ازدواج با مردی که دوبار طلاق گرفته
پرسش: من دختری 30 ساله هستم. تحصیلات فوق لیسانس، شاغل و دارای موقعیت اجتماعی به نسبت خوب. خواستگارهای زیادی داشتم اما به دلیل محل سکونت ما (که منطقه فروش مواد مخدر و محله فقیری است) نتونستم تا حالا ازدواج کنم بچه آخر خونه هستم و دوخواهر و تنها برادر بزرگترم ازدواج کردن. حدود دو سال و نیم قبل اینترنتی با آقایی آشنا شدم هشت سال بزرگتر از خودم و اهل تسنن بودن. صحبت هایی بین ما هر از گاه انجام میشد که بیشترش مذهبی یا اجتماعی بود در ضمن ایشون متاهل بودن و به همین دلیلی صحبت های ما در اون زمان خیلی محدود و پیرامون مسائلی که گفتم بود. بعد از مدتی گفتن که همسرشون تقاضای طلاق کردن و حق طلاق هم با همسرشون بود. این دومین همسر ایشون بود. همسر اولشون به دلیل دخالتهای مادر ایشون و مسائل دیگه زمانی که ایشون به دلیل عمل جراحی در ناحیه هر دو زانو مجبور به ویلچر نشینی به مدت سه سال شدن ایشون رو ترک میکنن و دختری که داشتن رو هم با خودشون میبرن (ازدواج اولشون زمانی بوده که ایشون 16 سالشون بوده و به خواست خانواده ازدواج کردن)بعد از چند سال تنهایی یکی از آشنایان همسر دومشون رو معرفی میکنه همسرشون دانشجوی دکترای شیراز بودن و طبق گفته ایشون در کل مدت یک سالی که از ازدواجشون گذشته بوده کلا دو یا سه هفته رو توی خونه بودن و بقیش رو در خوابگاه شهر محل تحصیلشون بودن و از همسرشون هزینه های تحصیل و زندگی رو طلب میکردن فقط! تا اینکه ایشون درخواست طلاق میدن اما بعدش متوجه میشن که باردارن و با مخالفت شوهرش برای سقط بچه مواجه میشه و مدت 4 ماه آخر بارداری رو به اجبار به شهرش برمیگرده یک ماه بعد از تولد بچه وقتی میخواسته از رساله دکتراش دفاع کنه دانشگاه مبلغ چندین میلیون رو به دلیل سنوات درخواست میکنه که شوهرش قادر به تامین هزینه نشده و نتونسته از کسی هم قرض کنه.گفت که حتی کلیه هاشم برای فروش گذاشته بوده. خانم هم به همین بهانه بی خبر به همراه بچه خونه رو ترک میکنه و به خونه پدرش که در شهر دیگه ای بوده میره و درخواست طلاق رو به اجرا میذاره. ظاهرا این خانم بسیار بددهن هم بودن علیرغم داشتن مدرک دکترا! همسر اولشون در پی ازدواج مجدد قراره به همراه دخترش به خارج از ایران برن و مدارکشون الان در سفارت هست. همسر دومشون هم کلیه حقوق بچه از حضانت گرفته تا حق خروج از کشور رو از ایشون گرفتن. بعد از ترک همسرشون کمی ارتباط ما بیشتر شد. تا جاییکه بدون این که من از ایشون بخوام نزدیک هفت ماه پیش شیعه شدند و به دلیل مخالفت های اطرافیانشون با تشیع مجبور هستن تشیعشون رو از همه اطرافیان حتی دوستان نزدیک و اقوام هم مخفی نگه دارن و از طرفی به دلیل اذیت های مادرشون و دخالتهاشون تو زندگی ایشون نزدیک یک سال و نیمه که با خانوادشون قطع رابطه کردن (البته با فامیل رابطه دارن)ایشون چند ماه پیش از من خواستگاری کردن و من چندین بار جواب منفی دادم و همچنان ایشون اصرار کردن. من شرط گذاشتم که باید بیان در شهر ما ساکن بشن و ایشون پذیرفتن هر چند که به دلیل نوع شغلی که دارن مجبور میشن چندین بار در سال فاصله حدود ده ساعته شهر فعلی اقامتشون تا شهر ما رو رفت و آمد کنن. من خیلی نگرانم و میترسم که زندگی های قبلیشون تاثیر بذاره توی رفتارشون با من.
تحقیق کن