با مادر شوهرم چی کار کنم؟
پرسش : 27 سالمه دو ساله که ازدواج کردم
من و همسرم تو دانشگاه با هم آشنا شدیم هر دو مهندسی برق خوندیم و حدود 7 سال با هم دوست بودیم در زمان دوستی هیچ مشکلی باهم نداشتیم تو این مدت حتی یکبار هم با هم دعوامون نشده بود.ولی از زمانی که ازدواج کردیم مشکلاتمون یکی یکی خودشو نشون داد که میتونم به جرات بگم 90 درصد مشکلاتمون از طرف خانواده همسرم هستش همسر من فقط دو تاخواهر داره یعنی تک پسرخانواده هستش پدر و مادر همسرم شهرستان زندگی میکنن ولی بیشتر اوقات میان تهران خونه ما.سال اول زندگیمون از 12 ماه ،8 ماهش رو تهران بودن پیش ما ومن عین خانواده خودم دوستشون داشتم بهشون محبت میکردم .خلاصه اینکه بیشتر اوقات پیش ما هستن اگرم نباشن خونمون یکسره زنگ میزنن یا شوهرم زنگ میزنه و گزاش روزانه بهشون میده اجازه نداریم یه مسافرت دو نفره بریم با همسرم هر جا که بخوایم بریم باید دسته جمعی با اونا بریم .من هم کم کم روی این قضیه حساس شدم و رابطمو باهاشون کم ورسمی کردم البته خیلی سخت بود.
مادر همسرم خیلی روی پسرش حساسه راه میره و قربون صدقش میره، در کنار همسرم با من خوبه ولی وقتی همسرم نباشه همش تیکه میندازه و با حرفهاش دل منو میشکونه منم آدمی هستم که نمیتونم به خاطر احترامی که براشون قائل هستم جوابشون رو بدم .برای همین کلی خود خوری میکنم و وقتی که رفتن قضیه رو برای همسرم تعریف میکنم ولی اون تا اسم مادرش میاد دادو بیداد راه میندازه وعصبانی میشه و میگه حساس شدی شوخی کرده ،اصلا جرات ندارم باهاش درد ودل کنم اصلا نمیپذیره مادرش داره اشتباه میکنه خدا شاهده اوایل زندگی مادرهمسرم رو عین مادر خودم دوست داشتم (من مادرمو در 22 سالگی از دست دادم.)ولی با حرفای سردی که هر سری به من میزد کم کم محبتشون از دلم رفته و دست و دلم نمیره بهشون زنگ بزنم و احوالپرسی کنم .مادر همسرم رییس خانوادست و پدر همسرم بدون اجازه اون آب هم نمیخوره.در ضمن انتظار دارن که هرروز من زنگ بزنم بهشون ولی من این کاررو نمیکنم چون واقعا نه وقتشودارم (شاغل هستم) و نه بعد این همه کنایه تمایلی دارم به خاطر همین قضیه همسرم میگه تو میخوای با اونا قطع رابطه کنی این حرفش خیلی اذیتم میکنه چون واقعا قصد من این نیست من دوست دارم رابطم با خانواده شون متعادل باشه و در حدمعمول.همسر من تا به حال به پدر من زنگ نزده و نمیزنه حالش رو بپرسه ولی از من انتظار داره که هرروزبه مادرش زنگ بزنم در ضمن قراره که چند وقت دیگه بیان و پدر همسرم کمرش رو عمل کنه دو ماهی پیش ما هستن ومن از اون روزا کلی هراس دارم از دخالتاشون، حرفاشون و اینکه هرروز که از سر کار میام خسته و کوفته باید آشپزی کنم و پذیرایی ،احساس میکنم بعد ازدواج آرامشم روازدست دادم. هر وقت میان بعد ازاینکه میرن، من وهمسرم باهم دعوامون میشه همسر من بسیار عصبیه و پرخاشگر.ولی وقتی که نیستن زندگی آرومی داریم
نمیدونم که چه جوری رفتار کنم آقای دکتر بار ها تصمیم گرفتم اگر مادرهمسرم حرفی زد و منو ناراحت کرد همون لحظه خودم جوابشو بدم ولی نمیدونم چرا نمیتونم
پاسخ
پاسخ : شما باید یاد بگیرید با تکیه بر احساس خود صحبت کنید و در مورد رفتار دیگران قضاوت نکنید. وقتی دارید درد دل می کنید دایما قضاوت خود را در مورد مادر همسرتان بیان می کنید و این باعث می شود همسر شما ناراحت شود و موضع پرخاشگرانه ای اتخاذ کند. شما باید جملات خود را روی کاغذ بیاورید و بعد انها را بر اساس فرمول بیان احساس تنظیم کنیدمن از این حرف یا رفتار مادر شما در این موقعیت احساس ناراحتی کردم. تاکید بر من و احساس من است و نه رفتار مادر ولی احتمالا شما بدین شکل بیان می کنید مادرت گفت فلان تا من ناراحت شوم. در واقع شما با این جمله مادر او را متهم به داشتن نیت ناراحت کردن خود می کنید و همسرتان در مقام دفاع از مادرش با شما دعوا می کند ولی اگر جمله بالا را بگویید و همسرتان نیز یاد بگیرد احساس در لحظه شما را تایید کند بعد توضیحات خود را بدهد مشکل شما حل می شود مثلا بگوید می دانم که از صحبت مادر من ناراحت شدی ولی قصد او مطمئنا ناراحت کردن تو نبوده است و نمی دانسته این حرفش باعث ناراحتی تو می شود.
همچنین نکته دیگر اینکه شما و مادر شوهر و شوهرتان باید یک مثلث متساوی الاضلاع تشکیل دهید و هیچ یک در روابط دو نفر دیگر دخالت نکنید و مسایل تان را با هم خودتان حل کنید. شما نباید از همسرتان انتظار دفاع از شما و مقابله با مادر را داشته باشید بلکه باید انتظار موضع بی طرف را از او داشته باشید و اجازه دهید او در میان مسایل شما ورود پیدا نکند
###