خواستگارم درگذشته فرد دیگری را دوست داشت
پاسخ: من دقیقا متوجه نشدم که مساله شما با خواستگارتون چیه. این که قبلا ایشون با کسی ارتباط داشته یا این که تو ارتباط با همکاران خانمشون راحت تر از شما هستن، از چه نظر شما را نگران کرده؟
احتمالا شما قبل از خواستگارتون تجربه هیچ رابطه دیگری رو نداشتین و احتمالا استاندارد رفتار خانوادگی شما طوری تعریف شده که ارتباطتون با نامحرم خیلی محدوده و این که یک مرد با همکاران خانومش بگو و بخند داشته باشه، خارج از استاندارد شما تعریف شده. اما معناش این نیست که به رفتار آقای خواستگار شما اشکالی وارد است. (البته این طور که خودتون توضیح دادین و مورد دیگه ای را مطرح نکردید.)
در نهایت تصمیم شماست. آیا می خواین با کسی ازدواج کنین که استانداردهای ارتباطیش با استانداردهای شما فرق داره یا نه؟ من تنها می تونم تا این حد نظر بدم که اگر فضای فرهنگی خانواده شما با فضای ایشون و خانواده ایشون خیلی متفاوته (و این مثال هایی که گفتین، حتما فقط نمونه هایی از این فاصله فرهنگی هستن و نمونه های بسیار دیگری رو هم به تدریج باهاش مواجه میشین) و شما فضای فرهنگی خانواده خودتونو بیشتر می پسندین، بهتره در مورد تصمیم ازدواج با این فرد بیشتر فکر کنید. اما اگر استانداردهایی که از طرف خانواده برای شما تعریف شده، از نظر خودتون هم محدود و غیر منطقیه، ازدواج با این آقا می تونه فرصتی باشه برای شما که سبک زندگی تونو اون جور که خودتون بهتر می دونین، با استانداردهای جدید تعریف کنین.
موفق باشین.
مریم جان خوشبینانه نگاه کن همسرت شاید به خودش نگاه خوبی نداره...یعنی حس می کنه برای تو کم گذاشته...بهش بیشتر محبت کن..از عشقی که بهش داری مطمینش کن...همسرت به خاطر بی اعتمادی اینو بهت نگفته...به خاطر وابستگی و نیاز شدید خودش به تو هست که همچین حرفی زده...همسر من یه بار بهم گفت اگر بخوام ترکش کنم و با کس دیگه ازدواج کنم اول منو می کشه بعد خودشه...من می دونم که اون کسیو نمی کشه و حرفش برام جذابیت داره...چون با حرفش فهمیدم چقدر دوستم داره و بهم وابسته ست...
سلام دختری 25 ساله ام اهل مازندران شوهرم 26ساله اهل یه شهر دیگه البته منم بزرگ شده اون شهرمم ماتقریبا 1سال عقد کردیم ازدواج ما سنتی بوده شوهرم همه جوره خوبه یه مشکلی هست اینکه من دلم خیلی واسه شمال تنگ میشه تمام فامیلا اونجان ماتواین شهر هیچکسی رونداریم مجرد بودم تقریبا ماهی 1بار میرفتم شمال به شوهرم روز خواستگاری گفتم هروقت دلم تنگ شد باید برم اونم اون موقع گفت باشه هیچ مشکلی نیست وقتی پدربزرگم فوت کرد با کلی اصرار والتماس رفتم به از چهل دیگه نرفتم عاشورا خونوادم شمال خرج میدادن نزاشت برم شب یلدا هم نزاشت برم تا اینکه بالاخره بهم گفت ممکنه با کسی ارتباط پیدا کنی برای همین نمیزارم بری من مجرد بودم باکسی ارتباط نداشتم چه برسه به الان. ازحرفش خیلی ناراحت شدم سعی کرد ااز دلم در بیاره اما نتونست خودشم سربازه همش نمیزاره من جایی برم از آیندم میترسم نمیدونم با این رفتاراش چیکار کنم کمکم کنید