی رام کردن من سنم کمه خیلی زوده ک شکست بخورم کمکم کنید هر کسی ک میتونه کمکم ،کمک کنه لطفااااا!!!!!!
خانوما؛تاحالا داستان من برای کی پیش اومده ؟؟؟؟
میشه بپریم دوسش نداشتی چراباهاش ازدواج کردی ؟؟؟چراب فکر ی کی دیگه ای اما تو بغل یکی دیگه؟؟؟خانم ای ناز
من وسجادم 2سال بود ک باهم دوست بودیم اما چون سجاد کارگر بود بابام مخالفت کرد تااین ک یه روز با همکار بابام ک دکتر بود ازدواج کرئم الانم خیلی خیلی پشیمونم فقط میخوام بگم دوستت دارم سجاد جون
البته من ۱۷ سال دارم و اون ۲۳میگفت ک میخواد اولین تجربش من باش میشه راهنماییم کنید
سلام خانم فاطمه و اقاسعید منم مثل شما یکودوست دارم ک ماهم ؛هم نام شماایم فاطمه و سعید ولی با این تفاوت ک اقاسعید شما٬شمارو بخاره خودت میخواست ولی سعید ک من دوسش دارم منو بخاطره نیازس الانم بخاطره این موضوع دیگه باهم نیستیم دلم تنگ شده براش دعا کنید برگرده ولی این سری با طرز فکره جدید
بعدعروسی انقدر بهتون منت میکنن وتوسرتون میزنن
ازدواج باید از راهش باشه نه فرارو دوستی
خاک بر سر همتون بکنن عابروی هرچی دختره بردید
سلام من عاشق کسیم که یه روزی میگفت دوسم داره اما حالا نه حالا یکی دیگه تو قلبشه بخاطر اون اواره یه کشور غریب شدم چون نمیتونستم مرد رویاهامو دست تو دست یه غریبه ببینم نمیتونستم اخه اون تمام دنیام بود و هنوز که هنوزه هست اما چیکار کنم اون یکی دیگه رو دوست داره مرد من خوشبخت شی خیلی دوست دارم زندگیم
هیچ حرفی ندارم فقط ارزودارم همه به عشقاشون برسن
از این دنیا فقط محمدو میخام وخوشبختیمون رو ,خداجونم به این دوتا خواستم برسونم دیگه ازت هیچی نمیخام.بازم میگم دعاااااااااکنید به محمدم برسم.....ممنون
یکیو میخام که همه دنیامه همه زندگیمه اسمش محمد هست, دعا کنید بهش برسم واقعا میخامش.دعااااااااااکنید
من میثم همدیگه رو دوست داریم ولی نمی تونیم به هم بگیم چون من گوشی ندارم بعدشم من 15 سالم میثم 21 سالشه حتی همدیگه رو ندیدیم فقط عکس هم دیدیم تورو خدا برامون دعا کنین به هم برسیم امین
سلام بچه ها. مهشیدجان توکلت زه خداباشه منم یه دوست داشتم که باچندتاپسردوست بودبعدشم یه شوهرایده آل گیرش اومد اما الان دارن جدامیشن دختره میگه تازه فهمیدم هرغلطی قبل ازدواج بکنی تاوانشو بعدازدواج میدی. اصلا همچین چیزایی آخروعاقبت نداره خدایاهمه ی مارابه راه راست هدایت کن
واقعادوره زمونه ی عجیبی شده عشقا الکی شدن کمترپیش میاد عشقای واقعی.بنظرم همون درس بخون به مراتب بالا برس واسه خودت کسی شو عشقم تاریخ مصرف داره البته بعضیاشون
سلام دوستان خوشبحالتون که همتون یه عشقی دارید من تا حالا هیچ عشقی نداشتم وسرم به درس خوندنم گرم بوده اماالان خیلی احساس تنهایی میکنم چون دختریکی از فامیلای نزدیکمون ازاول دبیرستان با اینو اون به قصد ازدواج دوست میشد وخداییش من نمیدونم این دختر چی داشت که همه پاش وایمیستادن اما خب به هردلیلی باهاشون کات میکرد تا دیگه با این اخری که استاد دانشگاه بود نامزد کرد والان خونوادش از نظرفرهنگی خیلی پایینن و میخواد بزنه بهم اما پسره نمیخواد جدا بشن و هی التماس میکنه.بااینکه پسره میدونه دختره قبلا چندتا دوست پسر داشته .همه ازاین دختر تو فامیل تعریف میکنن و میگن یه تیکه جواهره چون خیلی ارومه همه کارای خونه رو میکنه و...................... ولی من چی چراکسی ازمن خوشش نمیاد یاهرکی میاد خواستگاریم موردای خوبی نیستن خواستم برای ادامه تحصیل برم خارج از کشور ولی نشد اما مادرپدر ایندختر به دخترشون خواهش میکنن بره خارج و نمیره.خداجون چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خوشبحال شماهایی که عاشق شدینو به عشقتون رسیدین.....واسه منم دعا کنین عشق واقعیو تجربه کنم و بهش برسم
راستی 3ساله هر صبح که شوهرم میره سرکارمیبوسمش وقتی برمیگرده اونقدر بخاطراون بوسه ابراز علاقه میکنه که نگو حتمأ امتحانش کنید و نظربذارید تاببینم واسه شما فراری های عاشق هم تأثیرگذاشته یا ن!
این اسمش ذلت نیس اسمش عشقه؛شاید طعمشو نچشیدی؛الان چندساله دارم زندگی میکنم هنوز مثل روزهای اول همومیپرستیم
کی به شما گفته داستان زندگی منو تو سایتتون بنویسید
سلام بنظر من کسی عاشقه ک تا ته تهش پای عشقش وایسه بخاطر مادیات ولش نکنه دوستم بعد 4سال رابطه با دوس پسرش پسری ک میپرستیدش بخاطر. ی خواستگار ک موقعیتش بهتربود ولش کرد نمیدونم چجوری بعضیا قرار تاوان دل شکستن بدن
نمیتونم فراموشش کنم عذابم میده ازخودم نفرت دارم دعا کنین ازیادم بره
منم عاشق شدم ولی اینترنتی همدیکرو دوس داشتیم مامانمم خبرداشت من همیشه بهش شوهرم میکفتم اون خانومم جوری میشد که وقتی دستشویی میرفتمم بهش خبر میدادم اون جندبارخواستکاری کرد مامانم کفت زوده اخرش اون قدر جدی بود که هرروز ب مامانم اس میداد ومیکفت زنمه واونو میخوام وشماهم قبول کنین ولی قسمت نشد مامانم کوشیمو کرفت ونشد وجون فاصله زیاده واون اصفهان ومن اردبیل ازش خبر ندارم تازه کوشیمو کرفتم ولی یکی هم اس نداده یعنی فراموشش شدم عشقا همش دروغه ادم باید منطقی باشه از100درصد شاید 10درصد بدون ازدواج منطقی خوشبخت شن
عشقم ازدواج کرده با دخترعموش اگه ام نوشتم مهبداسم پسرمون تو رو یا هامون بود ولی خونوادش اونو بزور زنش دادن یه هفته س کارم گریه س گور بابا هرچی عشقت دیگه عاشق نمیشم امرور 10تا پرو پرانول خوردم ولی داداشم فهمید گفت بالا بیار و متاسفانه نمردم ولی هیشکی از عشفم نمیدونه
سلام خیلی از عاشقا بهم نمیرسن عاشق واقعی نه عشقهای امروزی که دیگران به قلط اسمشو عشق گذاشتن جز هوس و عشق زود گذر چیزی نیست 6سال بدون رابطه ای و با احترام حرف میزنیم که بماند خیلی سخت گیر بودم بعد از کلی ماجرا تو روز خواستگاری کنسل شد عشق واقعی یعنی با خیلش خوش باشی احساس کنی ازدواج کردی و شوهرت کنارته
ازدواج و بسپرین بخدا به اینانگا نکنین افتخار میکنن ک دختر فرارین اینا ذلته ک خانوادت از ترس آبروشون بگن بیا عقد کن دوروز دیگ خدایی نکرده باشوهرش ب مشکل بخوره رو سیاهیش برا خودش میمونه فرار کاز بسیار مزخرف ودور از عقلیه عاقلانه تصمیم بگیرین اینا بچه بازیه
سلام من ومهدی پسرداییم چندسال بود همودوس داشتیم ی بار سه سال پیش پیشنهاد ازدواج داد ک مادرم گف هنوز کار درستی نداره کنسل کرد تا پارسال ک بعد فوت بابام تنهایی بدی حس میکردم با دخترخالم دزباره عشقم صحبت کردم اونم به مهدی گف فاطمه هنوز دوستتداره ومهدی ام ک حرف تودلش مونده بود گفته منم دوسش دارم خلاصه اومدن خواستگاری و4ماه بعد قرار آزمایش وعقدداشتیم واقعا دزک میکنم توآزمایشگاه استرس داشتم میومدن عزوسایی ک پسرا کم خونی داشتن صذامیزدن منم آب دهنمو قورت میدادم واسترس تا بعده یکساعت استرس. جوابارودادن یکسری برگه ها سبزبودن اونا مشکل داشتن من عقب ایستادهبودم مهدی رف جلو وداد زد فاطمه ما جزو اونانیستیم خلاصه گرفتیم وروش نوشته بود ازدواج آقای مهدی بافاطمه ممانعت ندارد مهدی میپرید بالا بوسش میکرد خیلی حال خوبی یود الانم یکسالوچندماهه ک عقدیم خداروشکر
چه با کلاس
منو محس پنج سال با هم دوست بودیم امسال اومد خاستگاریم من پزشکی میخونم و اون برق تو این 5 سال 4دفعه هم رو بوسیدیم اونم بعد از کلی کنترل خودمون 6 سال از من بزرگتره و تو دو تا شهر کاملا دور از همیم اون شمال کشور و من جنوب کشور خیلی دلتنگ هم میشیم هر ماه میاد هم رو میبینیم دو هفته ی دیگه عقدمونه و شش ماه دیگه عروسی اصلا استرس ندارم چون از همون اوایل آشناییمون من بش میگفتم شوهرم اون بم میگفت خانومم با هم قرار گذاشتیم 3 سال دیگه بچه بیاریم راستی یادم رفت بگم من 24 سالمه اون 30 سالشه برامون دعا کنید بی درد سر عقدمون سر بگیره
با سلام خسته نباشین از سایت خوبتون میخوام یه راهنمایی بکنین منو سه سال پیش با یک دختر به نام فرزانه اشنا شدم سه چهار ماه اول رو باهم تلفنی رابطه داشتیم وبعدش قرار گذاشتیم موقعی ک چشمم بهش افتاد خیلی به دلم نشست راستش من با خیلی از دخترها رابطه داشتم ولی با هیچ کی این حسو نداشتم خلاصه بهش گفتم ک خیلی دوسش دارم و میخوام باهاش میخوام ازدواج کنم و بعدش خبر به گوش خونوادش میرسه و اونها هم جواب منفی میدن منم پیشنهاد فرار رو دادم و اونم قبول کرده و حالا می خوام بدونم عواقبش پی میشه
عاشق عروسیم
ماهون جون فقط از خدا کمک بکیرنه از بندش هرجه قسمتت باشه همون میشه فقط خدا کنه بشیمونی نداشته باشی در ضمن تو زندکی دوست داشتن تنها مهم نیست اصلا از فکرت بیرونش کن زندکیتوشاد بکیر تا به شادی بکذره
مرسی نجمه
برای همه شمااهایی که به عشقتون رسیدین ارزوی خوشبختی میکنم،،،ودعا میکنم. همیشه تندرست باشین،،،،،،،،،
بعضی وقتا آدما فکرمیکنم راه درست را رفتن ولی. درعین ناباوری همه چیز بهم میربزن،،دلت نمیکنه،،نگاه سرد میشه،،،اونوقت فقط یک آرزو داری،،، اونم برگشتن به دوران کودکی
انشاالله ماهون جون منم یکی تو دلم بود آخر سر بهش رسیدم
سلام ایشاللکه همه جووناخوشبخت بشن شماهم همینطور..منم یه نفر تودلم هست که بهش نگفتم..ولی مطمئنم میدونه خودش...اما اون منونمیخاد چون هیچ تلاشی برام نمیکنه...بچه ها برام دعاکنید که فراموشش کنم....ایشالله تواین دنیاهمه به عشقشون برسن شماهاهم همینطور ...
خوشبخت بشین همتون. من انقد دلم میخاد با شوهر ایندم تو دانشگاه اشناشم... امسال کنکور دارم.خخخ جون من واسم دعاکنین ی شوهر باحال تور کنم تو یونی. فداتون.خوش باشین همیشه
خوبه منم عاشق شدن را تجربه کردم
بهتون تبریک میگم ایشالاه ک همیشه خوشبخت باشین.منو دوس پسرم واس هم میمیریم خیلی همو دوس داریم ی بارم اومدن خواستگاری ولی از شانس بدمون مامان بزرگش فوت کرده مونده بعد چهلمش بیان ولی از بابام و داداشم میترسیم چون راضی نیستن من الان ازدواج کنم تو رو خدا دعا کنین همه چی روبراه باشه خیلی میترسیم هم بابای اون لجبازه هم بابای من.خیلی همو دوس داریم طوری ک همه دوستامون فقط مارو میگن تو رو خدا دعا کنین
من اعتقاذی به این ازدواج ها مثلا ازدواج فاطمه خانم ندارم موارد اینچنینی کم هستند دوستی بانامحرم اشتباهی بزرگ وفراربااو اشتباهی بزرگتر دیر یا زود عشقهای آتشین می خوابد
خوش بحالت الهه جوووون من ودوس پسرم دوساله باهمیم قراره چند وقت دیگه بیاد خواستگاریم البته ی بار اومد خانوادم قبول نکردن دعا کنید این بار قیول کنن اخه ماخییییییییییییلی هم رودوس داریم...
سلااام این ماجرای تکراری آخه کجاش خاص و هیجان انگیز بود؟؟
سلااام این ماجرای تکراری آخه کجاش خاص و هیجان انگیز بود؟؟
خخخخخ کککک سیکیم آغزیز
ادم زرنگی بودی الهه جون
من و شوهرم 10سال باهم دوست بودیم روزای شیرین ولی پر استرسی بود خانواده شوهرم در جریان بودند ولی خانواده ی من راضی نمی شدند تا اینکه مجبور شدیم صیغه بشیم و فرار کنیم و بالاخره خانوادم موافقت کردند و اون دوران سخت تموم شد 1ساله عقدیم و چندماهه دیگه عروسیمونه و عاشقانه همدیگرو میپرستیم آرزو میکنم همه ی عاشقای واقعی به عشقشون برسند
خوش به حالتون . من و دوست پسرم شش ساله باهمیم. خانواده پسره راضی نمیشن. اونا حتی منو ندیدن. خیلی ناراحتم
فقط میتونم بگم خوشبحالتون منم2یال و5ماهه که باعلی دوست هستم اماازاولش خاستگارم بود خانوادم بخاطرعرب بودنش قبول نکردن الانم خانوادش بهشون برخورده که این توهین بوده بهشون همدیگروخیلی دوست داریم ولی متاسفانه خانواده هاسنگ میندازن عرضه فرارکردنم نداریم وبهشم فک نمیکنیم خیلی مشکلات داریم فقط برامون دعاکنیدهمین!
اصلا جالب نبود
انشاالله همیشه خوشبخت باشید ولی همیشه این طور راه ها جواب نمیده
منو مهدی که داشتیم میمردیم برای هم ولی بابام راضی به ازدواجمون نمیشد بخاطر مهریه آخر سر مهدی اومد دم در خونمون خوابید بابا هم با 500 تا سکه و یه سفر حج راضی به ازدواج شد
خوشبحال همه اونایی که ازدواج کردن / خوشبحال همه خانمهایی همچون الهه - فاطمه - افسانه - خانم آقا امین - احلام خانم وووو.... خدایا به آبروی این خانمها یه دستی هم رو سر من و بقیه دخترای مجرد که کم کم امید و شورمون داره ضعیف میشه بکش .. الهی آمین
من به رضا و الهه عزیز تبریک میگم و استرسشون رو درک میکنم چون خودم هفته قبل بله برونم بود و هفته بعدی قراره محضر داریم. نمیدونید چه لحظات پر استرس و پر تنشی رو تجربه میکنم حالا استرس آزمایش بماند که مردمو زنده شدم ولی خدارو شکر بخیر گذشت. حالا دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم هفته بعدی بیاد و عقد کنیم و خیال جفتمون راحت بشه. با آرزوی خوشبختی برای همه دوستان عزیزم
یه داستان تکراری و همیشگی .
من و خانومم تو دانشگاه اشنا شدیم باهم همکلاسی بودیم یک روز سرکلاس بحث و از کارای دانشگاه شروع کردم و اشنا شدیم بعد 5ماه ازدواج کردیم الانم 8ماه که عقدیم باهم خوشبختیم امیدوارم همه خوشبخت باشن باهم ..
این کجای داستانش بامره بود !!!!
بنا به دلایلی اگه مرد خودش ابراز علاقه و خواستگاری کنه بهتره! این تجربه شخصیمه چون بعد از ازدواج خیلیاشون فکرمیکنند به دام افتادند! بعید هم نیس بگند اگه به گذشته برمیگشتم دیگه ازدواج نمیکردم! متاسفانه نمیتونند ببینند زن هم خودشو در قید شوهرش کرده و قید دوران مجردی رو زده! همش دوس دارند خانوما یه جورایی بپیچونند که انصافا درست نیست!
حرف شما درست عزیزم؛اما دوستی باید سالم باشه من باشوهرم2سال دوست بودم اما حتی یکبار نگاه بد بهم نگاه؛من هم دوستی روتجربه کردم هم فرار و هم ازدواج و الان هم بارداری رو
فاطمه جان الان دوره زمونه ای شده که به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد. اگر نخوای با کسی دوست باشی تنها میمونی و اگر بخوای هم دوستیها سالم نیست :(
من و شوهر 2سال باهم دوست پسر و دوست دختر بودیم بیرون رفتن کافی شاپ و رستوران همجاباهم بودیم پدرم راضی به این ازدواج نبود 5بارهم اومدن خونمون سربحث خواستگاری رو باز کردن ولی پدرم بازهم زد زیرش وگفت دخترم میخواد ادامه تحصیل بده؛ماهم بعد از2سالو6ماه الافی حرفای پدرم صیغه محرمیت خوندیم و فرار کردیم بعداز1ماه خودش زنگ زد گفت برگردید عقدبستیم و الان 1سالو2ماه هست که سرخونه زندگیم هستم؛مریم جان زندگی رو باید باعشق شروع کرد دوست شدن که اشکالی نداره اما دوستی به اندازش برات آرزوی خوشبختی میکنم
من و مهدی هم بعد از 5 سال که شرایط واسه ازدواج کردنمون جور شد وقتی رفتیم آزمایش بدیم مهدی کم خونی داشت منم همینطور ما هم خیلی گریه کردیم ولی بعد یک ماه همه چی به خیر گذشت و ما الان 4 ماهه عقد کردیم. خدارو شکر
حالا اگه من بخوام واسه کسی دام پهن کنم برای ازدواج سریع می خواد باهام دوست شه ایشالا که خوشبخت بشین ولی ایشالا خدا هم به ما از این شانسا بده